شمارهٔ ۲۹
خدایگانا جایی رسیدی از رفعت
که چرخ پایه قدر تو درنمییابد
ز آفتاب عجب ماندهام که میتابد
مگر ز نور ضمیرت خبر نمییابد؟
به درگاه تو مقیم است فتح از آنکه به حق
چو درگه تو مقام دگر نمییابد
تویی که نصرت دینی و بر مخلاف دین
به جز ز تیغ تو دولت ظفر نمییابد
ز بیم خنجر کشورگشای تو بدخواه
چو بخت تو نفسی خواب و خور نمییابد
چو تیر چار پرت از کمان روانه شود
به جز دو چشم عدو رهگذر نمییابد
عدوی بیسر و پا میکشد سر از خط تو
چو میبرد به کله دست سر نمییابد
کسی که کان سخن میکند به بحر علوم
به جز مَحامِدِ جودت گهر نمییابد
چو موجب است که بر جای من سخای تو را
نواله وقت خورش جز جگر نمییابد؟
گذشت عمری تابندهات ظهیر ندیم
ز سایه تو به رحمت نظر نمییابد؟
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.