گنجور

شمارهٔ ۷۹

در این هوس که من افتاده ام به نادانی
مرا به جان خطر است از غم تو تا دانی
مزاج دل به تأمل بدیدم اینک زود
کند چو زلف تو سر در سر پریشانی
قیاس دیده گرفتم ز دور و نزدیک ست
که بر سر آوردش موجهای طوفانی
تو مرد آن نه که روزی -نعوذبالله-اگر
کسی ز پای درآید سری بجنبانی
چنین که اسب جفا را تو برکشیدی تنگ
به وقت حمله گردون عنان نگردانی
کم اوفتد چو تو چابک سوار در ره عشق
که هرچه می رودت چون زمانه می رانی
چو بلبلان ضمیرم نوای عشق زنند
ز لوح چهره من حرف حرف بر خوانی
بدین صفت که تو دانی زبان مرغان را
عجب که می نکنی دعوی سلیمانی
به خشم گفتی زودت ز دست برگیرم
چگویمت که به دستت درست و بتوانی
کمینه دست نشان تو در جهان فتنه ست
بمانده بر سر پا تا کجاش بنشانی
مباش غره بدان زلف کافرت که قوی ست
به عهد شاه جهان بازوی مسلمانی
سر ملوک جهان تاج بخش روی زمین
که ختم گشت بر او تا ابد جهانبانی
شهنشهی که ببیند درون پرده غیب
ضمیر روشن او رازهای پنهانی
گذشت گوشه چتر جلالش از عیوق
فرو نیامده هرگز سرش به سلطانی
ایا شهی که به هر لحظه روشنان فلک
نهند پیش تو بر خاک تیره پیشانی
تویی که دامن همت به عرض گاه هنر
به روی جمله ملوک جهان برافشانی
تو را به حجت دیگر چه حاجت اندر ملک؟
که در جبین تو پیداست فَرِّ یزدانی
به قدر،عمده ترتیب هفت افلاکی
به عدل،زبده ترکیب چار ارکانی
در آن مقام که آیند خسروان در عقد
تو باشی اول اگر چه نباشدت ثانی
اگر به کلی ملک جهان درآری سر
نبایدت مدد از هیچ انسی و جانی
اشارتی به سر تازیانه بس باشد
نگویمت که به سویی عنان بپیچانی
ز کیمیای بقا آفریده اند تو را
به التفات تو ارزد زمانه فانی؟!
جهان و هرچه در او هست آن محل دارد
که تو ضمیر مبارک بدان برنجانی؟!
مثال ذات تو اندر جهان کون و فساد
همان حکایت گنج است و کنج ویرانی
هر آن صفت که فلک را نظر بدو نرسد
چو بنگری به حقیقت هزار چندانی
به تندیی که کند خصم تو چه پندارد
که بازگردد ازو بأس تو به آسانی
درخت اگرچه برش تر بود بدان نرسد
که ارِّه دست بدارد ز تیز دندانی
تو را به رغم عدو عمر باد چندانی
که روزگار نماند تو همچنان مانی
گشاده دست مراد تو در جهان تا،گاه
به لطف بدهی و،گاهی به عنف بستانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در این هوس که من افتاده ام به نادانی
مرا به جان خطر است از غم تو تا دانی
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و آرزوهایی که نسبت به تو دارم، به نوعی در خطر و درد هستم. این عشق مرا به مشکلاتی کشانده که ممکن است برای جانم مضر باشد.
مزاج دل به تأمل بدیدم اینک زود
کند چو زلف تو سر در سر پریشانی
هوش مصنوعی: حال دل را در نظر گرفتم و دیدم که مانند زلف‌های تو، که برهم ریخته است، به سرعت درهم و پریشان می‌شود.
قیاس دیده گرفتم ز دور و نزدیک ست
که بر سر آوردش موجهای طوفانی
هوش مصنوعی: من از دور و نزدیک به چشم خود، مانند امواج طوفانی که بر سر می‌آورند، مقایسه‌ای انجام دادم.
تو مرد آن نه که روزی -نعوذبالله-اگر
کسی ز پای درآید سری بجنبانی
هوش مصنوعی: تو انسانی نیستی که اگر کسی در یک روز -نعوذبالله- دچار مشکل یا فشاری شود، فقط بخواهی سر خود را تکان دهی و بی‌تفاوت بگذاری.
چنین که اسب جفا را تو برکشیدی تنگ
به وقت حمله گردون عنان نگردانی
هوش مصنوعی: زمانی که تو اسب نافرمان را به جلو راندی، در موقع حمله نمی‌توانی افسار آن را محکم نگه‌داری.
کم اوفتد چو تو چابک سوار در ره عشق
که هرچه می رودت چون زمانه می رانی
هوش مصنوعی: وقتی که تو در مسیر عشق با چابکی و سرعت حرکت می‌کنی، کمتر کسی می‌تواند به پای تو برسد. هر چه جلوتر می‌روی، زمان نیز با تو پیش می‌رود.
چو بلبلان ضمیرم نوای عشق زنند
ز لوح چهره من حرف حرف بر خوانی
هوش مصنوعی: وقتی که مانند بلبلان، دل من نغمه‌های عشق را سر می‌دهد، از چهره‌ام می‌توانی کلمات عشق را یکی‌یکی بخوانی.
بدین صفت که تو دانی زبان مرغان را
عجب که می نکنی دعوی سلیمانی
هوش مصنوعی: با این حالتی که تو داری و به زبان پرندگان آشنا هستی، جای تعجب دارد که چرا ادعای قدرت و حکمت سلیمان را نمی‌کنی.
به خشم گفتی زودت ز دست برگیرم
چگویمت که به دستت درست و بتوانی
هوش مصنوعی: با خشم به تو گفتم که زود دورت می‌کنم، اما چه باید بگویم که به دستت برسم و بتوانم به تو نزدیک شوم؟
کمینه دست نشان تو در جهان فتنه ست
بمانده بر سر پا تا کجاش بنشانی
هوش مصنوعی: حداقل چیزی که از تو در این دنیای پر از درگیری و مشکلات باقی مانده، این است که باید تا زمانی که به کجا می‌خواهی مرا قرار دهی، روی پا بمانم.
مباش غره بدان زلف کافرت که قوی ست
به عهد شاه جهان بازوی مسلمانی
هوش مصنوعی: به خودت نبال به زلف جذاب و فریبنده این کافر، زیرا که وفاداری و استواری یک مسلمان در نهایت قوی‌تر و محکم‌تر است.
سر ملوک جهان تاج بخش روی زمین
که ختم گشت بر او تا ابد جهانبانی
هوش مصنوعی: بر فراز زمین، سرزمین پادشاهان، تاجی نهاده شده است که بر آن سلطنت انسانیت ابدی خواهد بود و او تا همیشه بر جهان فرمانروایی خواهد کرد.
شهنشهی که ببیند درون پرده غیب
ضمیر روشن او رازهای پنهانی
هوش مصنوعی: سلطانی که می‌تواند عمق پرده‌های پنهانی را ببیند و به رازهای نهان در دل دیگران پی ببرد.
گذشت گوشه چتر جلالش از عیوق
فرو نیامده هرگز سرش به سلطانی
هوش مصنوعی: گذشتن از زیر چتر عظمت و جلال او هرگز به معنای کاهش مقام و بلندای او نیست، زیرا او همیشه در اوج سلطنت و قدرت باقی مانده است.
ایا شهی که به هر لحظه روشنان فلک
نهند پیش تو بر خاک تیره پیشانی
هوش مصنوعی: آیا شاهی هست که در هر لحظه فرشتگان آسمان برای او بر خاک سیاه سجده کنند؟
تویی که دامن همت به عرض گاه هنر
به روی جمله ملوک جهان برافشانی
هوش مصنوعی: تو هستی که با تلاش و اراده‌ات، هنر و زیبایی‌ات را در مقابل تمام پادشاهان و حاکمان جهان به نمایش می‌گذاری.
تو را به حجت دیگر چه حاجت اندر ملک؟
که در جبین تو پیداست فَرِّ یزدانی
هوش مصنوعی: تو را به شاهد و دلیل دیگری چه نیازی است در این سرزمین؟ که نشانه‌های قدرت الهی در پیشانی تو به وضوح نمایان است.
به قدر،عمده ترتیب هفت افلاکی
به عدل،زبده ترکیب چار ارکانی
هوش مصنوعی: این بیت به بیان اهمیت نظم و ترتیب در طبیعت و دنیا می‌پردازد. به این معنا که همه چیز به اندازه و به‌طور هماهنگ و منظم ساخته شده است. همچنین اشاره به وجود چهار عنصر اصلی و تأثیر آن‌ها در ترکیب و شکل‌گیری هر چیز دارد. در واقع، این نظم و ترکیب به عدالت و زیبایی دنیا کمک می‌کند.
در آن مقام که آیند خسروان در عقد
تو باشی اول اگر چه نباشدت ثانی
هوش مصنوعی: در آن جایگاه که شاهان و بزرگان خواهند آمد، تو باید در ارتباط با او اول باشی، هرچند که در نظر دیگران جایگاه دومی نداشته باشی.
اگر به کلی ملک جهان درآری سر
نبایدت مدد از هیچ انسی و جانی
هوش مصنوعی: اگر تمام جهان را نیز به دست آوری، دیگر نیازی به کمک هیچ انسانی یا موجودی نخواهی داشت.
اشارتی به سر تازیانه بس باشد
نگویمت که به سویی عنان بپیچانی
هوش مصنوعی: یک اشاره به سر تازیانه کافی است تا متوجه شوی که باید به سمتی حرکت کنی و نیازی به کلام یا گفتن نیست.
ز کیمیای بقا آفریده اند تو را
به التفات تو ارزد زمانه فانی؟!
هوش مصنوعی: تو را از اصل گرانبهایی آفریده‌اند، آیا توجه و محبت تو به این دنیا که فانی است، ارزشمند است؟
جهان و هرچه در او هست آن محل دارد
که تو ضمیر مبارک بدان برنجانی؟!
هوش مصنوعی: جهان و تمام موجودات آن، جایی دارند که تو برای آن‌ها احساس و نظر خاصی را مطرح می‌کنی.
مثال ذات تو اندر جهان کون و فساد
همان حکایت گنج است و کنج ویرانی
هوش مصنوعی: شما در جهان وجود و عدم، مانند گنجی هستید که در میان خرابی‌ها و ویرانی‌ها نهفته شده است.
هر آن صفت که فلک را نظر بدو نرسد
چو بنگری به حقیقت هزار چندانی
هوش مصنوعی: هر ویژگی یا صفتی که آسمان (یا سرنوشت) نمی‌تواند به آن نظر داشته باشد، وقتی به حقیقت نگاه کنی، هزار بار بیشتر از آن را می‌بینی.
به تندیی که کند خصم تو چه پندارد
که بازگردد ازو بأس تو به آسانی
هوش مصنوعی: خصم تو با چه سرعت و قوّتی حرکت می‌کند که فکر نمی‌کند به سادگی از قدرت تو برگردد.
درخت اگرچه برش تر بود بدان نرسد
که ارِّه دست بدارد ز تیز دندانی
هوش مصنوعی: اگرچه درخت به خاطر رطوبت و سبکی خود ممکن است قوی به نظر آید، اما این باعث نمی‌شود که نتواند در برابر دندانه‌های تیز اره مقاومتی از خود نشان دهد.
تو را به رغم عدو عمر باد چندانی
که روزگار نماند تو همچنان مانی
هوش مصنوعی: به رغم دشمانت، امیدوارم که عمر طولانی داشته باشی و روزگار بر تو سخت نگیرد، تا همیشه در کنار ما باقی بمانی.
گشاده دست مراد تو در جهان تا،گاه
به لطف بدهی و،گاهی به عنف بستانی
هوش مصنوعی: در دنیای گسترده‌ات، همیشه فرصت‌ها به سوی تو می‌آید؛ گاهی با نیکی و محبت و گاهی با سختی و زور می‌گیری.