شمارهٔ ۷۳
نباشدت نفسی در سر آن کله داری
که سر به کلبه احزان ما فرود آری
بدین قدر دل ما هم نگه نخواهی داشت
چه دلبری که ندانی طریق دلداری؟
ز حسن خویش بدین مایه گشته ای خرسند
که سینه ای بخلی یا دلی بیازاری
مرا که پشت من از بار محنت است دو تاه
فراق روی تو در می خورد به سرباری؟
بیا ببین که ز بهر نثار مقدم تو
دو چشم من ز چه سان می کند گهر باری
بدانچه از رگ من خون چکد دریغی نیست
که هرچه با تو کند جنس آن سزاواری
تکلُّفی نبود لایق بزرگی تو
اگر به خیره نگیری و عیب نشماری
زخون دیده بر آنم که شربتی سازم
که چشم شوخ تو را عادت است خونخواری
مُزَوِّرِ هوسی نیز می پزم حالی
که در دو چشم تو پیداست ضعف بیماری
تو را به ناله زیرست میل و این عجب است
که دست می نرسد جز به ناله و زاری
ز لطفها که تو با من کنی یکی اینست
که یکزمانم بی این سماع نگذاری
یکی غم از دل من پای باز پس ننهد
که دست دست به دیگر غمیم نسپاری
به هر جفا که کنی بر زمانه بندی جرم
کسی زفعل تو آگاه نیست پنداری!
عنان فتنه رها کرده ای و این خوشتر
که عذر لنگ برون می بری به رهواری
زمانه را همه دانند کو نیارد کرد
به روزگار جهان پهلوان جفا کاری
پناه ملت اسلام،فخر دولت و دین
که کرد دولت و دین را به تیغ معماری
ز چشم دولت او تا بجست خواب عدم
دگر به خواب ندیده ست فتنه بیداری
به دور او ز بس آثار عدل نتوان کرد
مگر به زلف بتان نسبت ستمکاری
ایا رسیده به جایی که گر جهان نبود
ز بهر همَّت خود قطره ای کم انگاری
کلاه گوشه قدر تو از طریق نفاذ
ربوده از سر گردون کلاه جبّاری
فتاده جِرم زمین با همه ثبات قدم
به جنب حلم تو در تهمت سبکساری
درآمده ز ازل زیر سقف همت تو
چهار عنصر عالم به چار دیواری
ز عصمت تو چنان تنگ شد فضای جهان
که هست دم زدن دشمنت به دشواری
تویی که تا ابد از رنگ و بوی دولت تو
چمن به رنگرزی شد صبا به عطاری
ز دست ساقی لطف تو یک پیاله بود
که نرگس افکند از دست جام هشیاری
ز صوت بلبل رفق تو یک نوا باشد
که گل به پای در آرد لباس زنگاری
به یک سخن دهن ظلم را فرو بندی
به یک سخا شکم آز را بینباری
به قهر،آب فنا بر سر فلک ریزی
به لطف،تخم وفا در دل جهان کاری
زخار حادثه تا بشکفد گل انصاف
به چشم خصم تو گل را مباد جز خاری
تو را ذخیره عمری که چون بقای ابد
ورای عقد تصرف بود ز بسیاری
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نباشدت نفسی در سر آن کله داری
که سر به کلبه احزان ما فرود آری
هوش مصنوعی: اگر انسانی در دل تو خیال بیرحمی و سختی دارد، چرا سر را به جای دل ما بر مکانهای غمبار میگذارد و به این موضوع اهمیت نمیدهد؟
بدین قدر دل ما هم نگه نخواهی داشت
چه دلبری که ندانی طریق دلداری؟
هوش مصنوعی: تو به اندازهای دل ما را نگه نخواهی داشت که خودت هم نمیدانی چگونه باید دل کسی را به دست بیاوری.
ز حسن خویش بدین مایه گشته ای خرسند
که سینه ای بخلی یا دلی بیازاری
هوش مصنوعی: تو از زیباییهای خود آنچنان خرسندی که دلها را آزرده و سینهها را پر از حسرت کردهای.
مرا که پشت من از بار محنت است دو تاه
فراق روی تو در می خورد به سرباری؟
هوش مصنوعی: به من که از درد و رنج زندگی به شدت زخم خوردهام، چگونه میتوان تحمل غیبت و دوری تو را داشت؟
بیا ببین که ز بهر نثار مقدم تو
دو چشم من ز چه سان می کند گهر باری
هوش مصنوعی: بیا ببین که به خاطر خوشآمدگویی و پیشواز تو، چطور چشمان من اشک میریزند و به شکل مروارید در میآیند.
بدانچه از رگ من خون چکد دریغی نیست
که هرچه با تو کند جنس آن سزاواری
هوش مصنوعی: هرچه که از وجود من کم و زیاد شود، برای من عذابآور نیست؛ زیرا هر چیزی که با تو میکند، لیاقتش را داری.
تکلُّفی نبود لایق بزرگی تو
اگر به خیره نگیری و عیب نشماری
هوش مصنوعی: اگر به خوبیها و بزرگیهای تو نگاهی بیفکنیم، متوجه میشویم که اگر به خودت زحمت ندهی و به عیبهای دیگران ننگری، این برای تو بزرگمنشی نخواهد بود.
زخون دیده بر آنم که شربتی سازم
که چشم شوخ تو را عادت است خونخواری
هوش مصنوعی: از اشک چشم میخواهم نوشیدنی تهیه کنم که به چشم فریبندهات عادت کردهای به خونریزی.
مُزَوِّرِ هوسی نیز می پزم حالی
که در دو چشم تو پیداست ضعف بیماری
هوش مصنوعی: من با وجود اینکه مشغول سرگرمی و خیالات خودم هستم، اما در چشمان تو نشانههایی از بیماری و ضعف دیده میشود.
تو را به ناله زیرست میل و این عجب است
که دست می نرسد جز به ناله و زاری
هوش مصنوعی: تو به خاطر اندوه و نالهی درونت خواستهای، اما جالب اینجاست که تنها راه رسیدن به آن خواسته، همان ناله و زاری است.
ز لطفها که تو با من کنی یکی اینست
که یکزمانم بی این سماع نگذاری
هوش مصنوعی: یکی از لطفهای تو به من این است که هرگز اجازه نمیدهی لحظهای از این حال و شور فاصله بگیرم.
یکی غم از دل من پای باز پس ننهد
که دست دست به دیگر غمیم نسپاری
هوش مصنوعی: هیچ کس از دل من غمها را دور نمیکند، زیرا که اگر کسی به غم دیگری توجه کند، دیگر نمیتواند به من کمک کند.
به هر جفا که کنی بر زمانه بندی جرم
کسی زفعل تو آگاه نیست پنداری!
هوش مصنوعی: هر کمکی که به دیگران بکنی، کسی از کارهای تو خبر ندارد. نباید فکر کنی که بخاطر اعمالت مورد سرزنش قرار میگیری!
عنان فتنه رها کرده ای و این خوشتر
که عذر لنگ برون می بری به رهواری
هوش مصنوعی: تو درگیر مشکلات و حوادث زندگی شدهای و این بهتر است که به جای فرار از واقعیت، به آرامی و با احتیاط از این وضعیت خارج شوی.
زمانه را همه دانند کو نیارد کرد
به روزگار جهان پهلوان جفا کاری
هوش مصنوعی: دنیا را همه میشناسند، زیرا که زمانه به هیچ کس وفادار نیست و به بزرگترین قهرمانان هم ظلم میکند.
پناه ملت اسلام،فخر دولت و دین
که کرد دولت و دین را به تیغ معماری
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که کسی به عنوان پشتیبان ملت مسلمانان و مایه افتخار دولت و دین به شمار میرود. او با مهارت و ذکاوت خود، موفق به تقویت و پیشرفت دولت و دین شده است.
ز چشم دولت او تا بجست خواب عدم
دگر به خواب ندیده ست فتنه بیداری
هوش مصنوعی: از آن لحظه که نگاه خوشبختی او بر زندگی افکنده شد، دیگر خواب آرامش و سکون هیچگاه دیده نشده است و تنها آشفتگی بیداری را تجربه کردهایم.
به دور او ز بس آثار عدل نتوان کرد
مگر به زلف بتان نسبت ستمکاری
هوش مصنوعی: به دور او، به خاطر خیری که از او میرسد، نمیشود کاری انجام داد جز اینکه زشتیهای ستمگری را به زلف زیبای محبوبان نسبت داد.
ایا رسیده به جایی که گر جهان نبود
ز بهر همَّت خود قطره ای کم انگاری
هوش مصنوعی: آیا به مرحلهای رسیدهای که اگر جاینیا وجود نداشت، برای تلاشت حتی یک قطره از ارزشهایت را کمتر نمیپنداری؟
کلاه گوشه قدر تو از طریق نفاذ
ربوده از سر گردون کلاه جبّاری
هوش مصنوعی: کلاهی که شایستهی توست، به علت قدرت و نفوذی که داری، از آسمان به سر تو آمده است.
فتاده جِرم زمین با همه ثبات قدم
به جنب حلم تو در تهمت سبکساری
هوش مصنوعی: زمین با تمام استحکام و ثباتش به خاطر خویشتنداری و بردباری تو در برابر اتهامهای بیاساس به تلاطم افتاده است.
درآمده ز ازل زیر سقف همت تو
چهار عنصر عالم به چار دیواری
هوش مصنوعی: وجود چهار عنصر جهان تحت تأثیر تلاش و همت تو به وجود آمده است. این عناصر مانند چهار دیواری در فضای زندگیام قرار گرفتهاند.
ز عصمت تو چنان تنگ شد فضای جهان
که هست دم زدن دشمنت به دشواری
هوش مصنوعی: فضای جهان بهقدری از تقوای تو متاثر شده است که حتی سخن گفتن دشمنان تو هم به سختی انجام میشود.
تویی که تا ابد از رنگ و بوی دولت تو
چمن به رنگرزی شد صبا به عطاری
هوش مصنوعی: تو هستی که تا همیشه به خاطر زیبایی و نعمتهای خود، گلزار زندگی را زیبا و رنگین کردی، و نسیم ملایمی چون عطاری به خوشبو کردن آن پرداخته است.
ز دست ساقی لطف تو یک پیاله بود
که نرگس افکند از دست جام هشیاری
هوش مصنوعی: ساقی با لطف خود یک پیاله به من داد که نرگس، گل زیبا، از دست جام هشیاری ریخت.
ز صوت بلبل رفق تو یک نوا باشد
که گل به پای در آرد لباس زنگاری
هوش مصنوعی: صدای بلبل رفیق تو یک آهنگ است که گل را به پای در میآورد و لباس زنگاری به خود میپوشاند.
به یک سخن دهن ظلم را فرو بندی
به یک سخا شکم آز را بینباری
هوش مصنوعی: به یک جمله میتوان ظلم را خاموش کرد و با یک سخاوت میتوان شکم پرستی را مهار نمود.
به قهر،آب فنا بر سر فلک ریزی
به لطف،تخم وفا در دل جهان کاری
هوش مصنوعی: با غضب و خشم، آب نابودی را بر سر آسمان میریزید، و با مهربانی، بذر وفا را در دل جهان میکارید.
زخار حادثه تا بشکفد گل انصاف
به چشم خصم تو گل را مباد جز خاری
هوش مصنوعی: تا زمانی که حادثه به وقوع نپیوندد و گل انصاف در نگاه دشمن تو برافراشته نشود، نباید توقع داشته باشی که گل زیبایی را جز خار ببینی.
تو را ذخیره عمری که چون بقای ابد
ورای عقد تصرف بود ز بسیاری
هوش مصنوعی: تو را از عمرم به یادگار نگه میدارم، که این ماندگاری فراتر از هر نوع تصرفی است و به خاطر زیادتی آن از همهچیز بیشتر است.

ظهیر فاریابی