شمارهٔ ۳۸
ای زسعی تو برافراخته سر
دین یزدان و شرع پیغمبر
مقتدای زمانه صدرالدین
ای کفت مکرمات را مصدر
خجل از گوشه عمامه تو
تاج فغفور و افسر قیصر
نظر حشمتت چو تیر قضا
بر دل روزگار کرده گذر
از دعاهای خیر بر جانت
راه گردون ببسته وقت سحر
قدر تو چرخ را ربوده کلاه
حلم تو کوه را گرفته قلر
تا تو و زان نقد احسانی
بحر و کانرا نماند وزن و خطر
نزد معیار همت عالیت
کم عیارست نقد هفت اختر
گر بسنجد فلک شکوه تو را
بشکند کفه های شمس و قمر
کشش عطف دامن تو فشاند
گرد تشویر بر سر کوثر
وز نسیم شمایل تو نشست
عرق شرم بر رخ عنبر
آب و آتش موافقت جویند
هر کجا دولتت بود داور
تا زتو پشت یافت بالش شرع
فتنه پهلو نهاد بر بستر
گرچه زیر و زبر ندارد چرخ
چرخ زیر است و همّت تو زَبَر
چیست مهر و سپهر با قدرت؟
اخگری در میان خاکستر
جاهت آن ژرف قلزمست که نیست
کشتی و هم را بر او معبر
هر دم از شرم طیلسان تو چرخ
در سر مشتری کشد چادر
هر زمان خامۀ سیه کامت
دهد از راز روزگار خبر
هیبتت خانۀ مخالف را
در فضای فنا گشاید در
ای که بر اوج برج تعظیمت
سر طائر ز بیم بنهد پر
یوسف مصر عالمی چه عجب
که به تو روشن است چشم پدر
پیش شمشیر لفظت از دهنت
صبح صادق بیفکند خنجر
هر که در منصبی قدم بنهاد
امرو نهی تو باشدش رهبر
هرکه در مدحتی قلم برداشت
نامت اول برآید از دفتر
با عطا های نقد تو نشود
آرزو همنشین بوک ومگر
وز پی شرط فرصتی نکند
حکم حزم تو احتمال اگر
عالمی از عطات بر سر موج
کشتی من چنین گران لنگر؟
منم امروز و حالتی که مپرس
گر بگویم نداریم باور
فتنه در گرد من گشاده کمین
فاقه در روی من کشیده حشر
محنتم چون وظیفه های کرام
هیچ می نگسلد ز یکدیگر
باد شادی چو دوستان ملول
که گهم اوفتد همی در سر
آخر ای نور دیدۀ اسلام
نیک در روی حال من بنگر
رخ متاب از سیه گلیمی من
که سیاهی مدد دهد به بصر
منم آن طوطیی که نظم مراست
در مذاق زمانه طعم شکر
می نخواهی که من به اندک سعی
باشمت در جهان ثنا گستر
آسمان همچنان به جای خودست
هم بر آن قطب و هم بر آن محور
از کجا خاست این روایی جهل
ورچه افتاد این کساد هنر
آنک خود را نظیر من دانست
گرچه او سنگ بود و من گوهر
این زمان در تنعُّمی است که چرخ
می نیارد بر او گماشت نظر
در کفش ناله می کند بر بط
بر رخش خنده می زند ساغر
من چو بر بط زبون زخمۀ دهر
من چو ساغر غریق خون جگر
راست یکسال و نیم شد که مرا
در عراق است حکم آبشخور
تنم از فاقه خشک شد که نشد
لبم از آب این کریمان تر
اسبکی دارم از متاع جهان
همچو کلکت روان ولی لاغر
درسفر بار من کشیده و لیک
زیر پالان کند مرا به حضر
تا کی از بهر نیم تو بره کاه
باشم اندر جوال مشتی خر
تو که در حل و عقد مختاری
چون روا داریم چنین مضطر
عزم آن کرده ام که بر تابم
سوی مازندران عنان سفر
در وجوه معاش می نشود
مهر بوبکر و دوستی عمر
جوهری نیست در عراق و رواست
گر ندانند قیمت جوهر
ای دل پاک مرگ،کیسۀ سیم
وی رخ زرد ننگ،صره زر
هیچ دولت ورای آنک شدم
درمیان سخنوران سرور
به حیاتی که نظم ونثر مراست
نام من زنده ماند تا محشر
بر من این رنج بگذرد چو گذشت
ملک محمود و دولت سنجر
شکر و منّت خدای را کاکنون
چون تو صدریست اندرین کشور
ورنه گرد جهان فلک برگشت
بارها کز کرم نیافت اثر
تا ز اوراق روز وشب نرود
رقم خامۀ قضا و قدر
چون قضا و قدر تو را شب و روز
باد بر هر چه ممکن است ظفر
شبت از قدر بهتر از شب قدر
روزت از روز عید،فرخ تر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای زسعی تو برافراخته سر
دین یزدان و شرع پیغمبر
هوش مصنوعی: تو با تلاش و کوشش خود، سرانجام به مقام والای دین خدا و احکام پیامبر رسیدهای.
مقتدای زمانه صدرالدین
ای کفت مکرمات را مصدر
هوش مصنوعی: ای صدرالدین، تو راهنمای زمانه و منبع بزرگواریها و کرامتها هستی.
خجل از گوشه عمامه تو
تاج فغفور و افسر قیصر
هوش مصنوعی: من از اینکه عمامهات را میبینم شرمندهام، چرا که حتی تاج پادشاهان نیز در برابر آن کوچک به نظر میرسد.
نظر حشمتت چو تیر قضا
بر دل روزگار کرده گذر
هوش مصنوعی: نگاه با عظمت تو مانند تیر سرنوشت بر دل زمان اثر گذاشته است.
از دعاهای خیر بر جانت
راه گردون ببسته وقت سحر
هوش مصنوعی: در زمان سحر، دعاهای نیک به جان تو مسیر آسمان را مسدود کرده است.
قدر تو چرخ را ربوده کلاه
حلم تو کوه را گرفته قلر
هوش مصنوعی: چرخ زمان به خاطر ارزش تو به حرکت درآمده و در عین حال، صبر و بردباری تو مانند کوهی است که بر همه چیز تسلط دارد.
تا تو و زان نقد احسانی
بحر و کانرا نماند وزن و خطر
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو و احسانت به هم رسیدید، اندازه و خطر هیچ چیز باقی نمیماند.
نزد معیار همت عالیت
کم عیارست نقد هفت اختر
هوش مصنوعی: نزدیک معیاری که بر طبق آن عظمت انسانها سنجیده میشود، ارزش و قیمت هفت اختر (سیارات) ناچیز و کمارزش به نظر میرسد.
گر بسنجد فلک شکوه تو را
بشکند کفه های شمس و قمر
هوش مصنوعی: اگر فلک به اندازهگیری شکوه و عظمت تو بپردازد، ترازوی خورشید و ماه نیز در برابر آن میشکند.
کشش عطف دامن تو فشاند
گرد تشویر بر سر کوثر
هوش مصنوعی: کشش و زیبایی دامن تو باعث شادی و سرور در دلها میشود و مانند حلقهای از روشنی و نور بر روی چشمه کوثر میدرخشد.
وز نسیم شمایل تو نشست
عرق شرم بر رخ عنبر
هوش مصنوعی: از نسیم رخسار تو عرق شرم بر چهرهی خوشبو نشسته است.
آب و آتش موافقت جویند
هر کجا دولتت بود داور
هوش مصنوعی: آب و آتش هر جا که خوشبختی تو باشد با هم سازگار میشوند.
تا زتو پشت یافت بالش شرع
فتنه پهلو نهاد بر بستر
هوش مصنوعی: از تو به آرامش و راحتی دست یافتم، در حالی که مشکلات و فتنههای زندگی بر بالینم نشستهاند.
گرچه زیر و زبر ندارد چرخ
چرخ زیر است و همّت تو زَبَر
هوش مصنوعی: هرچند که دنیا همیشه در حال تغییر و نوسان است، اما موفقیت و تلاش تو بالاتر از اینهاست و میتواند بر آن غلبه کند.
چیست مهر و سپهر با قدرت؟
اخگری در میان خاکستر
هوش مصنوعی: مهر و سپهر به چه معناست و چه چیزی در دل آنها نهفته است؟ مانند یک شعله پنهان در میان خاکستر که هنوز قوت و انرژی دارد.
جاهت آن ژرف قلزمست که نیست
کشتی و هم را بر او معبر
هوش مصنوعی: مقام و موقعیت تو مانند عمق یک دریاست که هیچ کشتیای نمیتواند بر آن سفر کند و هیچ راهی برای عبور وجود ندارد.
هر دم از شرم طیلسان تو چرخ
در سر مشتری کشد چادر
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر زیبایی و شکوه تو، آسمان در مانتویی از ابر، به دور سیاره مشتری میچرخد و زینت میآفریند.
هر زمان خامۀ سیه کامت
دهد از راز روزگار خبر
هوش مصنوعی: هر بار که قلم سیاه تو اطلاعاتی از اسرار زندگی به تو میدهد.
هیبتت خانۀ مخالف را
در فضای فنا گشاید در
هوش مصنوعی: هیبت و شکوه تو قدرت دارد که در دنیای نابود شده، درهای دشمنان را باز کند.
ای که بر اوج برج تعظیمت
سر طائر ز بیم بنهد پر
هوش مصنوعی: تو که بر بالای برج عظمتت، پرندهای از ترس، سرش را به زمین میآورد.
یوسف مصر عالمی چه عجب
که به تو روشن است چشم پدر
هوش مصنوعی: یوسف مصری، جهانی پر از دانش و آگاهی است، چه جای تعجب دارد که پدرش به او بسیار توجه دارد و به او نگاه میکند.
پیش شمشیر لفظت از دهنت
صبح صادق بیفکند خنجر
هوش مصنوعی: با صدای کلامت مانند خنجر به سمت من حمله میکنی، انگار که از صبح صادق، نور حقیقت در دل شب به من حمله میآورد.
هر که در منصبی قدم بنهاد
امرو نهی تو باشدش رهبر
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقامی دست پیدا کند، امروز تو سرپرست او خواهی بود.
هرکه در مدحتی قلم برداشت
نامت اول برآید از دفتر
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد درباره تو بنویسد و تو را ستایش کند، نام تو نخستین نامی است که در دفترش میآید.
با عطا های نقد تو نشود
آرزو همنشین بوک ومگر
هوش مصنوعی: با بخششهای فوری و واقعی تو، آرزوهایم به تحقق نمیرسند، مگر اینکه...
وز پی شرط فرصتی نکند
حکم حزم تو احتمال اگر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به خاطر شرایط خاصی، دوراندیشی و احتیاط کنی، ممکن است فرصتهای ارزشمندی را از دست بدهی.
عالمی از عطات بر سر موج
کشتی من چنین گران لنگر؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره دارد که در میان دنیای پر از نعمتها و فراوانیها، احساس میکند که بار سنگینی بر دوش اوست. او به تصویری از کشتی در دریا اشاره میکند که اگرچه بر روی امواج است، اما به خاطر لنگر سنگینی که دارد، نمیتواند آزادانه حرکت کند و در واقع همچون عالم پر از عطاء، بر او فشار میآورد. این احساس نشاندهنده تضاد بین ثروت و بار مسئولیت است.
منم امروز و حالتی که مپرس
گر بگویم نداریم باور
هوش مصنوعی: امروز حال و روزی دارم که اگر بگویم، کسی نمیتواند آن را باور کند.
فتنه در گرد من گشاده کمین
فاقه در روی من کشیده حشر
هوش مصنوعی: در اطراف من آشوب و فتنهای در حال وقوع است و در چهرهام نشانههایی از زحمت و سختی دیده میشود.
محنتم چون وظیفه های کرام
هیچ می نگسلد ز یکدیگر
هوش مصنوعی: مشکلات من مانند وظایف نیکوکاران هیچگاه از یکدیگر جدا نمیشوند.
باد شادی چو دوستان ملول
که گهم اوفتد همی در سر
هوش مصنوعی: باد شادی مانند دوستانی است که گاهی ناراحت و غمگین میشوند و این احساس غم در ذهن انسان به ناگهان به وجود میآید.
آخر ای نور دیدۀ اسلام
نیک در روی حال من بنگر
هوش مصنوعی: ای نور چشم اسلام، نیکو به حال من نگاه کن.
رخ متاب از سیه گلیمی من
که سیاهی مدد دهد به بصر
هوش مصنوعی: از چهرهات دوری کن از سیاهی که به خاطر کثیفی من است، زیرا این سیاهی به دیدگانم کمک میکند.
منم آن طوطیی که نظم مراست
در مذاق زمانه طعم شکر
هوش مصنوعی: من همان طوطی هستم که شعرهایم شیرینی خاصی برای زمانه دارند.
می نخواهی که من به اندک سعی
باشمت در جهان ثنا گستر
هوش مصنوعی: نمیخواهی که با کمترین تلاش من در این دنیا تو را ستایش کنم.
آسمان همچنان به جای خودست
هم بر آن قطب و هم بر آن محور
هوش مصنوعی: آسمان هنوز هم در همان مکان خودش قرار دارد، هم در قطب و هم در محور.
از کجا خاست این روایی جهل
ورچه افتاد این کساد هنر
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به این که چطور جهل و نادانی به وجود آمده و سبب افت و ناکامی هنر و دانش شده است. گویی دلیلی برای این وضعیت وجود دارد که ناشناخته و غمانگیز است.
آنک خود را نظیر من دانست
گرچه او سنگ بود و من گوهر
هوش مصنوعی: آن شخص با وجود اینکه با من متفاوت بود و به عنوان سنگ شناخته میشد، خود را هم سطح و مشابه من میدانست که من گوهر هستم.
این زمان در تنعُّمی است که چرخ
می نیارد بر او گماشت نظر
هوش مصنوعی: در حال حاضر، او در حالتی از آرامش و راحتی است که به دور از نگرانیها و مشکلات به سر میبرد و زمان به او اجازه میدهد که به زندگی و تفکر خود بپردازد.
در کفش ناله می کند بر بط
بر رخش خنده می زند ساغر
هوش مصنوعی: در کفش صدای ناله و شکایت به گوش میرسد و در عین حال بر روی اسب خود، شخصی دیگر به شادی و خنده مشغول است.
من چو بر بط زبون زخمۀ دهر
من چو ساغر غریق خون جگر
هوش مصنوعی: من مانند پرندهای هستم که زخمهای زمانه را میچشد و همچون جامی هستم که در خون دل غرق شدهام.
راست یکسال و نیم شد که مرا
در عراق است حکم آبشخور
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که یک سال و نیم از زمانی که من در عراق زندگی میکنم، میگذرد و این وضعیت برای من مانند حکم آبشخور است، به این معنا که به نوعی منافع و نیازهای من را تأمین میکند.
تنم از فاقه خشک شد که نشد
لبم از آب این کریمان تر
هوش مصنوعی: بدن من از شدت فقر و کمبود آب خشک شده، اما زبانم هنوز به خاطر این مهربانان و بخشندگان، آبی نشده است.
اسبکی دارم از متاع جهان
همچو کلکت روان ولی لاغر
هوش مصنوعی: من یک اسب دارم که به خوبی از دنیایم میگذرد، اما بدنش لاغر و ضعیف است.
درسفر بار من کشیده و لیک
زیر پالان کند مرا به حضر
هوش مصنوعی: در سفر، بار سنگینی را به دوش دارم، ولی همچنان بر روی اسب در آرامش و راحتی حرکت میکنم.
تا کی از بهر نیم تو بره کاه
باشم اندر جوال مشتی خر
هوش مصنوعی: هرگز نخواهم توانست برای تو که ارزش چندانی نداری، زندگیام را صرف کرده و مانند کسی بیفایده و بیهدف در جستجوی چیزهای بیارزش بگردم.
تو که در حل و عقد مختاری
چون روا داریم چنین مضطر
هوش مصنوعی: تو که در کارها و تصمیمگیریها اختیار داری، چطور ممکن است اجازه دهی که چنین انسانی در تنگنا و فشار قرار بگیرد؟
عزم آن کرده ام که بر تابم
سوی مازندران عنان سفر
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که به سمت مازندران سفر کنم و در این راه پافشاری کنم.
در وجوه معاش می نشود
مهر بوبکر و دوستی عمر
هوش مصنوعی: در مسائل روزمره زندگی نمیتوان به محبت و دوستی ابوبکر و عمر تکیه کرد.
جوهری نیست در عراق و رواست
گر ندانند قیمت جوهر
هوش مصنوعی: در عراق، اگرچه جواهرهایی وجود ندارد، اما اگر کسی ارزش آنها را نداند، اشکالی ندارد.
ای دل پاک مرگ،کیسۀ سیم
وی رخ زرد ننگ،صره زر
هوش مصنوعی: ای دل، مرگ را با سینهای پاک بپذیر؛ زیرا ثروت و مال دنیا، مانند کیسهای پر از سیم است که در مقابل چهره نازک و زرد ننگ، ارزشی ندارد.
هیچ دولت ورای آنک شدم
درمیان سخنوران سرور
هوش مصنوعی: هیچ قدرتی بالاتر از این نیست که من در میان سخنوران به مقام والایی دست یافتهام.
به حیاتی که نظم ونثر مراست
نام من زنده ماند تا محشر
هوش مصنوعی: به زندگیای که آثار و نوشتههای من را شکل داده است، نام من تا روز قیامت باقی خواهد ماند.
بر من این رنج بگذرد چو گذشت
ملک محمود و دولت سنجر
هوش مصنوعی: این درد و رنجی که بر من میگذرد، روزی به پایان خواهد رسید همچنانکه دوران پادشاهی محمود و قدرت سنجر نیز به سر آمد.
شکر و منّت خدای را کاکنون
چون تو صدریست اندرین کشور
هوش مصنوعی: سپاس و قدردانی از خداوند را باید به جا آورد، چرا که در این سرزمین، تو مانند صدری بزرگ و فراخ هستی.
ورنه گرد جهان فلک برگشت
بارها کز کرم نیافت اثر
هوش مصنوعی: اگر نمیدانستی، باید میدانستی که آسمان و جهان بارها به دور خود چرخیدهاند، اما از لطف و مهربانی هیچ نشانی نیافتند.
تا ز اوراق روز وشب نرود
رقم خامۀ قضا و قدر
هوش مصنوعی: تا زمانی که برگههای روز و شب ورق میخورند، سرنوشت و تقدیر انسانها نوشته میشود و تغییر نمیکند.
چون قضا و قدر تو را شب و روز
باد بر هر چه ممکن است ظفر
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر تو به مانند شب و روز بر هر آنچه ممکن است، پیروزی خواهد داشت.
شبت از قدر بهتر از شب قدر
روزت از روز عید،فرخ تر
هوش مصنوعی: شبت از شب قدر بهتر است و روزت از روز عید خوشحالتر.