شمارهٔ ۳۹
کراست زهره که با این دل ز صبر نفور
در افکند سخنی از وداع نیشابور
اگر چه می شنود ناله غراب و لیک
چگونه فهم کند آدمی زبان طیور
ندانم این چه دلیری ست گوییا که غراب
زالف خویش نبودست هیچ شب مهجور
غراب را چه خبر زانک هر شب از غم هجر
چگونه می گذرد حال این دل رنجور
حدیث هجر توان گفت با کسی که بود
چون زلف یار مشوَّش چو چشم او مخمور
نه یک شب از لب لعلش چشیده طعم شکر
نه یک دم از سر زلفش گرفته بوی بخور
گمان من همه این بود پیش ازین کاخر
چنین که دورم ازو از درش نمانم دور
دلم زگیتی چندان حساب کژ برداشت
که راه یافت بدو صد هزار گونه کسور
مگر ز پرده برون اوفتاده ناله من
که می دهد فلکم گوشمال چون طنبور
یکی ز بوالعجبیهای روز و شب اینست
که روز روشن من کرد چون شب دیجور
عجب تر آنک درین غم هنوز دلشادم
بدان امید که سعیی کند فلک مشکور
که یادگار نماند نشان چهره من
بر استانه شاه مظفر منصور
طغانشه بن مؤید که شاه انجم چرخ
زماه رایت او عاریت ستاند نور
کفش چنانک به وقت سخا فرو ریزد
به روی دست نهانخانه جبال و بحور
دلش چنانک به هنگام کینه پست کند
به زیر پای برآورده سنین و شهور
در آن دیار که افکند عدل او سایه
به قدر ذره بود آفتاب وقت ظهور
در آن مقام که بگشاد حزم او دیده
خرد ضعیف بصر باشد و فلک شبکور
خدایگانا بر وفق رای افلاطون
تو را خدای زبهر مصالح جمهور
بیافرید ز اقبال صورتی پس از ان
حلول کرد درو جان بهمن و شاپور
چنانکه باده به جسم پیاله نقل کند
پس از مفارقت او ز قالب انگور
به روزگار تو آن انتظام یافت جهان
که از حمایت جو،بی نیاز شد کافور
عجب نباشد اگر کژدم فلک در دم
نهان کند ز نهیب تو نیش چون زنبور
ز گرد خیل تو مشاطگان عالم قدس
کشند غالیه حسن گرد عارض حور
زمانه حکم تو را چاکری بود منقاد
فلک مثال تو را بنده ای بود مامور
ایا ریاض امانی به جود تو خرم
و یا جهان معانی به جاه تو مقصور
اگرچه قاصرم از کنه نعمتت خواهم
که روزگار کنم بر ثنای تو مقصور
ولیک دست حوادث چنان گلو گیرست
که هست دم زدنم جمله نفثه مصدور
سخن شکایت گردون شده ست و عذر این است
وگرنه عقل ندارد مرا درین معذور
در این قصیده که در پیش نظم الفاظش
چو آب حل شود از شرم لولو منثور
مزید شهرتم آنگه بود که بر خوانی
زهی به جود تو ایام مکرمت مشهور
همیشه تا نشود کار عالم از فترات
چنان بزی که خردمند را کند مغرور
بگیر عالم و بر خور ز مملکت که نماند
برون زچشم بتان در زمانه هیچ فتور
برید صیت تو را دست در عنان صبا
رسول حکم تو را پای در رکاب دبور
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کراست زهره که با این دل ز صبر نفور
در افکند سخنی از وداع نیشابور
هوش مصنوعی: کی جرات دارد که با دل بیصبر من، درباره وداع از نیشابور سخن بگوید؟
اگر چه می شنود ناله غراب و لیک
چگونه فهم کند آدمی زبان طیور
هوش مصنوعی: با وجود اینکه انسان صدای نالهی کلاغ را میشنود، اما چگونه میتواند زبان پرندگان را درک کند؟
ندانم این چه دلیری ست گوییا که غراب
زالف خویش نبودست هیچ شب مهجور
هوش مصنوعی: نمیدانم این چه جسارتی است که گویی این دلیری مانند کلاغی است که از خود زلفی ندارد و در هیچ شبی تنها نیست.
غراب را چه خبر زانک هر شب از غم هجر
چگونه می گذرد حال این دل رنجور
هوش مصنوعی: هوای عجیبی دارد، چرا که هر شب به خاطر دوری معشوق، دل رنجور و غمگینش را نمیتواند تحمل کند. غم و درد او را درک نمیکند.
حدیث هجر توان گفت با کسی که بود
چون زلف یار مشوَّش چو چشم او مخمور
هوش مصنوعی: میتوان داستان جدایی را با کسی در میان گذاشت که مانند موهای یار نامنظم و پریشان است، مانند چشمانش که مست و سرگشتهاند.
نه یک شب از لب لعلش چشیده طعم شکر
نه یک دم از سر زلفش گرفته بوی بخور
هوش مصنوعی: نه شبهایی از لب شیرین او طعم شکر را چشیدهام و نه لحظهای از سر زلفش بوی خوش عطر را گرفتهام.
گمان من همه این بود پیش ازین کاخر
چنین که دورم ازو از درش نمانم دور
هوش مصنوعی: من همیشه فکر میکردم که قبل از این، هرگز اینگونه از او دور نخواهم بود و از درش دور میمانم.
دلم زگیتی چندان حساب کژ برداشت
که راه یافت بدو صد هزار گونه کسور
هوش مصنوعی: دل من به دلیل مشکلات و پیچیدگیهای زندگی، به شکلی نادرست و نامعقول به چیزهای گوناگونی فکر کرد و به همین دلیل به دنیای مختلف و متنوعی از اشتباهات و کجفهمیها راه پیدا کرد.
مگر ز پرده برون اوفتاده ناله من
که می دهد فلکم گوشمال چون طنبور
هوش مصنوعی: آیا فریاد من به گوش آسمان میرسد که مانند صدای طنبور به آن گوشزد میکند؟
یکی ز بوالعجبیهای روز و شب اینست
که روز روشن من کرد چون شب دیجور
هوش مصنوعی: یکی از عجایب روز و شب این است که در حالی که روز روشن است، احساس میکنم مانند شبی تاریک و افسرده هستم.
عجب تر آنک درین غم هنوز دلشادم
بدان امید که سعیی کند فلک مشکور
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که با وجود همه غمها، هنوز دلم شاد است به خاطر امیدی که به تلاشهای سرنوشت دارم و اینکه شاید روزی برایم خدمتی نیکو کند.
که یادگار نماند نشان چهره من
بر استانه شاه مظفر منصور
هوش مصنوعی: به یادگاری از چهرهام بر درگاه شاه مظفر منصور نماند.
طغانشه بن مؤید که شاه انجم چرخ
زماه رایت او عاریت ستاند نور
هوش مصنوعی: طغانشه پسر مؤید، که شاه ستارگان و آسمان است، نشان او به طور موقت گرفته شده و نور او درخشان است.
کفش چنانک به وقت سخا فرو ریزد
به روی دست نهانخانه جبال و بحور
هوش مصنوعی: کفش به گونهای که وقتی سخاوت به اوج میرسد، بر روی دستان پنهان کوهها و دریاها ریزش میکند.
دلش چنانک به هنگام کینه پست کند
به زیر پای برآورده سنین و شهور
هوش مصنوعی: دلش به قدری پر از کینه است که به راحتی میتواند سالها و ماهها را زیر پا بگذارد و به پایین بزند.
در آن دیار که افکند عدل او سایه
به قدر ذره بود آفتاب وقت ظهور
هوش مصنوعی: در سرزمینی که عدالت او همچون سایهای گسترده است، به اندازهی یک ذره هم نوری از خورشید در زمان ظهور وجود ندارد.
در آن مقام که بگشاد حزم او دیده
خرد ضعیف بصر باشد و فلک شبکور
هوش مصنوعی: در آن جایی که تدبیر او باعث روشن شدن حقایق میشود، چشم عقلهای ضعیف ناتوان و فهم محدود میماند و مانند آسمان تاریک است.
خدایگانا بر وفق رای افلاطون
تو را خدای زبهر مصالح جمهور
هوش مصنوعی: خداوند متعال مطابق با نظر افلاطون، تو را به عنوان خدایی برای بهرهمندی و فایدهی مردم قرار داده است.
بیافرید ز اقبال صورتی پس از ان
حلول کرد درو جان بهمن و شاپور
هوش مصنوعی: از خوششانسی، شکلی جدید به وجود آمد و سپس جان بهمن و شاپور در آن حلول کرد.
چنانکه باده به جسم پیاله نقل کند
پس از مفارقت او ز قالب انگور
هوش مصنوعی: به مانند اینکه شراب از پیاله به وجودش منتقل میشود، بعد از جداییاش از دانه انگور.
به روزگار تو آن انتظام یافت جهان
که از حمایت جو،بی نیاز شد کافور
هوش مصنوعی: در دوران تو، دنیا به ترتیبی رسید که کافور دیگر به حمایت جو نیازی نداشت.
عجب نباشد اگر کژدم فلک در دم
نهان کند ز نهیب تو نیش چون زنبور
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر آسمان در سایهی ترس تو، نیشی مانند نیش زنبور را پنهان کند. این نشاندهندهی قدرت و تأثیر ترس و نفوذ توست.
ز گرد خیل تو مشاطگان عالم قدس
کشند غالیه حسن گرد عارض حور
هوش مصنوعی: از میان جمع تو، آرایشگران عالم معنوی، عطر زیبایی را بر چهره حور الهی میپاشند.
زمانه حکم تو را چاکری بود منقاد
فلک مثال تو را بنده ای بود مامور
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر تو همیشه در خدمت بوده و آسمان نیز مانند بندهای که مأموریت دارد، به تو تابعیت کرده است.
ایا ریاض امانی به جود تو خرم
و یا جهان معانی به جاه تو مقصور
هوش مصنوعی: آیا باغهای آرزوها با بخشش تو شاداب و سرسبز است، یا اینکه دنیای معانی و مفاهیم به عظمت و مقام تو محدود شده است؟
اگرچه قاصرم از کنه نعمتت خواهم
که روزگار کنم بر ثنای تو مقصور
هوش مصنوعی: هرچند لایق و توانای درک کامل نعمتهای تو نیستم، اما میخواهم روزگارم را صرف ستایش تو کنم.
ولیک دست حوادث چنان گلو گیرست
که هست دم زدنم جمله نفثه مصدور
هوش مصنوعی: ولی دست حوادث به قدری تنگ و فشار دهنده است که وقتی میخواهم سخن بگویم، تنها میتوانم نالهای از دل برآورم.
سخن شکایت گردون شده ست و عذر این است
وگرنه عقل ندارد مرا درین معذور
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که بیان شکایت به آسمان رسیده است و دلیل این شکایت این است که من در این حال عذری ندارم، وگرنه توجیهی برای این وضعیت ندارم.
در این قصیده که در پیش نظم الفاظش
چو آب حل شود از شرم لولو منثور
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر اشاره دارد که الفاظ و واژههایش به قدری زیبا و پرمعنا هستند که اگر در کنار زیباییهای دیگر آن قرار بگیرند، به نظر میرسد مانند آب درهم حل میشوند و در این میان، خجالت میکشد از زیبایی و ظرافت لولو، که به نوعی زیبا و خاص است. در واقع، شاعر به شگفتی از ظرافت واژهها و احساساتی که در شعرش وجود دارد، اشاره میکند.
مزید شهرتم آنگه بود که بر خوانی
زهی به جود تو ایام مکرمت مشهور
هوش مصنوعی: شهرتم بیشتر میشود زمانی که تو با بخششهایت بر سفرهات طعامی میگذاری و روزهای نیکو و محبتآمیزت را به یاد میآوری.
همیشه تا نشود کار عالم از فترات
چنان بزی که خردمند را کند مغرور
هوش مصنوعی: تا زمانی که کارها در دنیا به تاخیر بیفتد، همواره اینگونه زندگی کن که خردمند را به خود مغرور نسازی.
بگیر عالم و بر خور ز مملکت که نماند
برون زچشم بتان در زمانه هیچ فتور
هوش مصنوعی: دنیا را در اختیار بگیر و از آن بهرهمند شو، چرا که در این زمان هیچ چیز نمیتواند از چشم مجسمهها و بتها پنهان بماند.
برید صیت تو را دست در عنان صبا
رسول حکم تو را پای در رکاب دبور
هوش مصنوعی: خبر تو به گوش باد میرسد و دستات در اختیار اوست، همانطور که دستات بر رکاب اسب تندرو است.