گنجور

شمارهٔ ۷۵

دل در کف بیداد تو جز داد ندارد
ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد
فریادرسی نیست در این ملک وگرنه
کس نیست که از دست تو فریاد ندارد
این کشور ویرانه که ایران بودش نام
از ظلم یکی خانه آباد ندارد
دلها همه گردیده خراب از غم و اندوه
جز بوم در این بوم دل شاد ندارد
هر جا گذری صحبت جمعیت و حزب است
حزبی که در این مملکت افراد ندارد
دل در قفس سینه تن مرغ اسیریست
کز بند غمت خاطر آزاد ندارد
عشق است که صدپاره نماید جگر کوه
اینگونه هنر تیشه فرهاد ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل در کف بیداد تو جز داد ندارد
ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد
هوش مصنوعی: دل من در دست بی‌رحمی تو چیزی جز فریاد و شکایت ندارد، ای عزیز، که هیچ کس جز تو این‌گونه بی‌رحم نیست.
فریادرسی نیست در این ملک وگرنه
کس نیست که از دست تو فریاد ندارد
هوش مصنوعی: در این سرزمین کسی برای کمک وجود ندارد و اگر بود، هیچ‌کس نیست که از دست تو شاکی باشد.
این کشور ویرانه که ایران بودش نام
از ظلم یکی خانه آباد ندارد
هوش مصنوعی: این سرزمین که زمانی به نام ایران شناخته می‌شد، به خاطر ظلم و ستم دیگران، اکنون هیچ خانه‌ای آباد و سالم ندارد.
دلها همه گردیده خراب از غم و اندوه
جز بوم در این بوم دل شاد ندارد
هوش مصنوعی: دل‌ها از غم و اندوه به شدت ناراحت و پریشان هستند و تنها در این سرزمین هیچ‌کس دلخوشی ندارد.
هر جا گذری صحبت جمعیت و حزب است
حزبی که در این مملکت افراد ندارد
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، صحبت از جمعیت و احزاب است، ولی حزبی که در این کشور وجود دارد، افراد و اعضای واقعی ندارد.
دل در قفس سینه تن مرغ اسیریست
کز بند غمت خاطر آزاد ندارد
هوش مصنوعی: دل در سینه مانند پرنده‌ای گرفتار در قفسی است که به دلیل غم تو، آزادی و آرامش را از دست داده است.
عشق است که صدپاره نماید جگر کوه
اینگونه هنر تیشه فرهاد ندارد
هوش مصنوعی: عشق آنقدر قوی و تاثیرگذار است که می‌تواند حتی سختی‌های بزرگ مانند کوه را هم بشکند و خرد کند، به گونه‌ای که هیچ ابزار یا هنری نمی‌تواند به این قدرت برسد.