گنجور

شمارهٔ ۳

بی‌سر و پایی اگر در چشم خوار آید ترا
دل به دست آرش که یک روزی به کار آید ترا
با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست
دولت آن باشد ز در بی‌انتظار آید ترا
دولت هر مملکت در اختیار ملت است
آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا
پافشاری کن، حقوق زندگان آور به دست
ورنه همچون مرده تا محشر فشار آید ترا
نام جان کندن به شهر مردگان چون زندگی‌ست
همچو من زین زندگانی ننگ و عار آید ترا
تا نسازی دست و دامن را نگار از خون دل
کی به کف بی‌خون دل دست نگار آید ترا
کیستی ای نوگل خندان که در باغ بهشت
بلبل شوریده‌دل هر سو هزار آید ترا
کن روان از خون دل جو در کنار خویشتن
تا مگر آن سرو دلجو در کنار آید ترا
فرخی بسپار جان وز انتظار آسوده شو
گر به بالینت نیامد در مزار آید ترا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی‌سر و پایی اگر در چشم خوار آید ترا
دل به دست آرش که یک روزی به کار آید ترا
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون سر و پا در نظر دیگران حقیر و بی‌ارزش به نظر برسد، تو قلب او را به دست بیاور، چون ممکن است روزی به درد تو بخورد.
با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست
دولت آن باشد ز در بی‌انتظار آید ترا
هوش مصنوعی: با اینکه فرد در زندگی‌اش زحمت و رنج‌های فراوانی را متحمل می‌شود، دانایی و ثروت واقعی در دنیا ارزش چندانی ندارد. خوشبختی و نعمت واقعی به کسی می‌رسد که به طور ناگهانی و بدون انتظار به سراغش بیاید.
دولت هر مملکت در اختیار ملت است
آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا
هوش مصنوعی: سرنوشت هر کشور در دست مردم آن است. پس ای مردم، کی و کجا می‌خواهید اختیار و قدرت خود را به دست بیاورید؟
پافشاری کن، حقوق زندگان آور به دست
ورنه همچون مرده تا محشر فشار آید ترا
هوش مصنوعی: به خودت استقامت بده و برای حقوق زنده‌ها تلاش کن؛ وگرنه، مثل مرده‌ای خواهی بود که تا روز قیامت زیر فشار قرار می‌گیرد.
نام جان کندن به شهر مردگان چون زندگی‌ست
همچو من زین زندگانی ننگ و عار آید ترا
هوش مصنوعی: وقتی که به شهر مردگان می‌رویم، نام مرگ و جان کندن به زندگی شبیه است. برای من، از این نوع زندگی که دارم، شرم و ننگی وجود دارد.
تا نسازی دست و دامن را نگار از خون دل
کی به کف بی‌خون دل دست نگار آید ترا
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل و جانت را با عشق و تلاش پر نسازی، چگونه می‌توانی انتظار داشته باشی که محبوبت به سوی تو بیاید و در دستانت باشد، بی‌آنکه خود را از رنج و غم آزاد کرده باشی؟
کیستی ای نوگل خندان که در باغ بهشت
بلبل شوریده‌دل هر سو هزار آید ترا
هوش مصنوعی: تو کیستی ای گل نازنین و خندان که در باغ بهشت، بلبل شیدا از هر سو به دنبال تو می‌گردد؟
کن روان از خون دل جو در کنار خویشتن
تا مگر آن سرو دلجو در کنار آید ترا
هوش مصنوعی: با دل داغ و خونین، به جستجوی آرامش و دل‌خوشی برو، شاید آن معشوق و محبوبت در کنارت بیاید.
فرخی بسپار جان وز انتظار آسوده شو
گر به بالینت نیامد در مزار آید ترا
هوش مصنوعی: دلم را آزاد بگذار و از انتظار رها شو؛ اگر کسی به سراغت نیامد، در آخرت به ملاقاتت خواهد آمد.

حاشیه ها

1402/05/29 00:07
بهروز صفری

این بیت احتمالا تحت تاثیر این بیت از حافظ سروده شده:

 

دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار

ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست