گنجور

شمارهٔ ۲

دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را
موبه‌مو بگذاشت زیر بار دل‌ها شانه را
نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی
گر ز نادانی ملامت می‌کند، دیوانه را
در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر
خوب معشوق وفاداری بود، پروانه را
جز دل سوراخ سوراخش نبود از دست شیخ
دانه‌دانه چون شمردم سبحه صد دانه را
این بنای داد یارب چیست کز بیداد آن
دادها باشد به گردون محرم و بیگانه را
از در و دیوار این عدلیه بارد ظلم و جور
محو باید کرد یکسر این عدالتخانه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/06/30 11:08
تورج مهدی زاده ملاباشی

نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی 

گر ز نادانی ملامت می‌کند، دیوانه را

این بیت زیبا و وزین و عمیق فرخی مرا به یاد بیتی از مولانا انداخت که می فرماید:

آنچنان دیوانگی بگسست بند

که همه دیوانگان پندم دهند