گنجور

شمارهٔ ۱۰۱

گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود
هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود
تیشه بر سر زد فرهاد و چو شیرین جان داد
دیگران را مگر این همت مردانه نبود
گر به کنج دل من غیر غمت راه نیافت
جای آن گنج جز این خانه ویرانه نبود
جذبه عشق مرا برد به جایی که ز وصل
فرق بین فرق و محرم و بیگانه نبود
خرم آن شب که ز پیمانه چو پیمان بستی
شاهد ما و تو جز شاهد پیمانه نبود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود
هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود
هوش مصنوعی: اگر نبود آشفتگی و پیچیدگی موی تو از شانه، هیچ کدام از این پیچ‌ها، محلی برای تجمع دل‌های دیوانه نمی‌بود.
تیشه بر سر زد فرهاد و چو شیرین جان داد
دیگران را مگر این همت مردانه نبود
هوش مصنوعی: فرهاد با چنگ زدن به تیشه، بر سر خود زد و چون شیرین را از دست داد، جانش را فدای او کرد. آیا این اقدام شجاعانه نبود؟
گر به کنج دل من غیر غمت راه نیافت
جای آن گنج جز این خانه ویرانه نبود
هوش مصنوعی: اگر کسی به دل من جز غم تو راهی نداشته باشد، پس این خانه‌ی ویران، جایی برای گنج دیگری نخواهد بود.
جذبه عشق مرا برد به جایی که ز وصل
فرق بین فرق و محرم و بیگانه نبود
هوش مصنوعی: عشق آن چنان مرا به خود مشغول کرد که به جایی رسیدم که دیگر تفاوتی بین کسانی که به من نزدیک و دور بودند، نمی‌دیدم.
خرم آن شب که ز پیمانه چو پیمان بستی
شاهد ما و تو جز شاهد پیمانه نبود
هوش مصنوعی: شبی خوشحال‌کننده است که وقتی پیمانه را پر کردی و با پیمان خود به یاد من و تو هستی، تنها چیزی که در آن شب وجود دارد، همین پیمانه است.