گنجور

شمارهٔ ۷ - بیماری قاآنی و پرستاری یغما

امیدگاها، تا نپنداری اینچند روزه دانسته و توانسته دیر و دور ماندم، و از فر فرخ دیدار و فرخنده گفتارت که رامش دل و جان است، و آرامش تن و روان، کر و کور.

دارای سخن، دانای کهن، قاآنی، که از دیرباز با هم همخانه ایم و پرواز اندیش یک آشیانه، به رنجی گران گزند انباز بستر و بالش افتاد، و با شکنجی دشوار درمان، دمساز فریاد و نالش. از در پاس بستگی، و چاره خستگی، با آنکه از من رنجی نزداید و غنجی بفزاید؛ با بیمارداری می بردم و کار پرستاری میکردم. دو روزی است تاب لرزه در کار کاستن است، و افتاده را به خواست خدا هنجار خاستن. با این فروماندگی که دیده و دانند و نگفته نیز شناخت توانند، بپایمردی دستواره، بدرود بنگاه خود گفتم، و راه فرگاه سرکاری گرفتم. نزدیک دروازه شمیران دوستی فراز آمد،باندیشه من آگاه گشت. گفت: آنرا که به دل پویانی و بجان جویان، با جوانی سبزه فام که ریشی کم و سیاه، و بالا پوشی آبی و کوتاه داشت، فرا پیش گرمابه حاجی دیدم.

گویا با بستگان بندگان امامش کاری بود، یا با دیگرانش بازاری. همی دانم که از این رفت و اندازت سودی جز رنج بی گنج نخواهد رست، و از این پر و پروازت سایه آن همایون همای چرخ سربلندی بر تارک کامکاری نخواهد افتاد.

امروز و امشب تلخ یا شیرین با ما انباز نان و نمک زی، و فردا بامدادان به خواست پاک یزدان و رهنمونی بخت فرخ، دوست را رخ بر آستان و سر بر آسمان سای. ناگزیرم؛ در کوی آن دوست، رای درنگ، بر ساز شتاب پیشی گرفت، و جان فرموده با کاهش امروز به یاد رامش فردا، با آرامشی نغز و زیبا خویشی. چون بزم تاریک است و نوبت دریافت نزدیک، زبان گزارش در کام و دست نگارش در آستین خوشتر. کمترین بنده مستمند یغما.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امیدگاها، تا نپنداری اینچند روزه دانسته و توانسته دیر و دور ماندم، و از فر فرخ دیدار و فرخنده گفتارت که رامش دل و جان است، و آرامش تن و روان، کر و کور.
هوش مصنوعی: امیدوارم گمان نکنی که در این روزها به عمد و آگاهانه از دیدار تو دور مانده‌ام، زیرا گفتار شیرین و دلپذیر تو برای من مانند آرامش روح و جسم است و بدون آن مانند کر و کور می‌مانم.
دارای سخن، دانای کهن، قاآنی، که از دیرباز با هم همخانه ایم و پرواز اندیش یک آشیانه، به رنجی گران گزند انباز بستر و بالش افتاد، و با شکنجی دشوار درمان، دمساز فریاد و نالش. از در پاس بستگی، و چاره خستگی، با آنکه از من رنجی نزداید و غنجی بفزاید؛ با بیمارداری می بردم و کار پرستاری میکردم. دو روزی است تاب لرزه در کار کاستن است، و افتاده را به خواست خدا هنجار خاستن. با این فروماندگی که دیده و دانند و نگفته نیز شناخت توانند، بپایمردی دستواره، بدرود بنگاه خود گفتم، و راه فرگاه سرکاری گرفتم. نزدیک دروازه شمیران دوستی فراز آمد،باندیشه من آگاه گشت. گفت: آنرا که به دل پویانی و بجان جویان، با جوانی سبزه فام که ریشی کم و سیاه، و بالا پوشی آبی و کوتاه داشت، فرا پیش گرمابه حاجی دیدم.
هوش مصنوعی: این متن به بیان احوالات و احساسات فردی می‌پردازد که درگیر مشکلات و رنج‌های زندگی است. او به نوعی از دوستی که سال‌ها با هم زندگی کرده‌اند و دلسوزی او را درک می‌کند، اشاره می‌کند. فرد رنج و درد را تحمل می‌کند و در عین حال تلاش می‌کند تا به کسی که نیاز به مراقبت دارد، کمک کند. این افراد در این وضعیت سخت، به یاد دوستیشان و دیگران می‌افتند و از همدلی و آشنایی با یکدیگر سخن می‌گویند. ناگهان شخصی به او نزدیک می‌شود و از دوستان مشترکشان یاد می‌کند، که به نوعی نشان‌دهنده پیوندهای عمیق اجتماعی و عاطفی بین این افراد است.
گویا با بستگان بندگان امامش کاری بود، یا با دیگرانش بازاری. همی دانم که از این رفت و اندازت سودی جز رنج بی گنج نخواهد رست، و از این پر و پروازت سایه آن همایون همای چرخ سربلندی بر تارک کامکاری نخواهد افتاد.
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که با خویشاوندان بندگان امامش کارهایی دارد یا با دیگران مشغول به کارهای بازار است. می‌دانم که در این رفت و آمدها سودی بیش از رنج و زحمت نخواهید برد و از این تلاش و تلاش‌های بی‌پایانت، هیچ نشانه‌ای از موفقیت و سربلندی بر فراز کارنامه‌ات نخواهد بود.
امروز و امشب تلخ یا شیرین با ما انباز نان و نمک زی، و فردا بامدادان به خواست پاک یزدان و رهنمونی بخت فرخ، دوست را رخ بر آستان و سر بر آسمان سای. ناگزیرم؛ در کوی آن دوست، رای درنگ، بر ساز شتاب پیشی گرفت، و جان فرموده با کاهش امروز به یاد رامش فردا، با آرامشی نغز و زیبا خویشی. چون بزم تاریک است و نوبت دریافت نزدیک، زبان گزارش در کام و دست نگارش در آستین خوشتر. کمترین بنده مستمند یغما.
هوش مصنوعی: امروز و امشب را هر طور که باشد کنار ما بگذران، و فردا صبح به خواست خدا و به خاطر شانس خوب، دوست را به آسمان می‌برم. ناچارم؛ در کوی آن دوست، بی‌درنگ پیش می‌روم و به یاد روزهای خوش آینده، امروز را با آرامشی لطیف سپری می‌کنم. چون حالا وقت شادی و جمع شدن است، بهتر است سخن بگویم و بنویسم. من تنها دوست نیازمندی هستم.