گنجور

شمارهٔ ۳۰

میرزا جان من از ده سالگی تا امروز هرگز جندق را تهی از آسوده مردی و خداوند دردی ندیدم آن روزگارها راهرو راستین میرزا ضیاء الدین بود. سه چهار تن وابسته خوب داشت. همه وارسته سرخ و زرد بودند، و در خورد تاب و توان خود دارای سوز و درد. پس از وی میرزا مسیح خاکستر نشین دوده قلندری و سرگشته هامون سلندری بر همه برتری داشت، و نام خجسته فرجام نیستی بر بادامه انگشتری او نیز چون جامه برانداخت، کربلائی ابراهیم پایه جای نشینی یافت و آرایش افزای کنج خاموشی و گوشه گزینی گشت. جوی او نیز به دریا پیوست.

ملا نورمحمد خود را بر کمند او آویخت، و کاربند آئین و آهنگ او شد. چون میرزا سید محمد در روزگار او شاخ و یال افراخت و پر و بال افشاند، او را نشستی چونانکه پیشواهای پیشینه نخاست، ولی بر دیگر درویشان بیشی و پیشی یافت. دوده خاکساری یکباره سرد نشد، و آئینه یکی گویی و یکی جویان چندان کوب آزمای خاک و رنگ افزای گردنگشت.

میرزا سیدمحمد اگر چه برون از آئین درویشان بود و برهنه از جامه ایشان، ولی از در گوهر خوی فرشتی و رای روشن و هنجار ستوده دو جهان درویشی... و به کیش من تا پدرش فرسنگ ها بر پیشی وی... نیز بدرود سپنجی لانه که در آهنگ جاوید خانه سید هادی نیز از جامه سبز و سپید که رخت نیکبختان است آذین و زیور جست و در آن سپاه پیروز با اسب مومین و شمشیر چوبین، سیاهی لشکر بازان پایگاه را زیب و آرایشی بست، و آن دست و دستگاه را خاسته سوز و خس پرداز آلایشی گردیده به سوک وی اندر دوده درویشی و مردمیهای درویشانه جامه سیاه آورد، و گوهر خاکساری و یکی گویی را که توده خاکستر و تارک بی افسر کلاه تخت است، لاف هستی و ننگ خودپرستی تخته کلاه افکند، ناگزیر است که گویی بود این چوگان را.

امروز در آن کریچه بی دریچه وکوی تنگ لانه و سپنج تنگ خانه کسی که شایسته این کار باشد و بایسته این بار، نمکخوارگیهای کهنه و نو را، سوگند، جز تو کسی نیست، و کیش یکی گویی و یکی جویی را که بهتر یاسا و آئین است، دادرسی نیروی هست و بود پاکی دامن و دهان پرهیز از دغا و دغل، پروای نیاز و نماز، فراموشی از ساز و سامان توانگر و درویش، خموشی از ننگ و نام بیگانه و خویش، از هر مایه آمیز گسیختن، از هر پایه آویز گریختن، و دیگر روشهای نیک و منشهای نغز که فزایش و فر درویشی است و از آفرینش بیگانگی و با خدا خویشی همه در تو فراهم است، و هم اینها پیرایه سلطان بایزید و ابراهیم ادهم.

ما بمیریم لوطیانه بیا از همه اندیشه ها خواست و خوی در بر، و در همین جامه که هستی بدین پیشه رای و روی آور، از آئینه دل بر این کنج تاریک پرتو افکن، این فرخنده یاسا را که چرخ کهن دست فرسود شکست و شکن کرد، نوساز.گلگشت راغ تماشای باغ شیوه آبیاری پیشه درخت کاری، هنجاری پیله وری، کردار سوداگری پاس زن، و فرزند، پرستش خویش و پیوند، آیین خاست و نشست، یاساق پیوند و پیمان و پیوست...

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

میرزا جان من از ده سالگی تا امروز هرگز جندق را تهی از آسوده مردی و خداوند دردی ندیدم آن روزگارها راهرو راستین میرزا ضیاء الدین بود. سه چهار تن وابسته خوب داشت. همه وارسته سرخ و زرد بودند، و در خورد تاب و توان خود دارای سوز و درد. پس از وی میرزا مسیح خاکستر نشین دوده قلندری و سرگشته هامون سلندری بر همه برتری داشت، و نام خجسته فرجام نیستی بر بادامه انگشتری او نیز چون جامه برانداخت، کربلائی ابراهیم پایه جای نشینی یافت و آرایش افزای کنج خاموشی و گوشه گزینی گشت. جوی او نیز به دریا پیوست.
هوش مصنوعی: میرزا جان، از ده سالگی تا امروز هرگز ندیدم که جندق از آرامش و مردانگی خالی باشد. در آن زمان، میرزا ضیاء الدین بود. او چند وابسته خوب داشت که همگی انسان‌های وارسته و با دل‌های سوزان بودند. پس از او، میرزا مسیح دوده قلندری و سرگشته هامون سلندری بر همه برتری داشت. نام خوشبختی او نیز در اوج نیستی مانند انگشتری در دستش نمایان بود. کربلائی ابراهیم جایگاه او را گرفت و در گوشه‌ای از تنهایی خود را آرایش کرد. جریان زندگی او هم به دریا پیوست.
ملا نورمحمد خود را بر کمند او آویخت، و کاربند آئین و آهنگ او شد. چون میرزا سید محمد در روزگار او شاخ و یال افراخت و پر و بال افشاند، او را نشستی چونانکه پیشواهای پیشینه نخاست، ولی بر دیگر درویشان بیشی و پیشی یافت. دوده خاکساری یکباره سرد نشد، و آئینه یکی گویی و یکی جویان چندان کوب آزمای خاک و رنگ افزای گردنگشت.
هوش مصنوعی: ملا نورمحمد خود را به دست او سپرد و پیرو طرز زندگی و آهنگ او شد. وقتی که میرزا سید محمد در زمان او قدرت و نفوذ پیدا کرد، ملا نورمحمد به مقام و جایی رسید که پیشوایان گذشته به آن دست نیافتند، اما دربین دیگر درویشان برتری و مقام بیشتری یافت. نسل خاکساری هرگز قطع نشد و انعکاس او مانند جویهایی بود که هرکدام به جستجوی خاک و رنگ جدیدی می‌پرداختند.
میرزا سیدمحمد اگر چه برون از آئین درویشان بود و برهنه از جامه ایشان، ولی از در گوهر خوی فرشتی و رای روشن و هنجار ستوده دو جهان درویشی... و به کیش من تا پدرش فرسنگ ها بر پیشی وی... نیز بدرود سپنجی لانه که در آهنگ جاوید خانه سید هادی نیز از جامه سبز و سپید که رخت نیکبختان است آذین و زیور جست و در آن سپاه پیروز با اسب مومین و شمشیر چوبین، سیاهی لشکر بازان پایگاه را زیب و آرایشی بست، و آن دست و دستگاه را خاسته سوز و خس پرداز آلایشی گردیده به سوک وی اندر دوده درویشی و مردمیهای درویشانه جامه سیاه آورد، و گوهر خاکساری و یکی گویی را که توده خاکستر و تارک بی افسر کلاه تخت است، لاف هستی و ننگ خودپرستی تخته کلاه افکند، ناگزیر است که گویی بود این چوگان را.
هوش مصنوعی: میرزا سیدمحمد اگرچه از ظاهراً با درویشان هم‌سخن نبود و لباس آنها را نمی‌پوشید، اما از نظر خوی خالص و اندیشه روشن و آداب پسندیده، به خوبی نمایانگر روح درویشی بود. او وقتی به کیش خود می‌نگریست، خود را بسیار فراتر از پدرش می‌دانست. همچنین در جاویدان خانه سید هادی، خود را با لباس‌های سبز و سفید که نماد خوشبختی‌اند، زینت داده و در صفوف پیروزمند با اسب‌های مؤمن و شمشیرهای چوبین، به زیبایی و تزئین انسجام بخشیده بود. این دست‌ساخت‌ها به نحوی آکنده از شعف و افتخار بود و در تجلیل از روح درویشی و مردمی به لباس‌های سیاه محاط گردید. او با تواضع، کوشید تا خود را از خودپرستی و این‌گونه لاف‌زنی‌ها دور نگه دارد و در عوض، به یک وحدت و یگانگی دست یابد.
امروز در آن کریچه بی دریچه وکوی تنگ لانه و سپنج تنگ خانه کسی که شایسته این کار باشد و بایسته این بار، نمکخوارگیهای کهنه و نو را، سوگند، جز تو کسی نیست، و کیش یکی گویی و یکی جویی را که بهتر یاسا و آئین است، دادرسی نیروی هست و بود پاکی دامن و دهان پرهیز از دغا و دغل، پروای نیاز و نماز، فراموشی از ساز و سامان توانگر و درویش، خموشی از ننگ و نام بیگانه و خویش، از هر مایه آمیز گسیختن، از هر پایه آویز گریختن، و دیگر روشهای نیک و منشهای نغز که فزایش و فر درویشی است و از آفرینش بیگانگی و با خدا خویشی همه در تو فراهم است، و هم اینها پیرایه سلطان بایزید و ابراهیم ادهم.
هوش مصنوعی: امروز در آن مکان کوچک و تنگ، کسی که سزاوار این کار و تحمل این بار باشد، جز تو کسی نیست. در مورد پختگی و سلیقه، دادرسی وجود ندارد، اما پاکی دامن و پرهیز از فریب و نیرنگ اهمیت دارد. باید به نیازها و نمازها توجه کرد و ساز و سامان ثروتمندان و درویشان را فراموش کرد. باید از ننگ‌ها و نام‌های بد دوری کرد و هر چیزی را که با روحیه و منش نیک سازگار نیست، کنار گذاشت. رفتارهای خوب و خلاقیت که موجب پیشرفت درویشی است، همه در وجود تو جمع شده و این ویژگی‌ها، زینت‌بخش شخصیت‌هایی مثل سلطان بایزید و ابراهیم ادهم است.
ما بمیریم لوطیانه بیا از همه اندیشه ها خواست و خوی در بر، و در همین جامه که هستی بدین پیشه رای و روی آور، از آئینه دل بر این کنج تاریک پرتو افکن، این فرخنده یاسا را که چرخ کهن دست فرسود شکست و شکن کرد، نوساز.گلگشت راغ تماشای باغ شیوه آبیاری پیشه درخت کاری، هنجاری پیله وری، کردار سوداگری پاس زن، و فرزند، پرستش خویش و پیوند، آیین خاست و نشست، یاساق پیوند و پیمان و پیوست...
هوش مصنوعی: این متن به نوعی از تفکر و زندگی در میان مشکلات و چالش‌ها اشاره می‌کند. به بیان دیگر، یکی باید با تمام افکار و احساساتش به زندگی پرداخته و در همین ظاهر و وضعیتی که دارد، به کار و تلاش خود ادامه دهد. در این راه، امید و روشنی را از درون خود پیدا کند و به آن تاریکی که او را احاطه کرده، نور ببخشد. زندگی و چرخش آن را نتیجه کار و تلاش می‌داند و بر اصولی چون خانواده، تجارت، و پیوندهای انسانی تأکید می‌کند. همچنین به اهمیت تعهد و وفاداری در روابط اجتماعی و خانوادگی اشاره می‌شود.