گنجور

شمارهٔ ۲۹

قربانت شوم؛ رهی را در نگارش استدعای ارقام علیه عالیه که استخلاص قومی بی پناه و گروهی بی گناه موقوف به زیارت و اشارت اوست، راز شمار انشا تراشی و شعر فروشی خوانده اند. عامی خام و خامی ناتمام از ترصیف حرفی دو...

در محضر سرکار اجل والا که به اتفاق استاد سخن است و انگشت و خامه شیوا گفت، زیبا نگارش، چنگ هزار نای و مشت هزار دهن چه تواند سرود، و به اصطلاح بازاریان جز مشت و زبان خویش از این سردسرایی و ژاژدرایی چه یارد بست و گشود.

به رهی که نعل ریزد زتحیر اولین پی
همه رخش شهسواران بکجا رسم پیاده

تا گوش و چشم انبازان بزم و دمسازان راز خدام امجد والا از دید و شنید تعلیقات خنک و تلفیقات لاطایل حجاب در بندد و سیماب نجوید، روی نازیبای نگارش را بدان سیاقت بزکی بستم و در پهنه خرسواری های گزارش یزکی راندم، رحمت خاص خود را در تتمیم ارقام لازم التعظیم به تمام تجلی فرمای، که من بنده تنک پوست و خدنگ پو است، دور از آن فرخنده جان خفتان سپر و جوشن شکاف است. کاغذ انعامی رسید. اینک سطری بسته ام و احترام کتاب را خامه در انگشت و صفحه در مشت ثابت و ستوار نشسته. حرره العبد یغما.

شمارهٔ ۲۸: فدای مبارک حضورت شوم، حامل ذریعت می گوید: مهد علیا سترکبری والده ماجده سپهر برین را مهین ماه نوجهان کهن را بهین شاه نو ولیعهد روحی فداه، والده محترمه مرحومه خود را حجاز سپار و حج گزاری همی جوید. ملاباقر پدر حامل، مردی پاکدامن، نیک اعتقاد، با پرهیز، ظاهر صلاح، خداترس، فقیر، هیچ علاقه، چنانچه این نیت صادق و عزم اندیش این عزیمت هستند، ملای مزبور را در تقدیم خدمت مذکور، اهلیت و استحقاقی تمام است. در پانزده تومان نیز قانع و سپاسدار است.شمارهٔ ۳۰: میرزا جان من از ده سالگی تا امروز هرگز جندق را تهی از آسوده مردی و خداوند دردی ندیدم آن روزگارها راهرو راستین میرزا ضیاء الدین بود. سه چهار تن وابسته خوب داشت. همه وارسته سرخ و زرد بودند، و در خورد تاب و توان خود دارای سوز و درد. پس از وی میرزا مسیح خاکستر نشین دوده قلندری و سرگشته هامون سلندری بر همه برتری داشت، و نام خجسته فرجام نیستی بر بادامه انگشتری او نیز چون جامه برانداخت، کربلائی ابراهیم پایه جای نشینی یافت و آرایش افزای کنج خاموشی و گوشه گزینی گشت. جوی او نیز به دریا پیوست.

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قربانت شوم؛ رهی را در نگارش استدعای ارقام علیه عالیه که استخلاص قومی بی پناه و گروهی بی گناه موقوف به زیارت و اشارت اوست، راز شمار انشا تراشی و شعر فروشی خوانده اند. عامی خام و خامی ناتمام از ترصیف حرفی دو...
هوش مصنوعی: عزیزم؛ می‌خواهم بگویم که درخواست نوشتاری برای کمک به یک قوم بی‌پناه و گروهی گرفتار، وابسته به حضور و اشاره اوست. در اینجا، به تعداد نوشته‌ها و شعرهایی که در این زمینه وجود دارد، اشاره شده است. این کار به نوعی از ناپختگی و عدم کمال در بیان یک موضوع مربوط می‌شود.
در محضر سرکار اجل والا که به اتفاق استاد سخن است و انگشت و خامه شیوا گفت، زیبا نگارش، چنگ هزار نای و مشت هزار دهن چه تواند سرود، و به اصطلاح بازاریان جز مشت و زبان خویش از این سردسرایی و ژاژدرایی چه یارد بست و گشود.
هوش مصنوعی: در حضور شخصی بزرگ و محترم که استاد سخن نیز به شمار می‌آید و با دست و قلم زیبا نویسندگی کرده، چه چیزی می‌تواند با زیبایی هزار ساز یا صدای یک هزار نفر سروده شود؟ و به زبان ساده، جز دستان و زبان خود از این سخنان بی‌محتوا چه چیزی را می‌تواند به‌خوبی بنویسد یا باز کند؟
به رهی که نعل ریزد زتحیر اولین پی
همه رخش شهسواران بکجا رسم پیاده
هوش مصنوعی: در مسیری که نشانه‌ها و علامت‌ها وجود دارد، من به دنبال هدفی هستم که همه سواران بزرگ در آنجا هستند. اما من به عنوان یک پیاده، در این مسیر به کجا می‌روم؟
تا گوش و چشم انبازان بزم و دمسازان راز خدام امجد والا از دید و شنید تعلیقات خنک و تلفیقات لاطایل حجاب در بندد و سیماب نجوید، روی نازیبای نگارش را بدان سیاقت بزکی بستم و در پهنه خرسواری های گزارش یزکی راندم، رحمت خاص خود را در تتمیم ارقام لازم التعظیم به تمام تجلی فرمای، که من بنده تنک پوست و خدنگ پو است، دور از آن فرخنده جان خفتان سپر و جوشن شکاف است. کاغذ انعامی رسید. اینک سطری بسته ام و احترام کتاب را خامه در انگشت و صفحه در مشت ثابت و ستوار نشسته. حرره العبد یغما.
هوش مصنوعی: گوش و چشم دوستان در جشن ها و رازهای خداوند برتر از شنیدن و دیدن جملات بی معنی و درهم و برهم بسته شده است. به همین دلیل، من بر افشای زیبایی های نوشتاری و افکار روشن تمرکز کردم. در اینجا، رحمت خاص خود را در تکمیل اعداد مهم به نمایش بگذار. من بنده‌ای کوچک و بی‌مقدار هستم، دور از جان خوشبختانی که زره و سپر دارند. حالا نامه‌ای به من رسید. اینک سطری نوشته‌ام و با احترام به کتاب، قلم در دست و صفحه را محکم نگه داشته‌ام.