گنجور

شمارهٔ ۲۶

قربان مبارک حضورم شوم: روز شرفیابی پس از تشریف خدام اجل امجد اکرم ولی النعم، به میمون محضر نواب مالک رقاب اعظم والا ولیعهد روحی فداه؛ سیدی علوی گوهر از معارف سادات اخوی به دولت منزل خدام خداوند نعمت مقامت جست، و از آیات نشستن آثار اقامتی دیر انجام پیدا بود. وجود آلوده و شهود پالوده خود را قابل حضورش ندیدم. بی اجازت سرکار اجل والا در خدمت جناب حکیم زحمت به دوده درویش راستین حاجی نیاز بردیم، معلوم شد نواب اشرف امجد والا سیف الدوله درنگی دراز دامان را به تجریش فرموده.

جناب حکیم از در احترام و این خاکسار از سر التزام قرب اندیش شهودش آمدیم. پس از روزی توقف معزی الیه را شوق زیارت بزم مسعود که بندگان مخلص را مقام محمود است، آهنگ ایاب داد، و فدوی را بهمه میل نواب شاهزاده به علت تنهایی مانع شتاب آمد.

به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه جان خاک آستانه تست

ذوق من بنده به استیفای حضور والا همان شوق گیاه پژمرده است و تلواس شاخ خزان دیده به باد بهاران. ولی چون نسبت به روزگار گذشته مسلوب الاختیارم و برمراد نواب اشرف والاسیف الدوله روزگذار. همه وقتم تنسم بساط بهشت انبساط اجل اکرم حضرت میسر نیست. استدعا از رحمت مسکین نواز آن است که هر هنگام از مهام ملکی فراغ و مجالی دارند و پاک روان را بر زحمت این هیچ وجود بی هست و بود طاقت احتمالی هست، نوید احضاری دریغ نیفتد:

مگذار ضایعم که مرا عنف روزگار
بر اعتماد لطف تو ضایع گذاشته است
شمارهٔ ۲۵ - مخاطب این نامه اسمعیل هنر است به واسطه میرزا احمد صفائی: پدر جان کاغذت رسید، اگر راستی پندهای کهنه و نو در ترازوی تو سنگی یافته و ساده سرائیها رنگی، نیازی بدان نیست تا مایه ومغز گفته ها را گواهی تراشم، و به گفته ایلخانی خراسان کاه کهنه بر آسمان پاشم. بی اندیشه و درنگ خسته را به نامه و گفتاری خوش بخواه و بار کارهاش بر گردن نه و میخ تیاقداری بستگان بر دامن کوب. من پیش از اینها نگاشته ام از راه سمنان رای اندیش آن در گشته باشد. آری از هر اندیشه دیریست گشته ام و از گفتار و کردار تو گذشته، ولی گذشتن و گشتن ما سایه آمرزگاری و بخشایش بار خداست، از آن پرده دریها پرده گری از وی خواه. موبد را پاک یزدان از این آز دیر سیر و آرزوی هرگز میر نگهبان باد، که به اندیشه پشیز و مویزی بر دریا چاه کند و چفت بر تاک پروین شکند. اگر خسته آلودگیهای وی پلید نسازد و روی پسر و رنگ مرا از سیاه دستی زریر و شنبلید نکند دیگر آلایشی در راه نیست و کارهای تو یکسر دلخواه خواهد گذشت. بر خود این مایه ها تنگ مگیر و پیشانی سنگ مساز که بر سخت گیران و دشوار پذیران آسمان سخت تر گیرد.شمارهٔ ۲۷: فدایت شوم؛ مرا بر استاد قادر قاهر شیخ طاهر در اوامر و نواهی دستی نیست، و گفت رهی را در ضمیر مهر نظیرش اگر همه لابه و نیاز، نشستی نه، ارقام پی رسوم عروس کابینی است، و شاهد پی آذین جز به تذکره و تاکید اشرف والاخطاب معهود به خط ایشان و خاتم خدام انوشه که جهانش زیر نگین باد و آسمانش جز و زمین مرشح و موشح نخواهد شد. از دارالخلافه تا جندق صد و بیست فرسنگ است و من بنده را از کاوش و چالش بد پسندان میدان تحمل و توان تنگ.

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قربان مبارک حضورم شوم: روز شرفیابی پس از تشریف خدام اجل امجد اکرم ولی النعم، به میمون محضر نواب مالک رقاب اعظم والا ولیعهد روحی فداه؛ سیدی علوی گوهر از معارف سادات اخوی به دولت منزل خدام خداوند نعمت مقامت جست، و از آیات نشستن آثار اقامتی دیر انجام پیدا بود. وجود آلوده و شهود پالوده خود را قابل حضورش ندیدم. بی اجازت سرکار اجل والا در خدمت جناب حکیم زحمت به دوده درویش راستین حاجی نیاز بردیم، معلوم شد نواب اشرف امجد والا سیف الدوله درنگی دراز دامان را به تجریش فرموده.
هوش مصنوعی: سلام و عرض ادب. روزی که خدمت ولیعهد گرامی رسیدم، با خوشحالی به محضر ایشان رفتم. در آنجا متوجه شدم که بزرگواران و خادمان خداوند به ارائه خدمات مشغول‌اند. حضورم را به دلایل مختلفی که خود را شایسته آن نمی‌دیدم، نامناسب یافتم. همچنین متوجه شدم که یکی از بزرگان به نام سیف‌الدوله، مدت طولانی‌ای در تجریش به سر می‌برد.
جناب حکیم از در احترام و این خاکسار از سر التزام قرب اندیش شهودش آمدیم. پس از روزی توقف معزی الیه را شوق زیارت بزم مسعود که بندگان مخلص را مقام محمود است، آهنگ ایاب داد، و فدوی را بهمه میل نواب شاهزاده به علت تنهایی مانع شتاب آمد.
هوش مصنوعی: حضرت حکیم با کمال احترام و این بنده با عزم نزدیک شدن به شهود ایشان به حضور آمدیم. پس از مدتی که به دل شوق به دیدار آن مجلس خوشی که برای بندگان مخلص مقام بلندی دارد، تصمیم به بازگشت گرفتیم و من به دلیل تنهایی و میل به نواب شاهزاده نتوانستم سریع‌تر حرکت کنم.
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه جان خاک آستانه تست
هوش مصنوعی: من از سرنوشت و اشتباهاتم رنج می‌برم، اما در عین حال، روح و جان من در سایه و آستان تو قرار دارد.
ذوق من بنده به استیفای حضور والا همان شوق گیاه پژمرده است و تلواس شاخ خزان دیده به باد بهاران. ولی چون نسبت به روزگار گذشته مسلوب الاختیارم و برمراد نواب اشرف والاسیف الدوله روزگذار. همه وقتم تنسم بساط بهشت انبساط اجل اکرم حضرت میسر نیست. استدعا از رحمت مسکین نواز آن است که هر هنگام از مهام ملکی فراغ و مجالی دارند و پاک روان را بر زحمت این هیچ وجود بی هست و بود طاقت احتمالی هست، نوید احضاری دریغ نیفتد:
هوش مصنوعی: احساس من نسبت به حضور بالای شما مانند شوق یک گیاه پژمرده است که منتظر رسیدن بهار است. اما در مقایسه با گذشته، قدرت انتخاب ندارم و تحت تأثیر خواسته‌های شما هستم. تمام وقتم صرف تلاش برای رسیدن به بهشت و آرامش می‌گذرد و این کار در شرایط کنونی برایم میسر نیست. از رحمت و لطف شما درخواست دارم که هر زمان که فرصتی فراهم می‌شود و توانایی به خودم اجازه می‌دهد، مرا از زحمت‌های بی‌فایده رهایی بخشیده و به من خبر احضار بدهید.
مگذار ضایعم که مرا عنف روزگار
بر اعتماد لطف تو ضایع گذاشته است
هوش مصنوعی: نگذار خساراتم از بین برود، زیرا روزگار به من اعتماد کرده و من تنها به لطف تو امیدوارم.