شمارهٔ ۱۵ - به احمد صفائی نگاشته
روز گذشته هم از اصغای الفاظ کتاب کریم گوش را پیرایه و از استیفای معانی آن کریم کتاب ها هوش را سرمایه نرست، تو فارغی و به افسوس می رود ایام. امشب بنوره و بنیادی به دستیاری خوی غذا باره و نفس شکم خواره چیده شده که دیداری ناقص توان کرد وگفتار پریشان توان راند. ولی مرا شامگاهان با این نهاد سست پی و آخشیج گسسته رگ نیروی طی مسافت و حواس فهم معانی نیست اگر دلجویی خاکساران را گناه نمی دانی، عصر گاهان که گوهر هوا سردی گرفت با کتاب و ملاباشی بیا و هر چه خواهی بخوان و هر هنگام خواهی برو. شام مرا در یکی از آن بشقاب های مسی تنگ ظرف تنک مایه بکش و بفرست زیاده بر آن لازم نیست، مرا کافی است. دیگری نمی خواهد حرره یغما.
شمارهٔ ۱۴: این پانزده جلد کتاب و بیاض که در فوق مفصل و اغلب به تمامه و برخی نیمه یا بیش یا کم به خط احمد صفائی مکتوب افتاده از مال و ملک من بکلی خارج، حق و مال خود اوست. من و سایر اخوان و همشیره های او را در آن بهره و نصیبی نیست. هر یک از ورثه و غیره در آن تصرف نمایند یا بر تداخل آن وسیلت عرفی یا حیلت شرعی جویند به لعنت خدا گرفتار شوند موافق آداب شرع نیز همه را به او هبه شرعیه کردم. الان که دوشنبه ماه ذی القعده الحرام است بر ملکیت او قرار گرفت. این چند کلمه از باب عقد لسان و قطع ورثه مکتوب آمد. خدا عزوجل بر او مبارک و پاینده بدارد. حرره اقل خاکسار ابوالحسن یغما.شمارهٔ ۱۶ - به اسمعیل هنر نوشته: اسمعیل، این روزگار هفتاد سال، خود را بارها از در کرد و کار و گفت و گزار آزموده ام، چه دوستی، چه دشمنی، چه کیهان پرستی، چه در کارهای جاوید خانه، چه شناسائی زشت و زیبا، چه برخورد سود و زیان؛ به خاک و خون بزرگان سوگند اگر به اندازه بال مگس و پای ملخی در خویش گوهر دانایی و بینایی همی بینم. کورکورانه راهی رفتیم، و هر کس بهر نام و نشان خواست ما را ریشخند کرد، و به تیتال و تر فروشی خر خود را از پل گذرانید، و در جامه دوستی دشمنی ها کرد که آل مروان با دودمان هاشم نکردند.
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روز گذشته هم از اصغای الفاظ کتاب کریم گوش را پیرایه و از استیفای معانی آن کریم کتاب ها هوش را سرمایه نرست، تو فارغی و به افسوس می رود ایام. امشب بنوره و بنیادی به دستیاری خوی غذا باره و نفس شکم خواره چیده شده که دیداری ناقص توان کرد وگفتار پریشان توان راند. ولی مرا شامگاهان با این نهاد سست پی و آخشیج گسسته رگ نیروی طی مسافت و حواس فهم معانی نیست اگر دلجویی خاکساران را گناه نمی دانی، عصر گاهان که گوهر هوا سردی گرفت با کتاب و ملاباشی بیا و هر چه خواهی بخوان و هر هنگام خواهی برو. شام مرا در یکی از آن بشقاب های مسی تنگ ظرف تنک مایه بکش و بفرست زیاده بر آن لازم نیست، مرا کافی است. دیگری نمی خواهد حرره یغما.
هوش مصنوعی: دیروز از گوش دادن به کلمات کتاب ارزشمند لذت بردم و از درک معانی آن بهرهمند نشدم، اما تو در غفلت هستی و روزها به سرعت میگذرد. امشب با نور و بنیادی که به دست آوردهام و غذایی که آماده کردهام، شوق دیدار و گفتوگو دارم. اما این شب، با این حال و روز ناتوان و حال نامساعد، توان طی کردن مسافت و درک معانی را ندارم. اگر کمک به افراد نیازمند را اشتباه نمیدانی، در عصرهای خنک با کتاب و معلم خود بیا و هر آنچه میخواهی بخوان و هر زمان که خواستی برو. شام را در یکی از بشقابهای مسی کوچک بکش و بفرست، بیشتر از آن نیاز نیست و همین برای من کافی است. چیزی دیگر نمیخواهم.