گنجور

شمارهٔ ۷۳ - در اظهار قرب معنوی نگاشته

پائی بسته و دستی گشاده، قلمی گرفته و دلی داده ام که زبان بی زبانی گشایم و نیستی هستی نمای خویش را به وجهی که در کسوت عبارت زیبا نماید باز نمایم، ولی پای تا سر فکرتم و سر تا پای حیرت که کاخ سخن را به کدام دست باید افراشت، و پیش طاق مصطبه نامه را بچه نقش باید نگاشت. اگر از صداع خمار مهاجرت شکایت کنم خاکم به دهان چه مباینت و کدام مفارقت؟ از یمن ساقی ارتباط ارواحم همواره باده جان افزای وصال در جام است و چنانچه از نشاط ساغر مواصلت چهره روایت را طراوت دهم مهرم بر زبان کدام قرب و چه مواصلت؟ بواسطه عدم اختلاط اشباح زهر روان فرسای مهاجرتم پیوسته در کام، هجری به وصل مخلوط دارم و شامی به صبح مربوط. از جهتی به مرحله ها دورم و به حیثیتی واقف بزم حضور.

سبحان الله چه حضوری چه غیابی چه فراقی چه وصالی، کیستم یا چیستم که طریق حضور و غیاب پویم و با وجود شریف خداوند وجود عدم آمود را مستمسک کرده از قرب و بعد سخن گویم، نقش بر آب را با هستی چه کار و موج سرآب را با حکایت اثبات خود فروشی چه بازار. امید که خرده نگیرند و عذری که در برائت ذمه این جسارت اقامه رفت بپذیرند، فرد:

گر بگویم که توام یا تو منی نیست عجب
از زبان تو برون آمده حرف از دهنم

بالجمله همان اولی که به عجز تمسک جسته و لب خامه عریضه نگار را از شهد این دعوی بزرگ که عقل دقیقش در تحقیق چون خر در وحل است و مگس در عسل فرو شست، شیوه صورت پرستان را اقتدا کنم و به سیاقی که معهود ارادتمندان است زبان کلک بیان را به قصه دوری صوری و مهجوری ضروری آشنا. بلی چنانچه رای عاطفت پیرا تفقد حال این عقیدت...اقتضا کند معلوم بود حال کسی کز تو جدا ماند دور دور از محفل حضور حسرت حربای محروم از آفتاب است و حالت سراپا ملالت ماهی مهجور از آب، تمیز شب از روز نتوانم، بلکه روز و شبی ندانم، تا دست بی مهر روزگارم از عقد حاشیه نشینان بزم سامی خارج افکنده پریشان تر از زاهدان سبحه گسسته ام و از عهدی که ساقی دور سپهرم باده درد انگیز دردآمیز حرمان از ساغر گماری دور وصال در مذاق ریخته تلخکام تر از شاهدان مینا شکسته، فرد:

نایدم آه ز ضعف از دل غمناک برون
ورنه می آمدم از عهده افلاک برون

چیزی که به دستیاری آن زنگ غمی از آئینه خاطر توان پرداخت و مستمسکی که در این گرفتاری خط آزادی دل از تنگنای ملالت توان ساخت، رقیمه جات مشتمله بر مژده استقامت ذات مسعود است، و وجود محمود چنان می پنداشتم دریافت این سعادت به توسط تو اصل عرایض میسر خواهد گشت، و اقلا پس از آنکه ده طغرا عریضه کمترین مشهود دیده حق بین افتد، باری اندیشه صدور خطاب و جوابی اگر همه عتابی است در ضمیر همایون خواهد گذشت، مصرع: بسوختیم در این آرزوی خام و نشد. معلوم است نامه من بنده را شایستگی جواب و به مدلول، مصرع:صیدی که دور شد ز حرم کشتنی بود. جز خون ریز خون گرفته ای که از ساحت حرم جرم حضور مساحت صحرای زنهار خوار محرومی گزیند صواب نیست ولی مباینت اضطراری را با مغایرت اختیاری فرقی هست، مصرع: آنکه روی از همه عالم به تو آورد نشاید.

مستدعی چنان است که خلاف ماضی را امضا و بنان و خامه وحی ترجمان را گاه گاه به احتمال رحمت نگارش حرفی دو رضا فرموده، مراسم بنده پروری و فرایض عاطفت گستری را قضا فرمایند، چنانچه رجوع خدمتی نیز ضمیمه آن آید، مصرع: کرده باشی رحمتی وانگه به جای خویشتن.

شمارهٔ ۷۲ - حکایت سگ بخشعلی نام جندقی: بخشعلی نام از اهالی جندق سگی داشت و سگ را به مقتضای سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد با بخشعلی نام فرط علاقه بود. شبی به ضرورت خداوند سگ را هنگامی که حارس شب همت برپاس انصراف داشت سفری پیش آمد، بامدادان که سگ مردم پرست دامان خداند خود را در دست نیافت، آسیمه سر چون آهوی یوز از قفا و چون یوز آهو در جلو، پائی از بقعه بیرون گذارده بر لب دیوار مصلی خارج قلعه نشست و دیده مراقبت بر جمیع طرق و شوارع بست. مگر از شهود بخشعلی اثری و از گمشده خویش خبری یابد. مثلا قافله به سمت دامغان می رفت بدین امید که صاحب او در میان کاروان باشد لابه کنان دو سه فرسنگی از قفای قافله می دوید و چون از بخشعلی نشانی نمی یافت باز بر میگردید، به دیوار مصلی نرسیده گروه دیگر به صوب یزد رخت بر راحله نهاده بودند، باز امیدش قلاده کشان پی ایشان می کشید از مطلوب اثر نیافته باز می گشت و قس علی هذا.شمارهٔ ۷۴: قلمی برداشته و عزمی گماشته ام که بر آن حضرت مختصر عریضه ای نگارم و به دست آویز مقالی شرح حالی در میان آرم ولی به مقتضای... نشاط از تمادی ایام مهاجرتم مجال حکایت نیست و از تذکار شکر تصاعد اختر مسعود ملازمان و پستی طالع غیر محمود معاندان فرصت شکایت نه، همان اولی که به مصداق، مصرع: چو قرب کعبه حاصل شد منال از دوری منزل.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پائی بسته و دستی گشاده، قلمی گرفته و دلی داده ام که زبان بی زبانی گشایم و نیستی هستی نمای خویش را به وجهی که در کسوت عبارت زیبا نماید باز نمایم، ولی پای تا سر فکرتم و سر تا پای حیرت که کاخ سخن را به کدام دست باید افراشت، و پیش طاق مصطبه نامه را بچه نقش باید نگاشت. اگر از صداع خمار مهاجرت شکایت کنم خاکم به دهان چه مباینت و کدام مفارقت؟ از یمن ساقی ارتباط ارواحم همواره باده جان افزای وصال در جام است و چنانچه از نشاط ساغر مواصلت چهره روایت را طراوت دهم مهرم بر زبان کدام قرب و چه مواصلت؟ بواسطه عدم اختلاط اشباح زهر روان فرسای مهاجرتم پیوسته در کام، هجری به وصل مخلوط دارم و شامی به صبح مربوط. از جهتی به مرحله ها دورم و به حیثیتی واقف بزم حضور.
هوش مصنوعی: با پای بسته و دستی گشاده، قلمی در دست دارم و دلی را برای بیان احساساتم فراهم کرده‌ام تا از طریق کلمات، آنچه در درونم است را به نمایش بگذارم. اما در عین حال غرق در تفکر و حیرتم که چگونه باید سخن بگویم و کلماتم را چگونه بیان کنم. اگر بخواهم از درد دل مهاجرت شکایت کنم، خاکم چه ارتباطی با این موضوع دارد؟ از لطف ساقی روح منی همیشه شراب وصال در دسترس است و اگر بخواهم از لذت ساغر وصال سخن بگویم، کلماتم به کدام شادی و نزدیکی اشاره دارد؟ به خاطر عدم اختلاط اشیا، احساس دوری از وطن همیشه در کامم وجود دارد و هجرت من با وصال درهم آمیخته است. از یک طرف در مرحله‌های دور هستم و از سوی دیگر در بزم حضور آگاهی دارم.
سبحان الله چه حضوری چه غیابی چه فراقی چه وصالی، کیستم یا چیستم که طریق حضور و غیاب پویم و با وجود شریف خداوند وجود عدم آمود را مستمسک کرده از قرب و بعد سخن گویم، نقش بر آب را با هستی چه کار و موج سرآب را با حکایت اثبات خود فروشی چه بازار. امید که خرده نگیرند و عذری که در برائت ذمه این جسارت اقامه رفت بپذیرند، فرد:
هوش مصنوعی: سبحان الله، چه حالتی از حضور و چه حالتی از غیاب، چه زمانی از جدایی و چه زمانی از نزدیکی وجود دارد. من کیستم یا چه هستم که به دنبال حالت‌های حضور و غیاب می‌روم و با وجود عظیم خداوند، از نبود و وجود سخن می‌گویم؟ چه ارتباطی بین نقش بر آب و هستی می‌تواند وجود داشته باشد و چگونه می‌توانم با کارهای نادرست خود، حقیقت وجودم را زیر سؤال ببرم؟ امیدوارم که دیگران این انتقادات را نپذیرند و عذری که برای توجیه این جسارت مطرح می‌شود، پذیرفته شود.
گر بگویم که توام یا تو منی نیست عجب
از زبان تو برون آمده حرف از دهنم
هوش مصنوعی: اگر بگویم که تو منی یا من تو هستم، جای تعجب نیست که حرفی از دهن من خارج شده و به زبان تو رسیده است.
بالجمله همان اولی که به عجز تمسک جسته و لب خامه عریضه نگار را از شهد این دعوی بزرگ که عقل دقیقش در تحقیق چون خر در وحل است و مگس در عسل فرو شست، شیوه صورت پرستان را اقتدا کنم و به سیاقی که معهود ارادتمندان است زبان کلک بیان را به قصه دوری صوری و مهجوری ضروری آشنا. بلی چنانچه رای عاطفت پیرا تفقد حال این عقیدت...اقتضا کند معلوم بود حال کسی کز تو جدا ماند دور دور از محفل حضور حسرت حربای محروم از آفتاب است و حالت سراپا ملالت ماهی مهجور از آب، تمیز شب از روز نتوانم، بلکه روز و شبی ندانم، تا دست بی مهر روزگارم از عقد حاشیه نشینان بزم سامی خارج افکنده پریشان تر از زاهدان سبحه گسسته ام و از عهدی که ساقی دور سپهرم باده درد انگیز دردآمیز حرمان از ساغر گماری دور وصال در مذاق ریخته تلخکام تر از شاهدان مینا شکسته، فرد:
هوش مصنوعی: در ابتدا، من به ناتوانی خود اعتراف می‌کنم و به خط و قلم خود در نوشتن این نامه، خشک و بی‌مزه، اشاره می‌کنم. قصد دارم به شیوه‌ی کسانی که زیبایی را می‌پرستند، عمل کنم و از زبان خود برای بیان داستان دوری و جدایی استفاده کنم. بله، همان‌طور که احساسات من از حال این عقیده تأثیر می‌پذیرد، حس کسی که از تو جدا مانده مانند کسی است که دور از جمع یاران، حسرت می‌خورد و مانند ماهی که از آب دور است، احساس ملالت می‌کند، نمی‌توانم شب را از روز تشخیص دهم و از بی‌توجهی روزگار، در حال پریشانی و سردرگمی هستم. در این لحظه، احساس عجیبی از تنهایی و اندوه بر من غالب شده و در پی الهام از آغوش محبوبی که از دست رفته‌ام، می‌سوزم.
نایدم آه ز ضعف از دل غمناک برون
ورنه می آمدم از عهده افلاک برون
هوش مصنوعی: اگر نتوانستم از دل غمگینم آه و ناله‌ای بیرون بیاورم، در غیر این صورت می‌توانستم از همه دشواری‌ها و چالش‌ها عبور کنم.
چیزی که به دستیاری آن زنگ غمی از آئینه خاطر توان پرداخت و مستمسکی که در این گرفتاری خط آزادی دل از تنگنای ملالت توان ساخت، رقیمه جات مشتمله بر مژده استقامت ذات مسعود است، و وجود محمود چنان می پنداشتم دریافت این سعادت به توسط تو اصل عرایض میسر خواهد گشت، و اقلا پس از آنکه ده طغرا عریضه کمترین مشهود دیده حق بین افتد، باری اندیشه صدور خطاب و جوابی اگر همه عتابی است در ضمیر همایون خواهد گذشت، مصرع: بسوختیم در این آرزوی خام و نشد. معلوم است نامه من بنده را شایستگی جواب و به مدلول، مصرع:صیدی که دور شد ز حرم کشتنی بود. جز خون ریز خون گرفته ای که از ساحت حرم جرم حضور مساحت صحرای زنهار خوار محرومی گزیند صواب نیست ولی مباینت اضطراری را با مغایرت اختیاری فرقی هست، مصرع: آنکه روی از همه عالم به تو آورد نشاید.
هوش مصنوعی: چیزی که از طریق آن می‌توان درد و غم را از یاد برد و وسیله‌ای برای رهایی از زحمت و ناراحتی فراهم آورد، نوشته‌هایی پر از بشارت و امید است. وجود عزیز تو را می‌پنداشتم که این خوشبختی با کمک تو به دست خواهد آمد و حتی پس از اینکه حداقل چند علامت در نامه‌ات دیده شد، بالاخره خیال ارسال نامه و پاسخی در ذهنم شکل خواهد گرفت، اگرچه این پاسخ ممکن است تند و تندخو باشد. در حقیقت، آرزوهای ما در این راه ناامیدکننده سوخته و هیچ گاهی برآورده نشده است. واضح است که نامه‌ام شایسته پاسخی درخور است، زیرا کسی که از حرم دور می‌شود در معرض خطر است. تنها خونریزی که از رعایت حرمت حرم دور افتاده و در میدان خطر قرار دارد، مناسب نیست. با این حال، تفاوتی میان ناچار بودن و انتخاب وجود دارد. کسی که از همه عالم روی بر می‌گرداند، نباید به تو رو آورد.
مستدعی چنان است که خلاف ماضی را امضا و بنان و خامه وحی ترجمان را گاه گاه به احتمال رحمت نگارش حرفی دو رضا فرموده، مراسم بنده پروری و فرایض عاطفت گستری را قضا فرمایند، چنانچه رجوع خدمتی نیز ضمیمه آن آید، مصرع: کرده باشی رحمتی وانگه به جای خویشتن.
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که در گذشته بوده، گاهی با دست خط و نگارش وحی، ممکن است اشاره‌ای به رحمت و لطف الهی شده باشد. همچنین، مراسمی برای پرورش بندگان و ارتقای عاطفه درخواست شده است. اگر خدمتی به آن اضافه شود، به نوعی از تجلی رحمت و لطف الهی اشاره دارد که در زمان خود باید مورد توجه قرار گیرد.