گنجور

شمارهٔ ۷۲ - حکایت سگ بخشعلی نام جندقی

بخشعلی نام از اهالی جندق سگی داشت و سگ را به مقتضای سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد با بخشعلی نام فرط علاقه بود. شبی به ضرورت خداوند سگ را هنگامی که حارس شب همت برپاس انصراف داشت سفری پیش آمد، بامدادان که سگ مردم پرست دامان خداند خود را در دست نیافت، آسیمه سر چون آهوی یوز از قفا و چون یوز آهو در جلو، پائی از بقعه بیرون گذارده بر لب دیوار مصلی خارج قلعه نشست و دیده مراقبت بر جمیع طرق و شوارع بست. مگر از شهود بخشعلی اثری و از گمشده خویش خبری یابد. مثلا قافله به سمت دامغان می رفت بدین امید که صاحب او در میان کاروان باشد لابه کنان دو سه فرسنگی از قفای قافله می دوید و چون از بخشعلی نشانی نمی یافت باز بر میگردید، به دیوار مصلی نرسیده گروه دیگر به صوب یزد رخت بر راحله نهاده بودند، باز امیدش قلاده کشان پی ایشان می کشید از مطلوب اثر نیافته باز می گشت و قس علی هذا.

احدی به طرفی نمی رفت که سگ مسکین به طلب خداوند منزل وادئی از پی او نپوید و بیگانه ای رو نمی نمود که وی را آشنای خویش نگوید، بالجمله چندان نشیب و فراز رفت که صاحب مهربانش بازآمد و بخت مسعودش دمساز، گویا زبان حال او برین مقاله ترانه ساز بود، فرد:

ندانی که چون راه بردم به دوست
هرآنکس که پیش آمدم گفتم اوست

این حکایت به غایت شبیه داستان من و آن خداوند است، بی خبر سفر کردند و مرا چون سگ مصاحب هرزه گرد هربوم و بر. هر که بر آن حضرت عریضه نگارد مهتر شریک اویم و هر جا از دور کاروانی نماید طریق استقبال پوی، مگر از دوست نشانی یابم. امید چنانکه آن سگ به مطلوب خویش رسید، این از سگ کمتر به شرف دریافت خدمت مستسعد گردد. چون سرکار را از بخشعلی امتیازی باید پیش از آنکه سایه رحمت بر سگ اندازند، سگ را بر آستان خود احضار و سرافراز فرمایند.

شمارهٔ ۷۱ - اخبار فوت محمد کریم خان همشیره زاده صدر: فدایت گردم، غایله تازه که مرا سوخته و لبم از خنده بردوخته و مردم دیده را خونریزی آموخته، این است که دو ساعت از یوم یکشنبه بیستم مرحوم مغفور جنت مکان محمدکریم خان جامه حیات گذاشته در گذشت، مصرع: چگویم کزآنم چه بر سر گذشت. حقوق خود را برایشان حلال کنید و به مدلول: اذکروا موتاکم بالخیر، او را به مغفرت یاد فرمائید.که امروز سر و کارش با خداست و دستش از چاره کوتاه است. در حفظ الغیب سرکار شما کوتاهی نکرد. کاغذی که به شما نوشت فقره به فقره خود تقریر فرموده اند، همان خود محض محبت های غایبانه ایشان است، خلاصه نعش او را از آنجا به اصفهان فرستاده خود با گریبان دریده به قمصر معاودت کردم. بنی قوقو را در این روزها روانه کاشان خواهم کرد. اگر ساغری از دور زندگانی لبریز آمد. بحل فرمایند، زیاده چه عرض شود.شمارهٔ ۷۳ - در اظهار قرب معنوی نگاشته: پائی بسته و دستی گشاده، قلمی گرفته و دلی داده ام که زبان بی زبانی گشایم و نیستی هستی نمای خویش را به وجهی که در کسوت عبارت زیبا نماید باز نمایم، ولی پای تا سر فکرتم و سر تا پای حیرت که کاخ سخن را به کدام دست باید افراشت، و پیش طاق مصطبه نامه را بچه نقش باید نگاشت. اگر از صداع خمار مهاجرت شکایت کنم خاکم به دهان چه مباینت و کدام مفارقت؟ از یمن ساقی ارتباط ارواحم همواره باده جان افزای وصال در جام است و چنانچه از نشاط ساغر مواصلت چهره روایت را طراوت دهم مهرم بر زبان کدام قرب و چه مواصلت؟ بواسطه عدم اختلاط اشباح زهر روان فرسای مهاجرتم پیوسته در کام، هجری به وصل مخلوط دارم و شامی به صبح مربوط. از جهتی به مرحله ها دورم و به حیثیتی واقف بزم حضور.

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بخشعلی نام از اهالی جندق سگی داشت و سگ را به مقتضای سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد با بخشعلی نام فرط علاقه بود. شبی به ضرورت خداوند سگ را هنگامی که حارس شب همت برپاس انصراف داشت سفری پیش آمد، بامدادان که سگ مردم پرست دامان خداند خود را در دست نیافت، آسیمه سر چون آهوی یوز از قفا و چون یوز آهو در جلو، پائی از بقعه بیرون گذارده بر لب دیوار مصلی خارج قلعه نشست و دیده مراقبت بر جمیع طرق و شوارع بست. مگر از شهود بخشعلی اثری و از گمشده خویش خبری یابد. مثلا قافله به سمت دامغان می رفت بدین امید که صاحب او در میان کاروان باشد لابه کنان دو سه فرسنگی از قفای قافله می دوید و چون از بخشعلی نشانی نمی یافت باز بر میگردید، به دیوار مصلی نرسیده گروه دیگر به صوب یزد رخت بر راحله نهاده بودند، باز امیدش قلاده کشان پی ایشان می کشید از مطلوب اثر نیافته باز می گشت و قس علی هذا.
هوش مصنوعی: بخشعلی در جندق سگی داشت که به دلیل علاقه بسیارش به آن، با سگ مانند دوستان وفادار رفتار می‌کرد. یک شب، به ناچار سگ از بخشعلی جدا شد و صبح روز بعد، وقتی بخشعلی نتوانست سگش را پیدا کند، به شدت نگران و مضطرب شد. او با چشمانی نگران به همه اطراف و خیابان‌ها نگاه می‌کرد تا شاید خبری از سگش پیدا کند. او تا چند فرسنگ به دنبال قافله‌ای که به سمت دامغان می‌رفت، دوید و در تلاش بود نشانی از سگش پیدا کند. اما وقتی خبری از سگش نبود، دوباره برمی‌گشت و این وضعیت ادامه داشت تا اینکه قافله‌ای دیگر به سمت یزد رفت و او به امید پیدا کردن سگش گام به گام دنبالش رفت.
احدی به طرفی نمی رفت که سگ مسکین به طلب خداوند منزل وادئی از پی او نپوید و بیگانه ای رو نمی نمود که وی را آشنای خویش نگوید، بالجمله چندان نشیب و فراز رفت که صاحب مهربانش بازآمد و بخت مسعودش دمساز، گویا زبان حال او برین مقاله ترانه ساز بود، فرد:
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به طرفی نمی‌رفت که آن سگ بیچاره برای طلب خداوند به دنبالش نرود و هیچ بیگانه‌ای هم نمی‌آمد که او را غریبه بداند. به‌طور کلی، رویدادها آن‌قدر بالا و پایین می‌شدند که صاحب مهربانش دوباره بازگشت و بخت خوبش نیز با او همراه شد، به گونه‌ای که گویی حال او به این موضوع ترانه‌ای می‌سرود.
ندانی که چون راه بردم به دوست
هرآنکس که پیش آمدم گفتم اوست
هوش مصنوعی: نمی‌دانی وقتی به سوی دوست رفتم، هر کسی که در راه ملاقات کردم، به او گفتم که او دوست من است.
این حکایت به غایت شبیه داستان من و آن خداوند است، بی خبر سفر کردند و مرا چون سگ مصاحب هرزه گرد هربوم و بر. هر که بر آن حضرت عریضه نگارد مهتر شریک اویم و هر جا از دور کاروانی نماید طریق استقبال پوی، مگر از دوست نشانی یابم. امید چنانکه آن سگ به مطلوب خویش رسید، این از سگ کمتر به شرف دریافت خدمت مستسعد گردد. چون سرکار را از بخشعلی امتیازی باید پیش از آنکه سایه رحمت بر سگ اندازند، سگ را بر آستان خود احضار و سرافراز فرمایند.
هوش مصنوعی: این داستان بسیار شبیه به تجربه من با آن خداوند است. بی‌خبر از سفر رفتند و من همچون سگی سرگردان در این سفر به همراهشان بودم. هر کسی که نامه‌ای به آن شخص بزرگ بنویسد، دوست من خواهد بود و هرگاه از دور کاروانی را ببینم، به امید اینکه نشانی از دوستم بیابم، به استقبال می‌روم. امیدوارم که همان‌طور که آن سگ به خواسته‌اش رسید، من هم با کمترین ارزش به خدمت مورد نظر خود نائل شوم. زیرا برای بهتر شدن وضعیت‌ام، قبل از آنکه رحمت بر سگان سایه بیفکند، باید احضار شوم و مورد احترام قرار گیرم.