گنجور

شمارهٔ ۵۷ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگارش رفته

قربان پاک وجودت گردم، دستخط مبارک روان را رامش افزود و فرسوده قالب را تاب و توان داده، اگرچه فرمایشات حضرت درباره شیخ و ترسا تمام صدق و صواب است و مساله بی جواب، ولی ترسا نمود و ربود، تا این رخ نیفروخت آن قرآن نسوخت. تا این زنار زلف فرو نریخت آن رشته سبحه نگسیخت. تا آن طره طرار نشکست، این حلقه زنار نبست، تا آن ساقی مدام نگشت، این حریف باده و جام نشد. تا آن مشرب آشنائی نگزید، این مذهب ترسائی نگرفت، تا آن را آهوی چشم رام نشد، این چوپان دد و دام نیامد. تا آن منصب کفر ارزانی نداشت، این از کیش مسلمانی نگذشت، تا آن چنبر مشکین چلیپا نکرد، این مقیم کلیسا نگردید. تا آن درس عشق تعلیم نفرمود این زیر آب دین نکشید.

شیخ صنعان پیری روزه دار بود و مقدسی حج گزار، از شر و شور محبت خبری نداشت و به کوی عشقش گذری نبود. عشق ترسا بچه یک شیوه در کارش کرد و از درد جانسوز محبتش خبردار کرد، عاشق پرده و مرده ای بیش نیست. از مرده چه آید و از پرده چه گشاید، فرد:

جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای

هر چه هستی است از دست و آنچه نیستی ازین، کوشش عاشق بی التفات معشوق آب به هاون سودن است و مهتاب به گز پیمودن، فرد:

بنده خویشتنم خوان که به شاهی برسم
مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است

پاک نظران هر جا نباشند و حقیقت نگران دو هوائی نکنند، فرد:

سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند

جز یکی کیست که او را بجویند و دوئی در میان نیست که از او بگویند، فرد:

گر عجز کنم و گر عتاب آغازم
با اوست سوال من جوابم مدهید

فرد:

گل تو و گلبن تو و بوهم توئی
تو توئی من هم توام او هم توئی

به سنگلاخم مینداز و از فرمایش خود باز مگرد، مثنوی:

اقتلونی اقتلونی یا سقات
ان فی قبستی حیات فی الحیات

مصرع: بر سرم کن گذری تو قرشی من حبشی.

شمارهٔ ۵۶ - به سرکار شاهرخ خان در طهران نگارش رفته: دیشب به هوای استیفای بزم خدام خداوندی خاطر از خطره و خیالی باز پرداخته، بر این آستان که خرابات و مناجات را در قضای حاجات محراب آسمان است تا دو ساعت از شام گذشته مقامت جستم واقامت کردم، دولت دیدار میسر نشد، همانا مقدر نبود، فرد:شمارهٔ ۵۸ - از قول میرزا جعفر به پسر عمویش به یزد نگاشته: نامه مرسله هنگامی خوش کرب سوز و طرب ساز افتاد، سپاس صحت را چهرسای آستان نیاز آمدم، قاصد ره نورد است، شرح حالی لازم افتاد، بیستم صفر است، در دارالملک ری با سلامت سخت پی راهی می سپرم وتجدید وصول نامه مخدوم را روزی می شمرم. سبحان الله زهی شگفت که اوضاع عالم اغلب متبدل آمدف اگر همه تصریفات فلک بود و تسبیحات ملک، الا دو چیز بر احوال اول است و در تنگنای نقصان و فتور معطل، ربط من و خط تو که یک جو آیات ترقی و آثار تفاوت ندارد، حیف نیست آسوده خاطر در سواد اعظم با ظهور قابلیت و امکان اکتساب همچنان خطت چنگ کلاغ باشد و نقش چنگل زاغ. من هم این اوقات اغلب در خدمت فلان جهد اندیش مشق تحریرم، اگر دقت کنی از همین نگارش توفیر پیداست تاخیر مکن و تقصیر جایز مدار، که عنقریب اوقات فراغ سپری و جز باد حسرت هیچت در چنگ نخواهد بود. شب عید است و بستگان تو بی دربایست نوروزی همه چشم امید، به قدر ضرورت کفش و غیره خریداری و زود به نشان فرست. که این سال نو از غم های کهنه آزاد آیند.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قربان پاک وجودت گردم، دستخط مبارک روان را رامش افزود و فرسوده قالب را تاب و توان داده، اگرچه فرمایشات حضرت درباره شیخ و ترسا تمام صدق و صواب است و مساله بی جواب، ولی ترسا نمود و ربود، تا این رخ نیفروخت آن قرآن نسوخت. تا این زنار زلف فرو نریخت آن رشته سبحه نگسیخت. تا آن طره طرار نشکست، این حلقه زنار نبست، تا آن ساقی مدام نگشت، این حریف باده و جام نشد. تا آن مشرب آشنائی نگزید، این مذهب ترسائی نگرفت، تا آن را آهوی چشم رام نشد، این چوپان دد و دام نیامد. تا آن منصب کفر ارزانی نداشت، این از کیش مسلمانی نگذشت، تا آن چنبر مشکین چلیپا نکرد، این مقیم کلیسا نگردید. تا آن درس عشق تعلیم نفرمود این زیر آب دین نکشید.
هوش مصنوعی: ای پاک وجودت را قربان کنم، دستخط مبارکت جان تازه‌ای به من بخشید و به قالب خسته‌ام زندگی دوباره داد. اگرچه سخنان حضرت درباره شیخ و ترسا کاملاً درست و بی‌نقص است و مسئله‌ای باقی نمی‌ماند، اما ترسا برای خود عذری اختراع کرد و تا زمانی که آن رخ زیبا را نفروخت و قرآن را نسوزاند، این وضعیت ادامه داشت. تا زمانی که آن زلف‌های زیبا به زمین نریخت، رشته سبحه جدا نشد. تا زمانی که آن طره زیبا نشکست، حلقه زنار بسته نشد. تا زمانی که آن ساقی مدام نگشت، این حریف باده و جام به وجود نیامد. تا زمانی که آن مشرب آشنایی را نچشید، این مذهب ترسایی را نپذیرفت. تا زمانی که آن آهوی چشم رام نشد، این چوپان برای دد و دام نیامد. تا زمانی که آن مقام کفر برایش ارزانی نشد، از کیش مسلمانی دست برنداشت. تا زمانی که آن چنبر مشکین را نساخت، در کلیسا مقیم نشد. و تا زمانی که آن درس عشق تعلیم نگرفت، زیر آب دین خود را نجات نداد.
شیخ صنعان پیری روزه دار بود و مقدسی حج گزار، از شر و شور محبت خبری نداشت و به کوی عشقش گذری نبود. عشق ترسا بچه یک شیوه در کارش کرد و از درد جانسوز محبتش خبردار کرد، عاشق پرده و مرده ای بیش نیست. از مرده چه آید و از پرده چه گشاید، فرد:
هوش مصنوعی: شیخ صنعان، مردی سالخورده و روزه‌دار بود که مشغول مناسک حج بود. او از عشق و هیجان آن بی‌خبر بود و هیچ‌گاه به دنیای عشق قدم نگذاشته بود. اما یک بار، عشق به جوانی ترسا قلبش را درگیر کرد و او را با درد عشق آشنا ساخت. در حقیقت، او بیشتر شبیه به یک پرده یا مرده بود که هیچ چیزی از عشق نمی‌داند و نمی‌تواند از آن بهره‌ای ببرد.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
هوش مصنوعی: معشوق همه چیز را در بر دارد و عاشق با روحی زنده به عشق او زندگی می‌کند، در حالی که عاشق بدون او همچون جسمی مرده است.
هر چه هستی است از دست و آنچه نیستی ازین، کوشش عاشق بی التفات معشوق آب به هاون سودن است و مهتاب به گز پیمودن، فرد:
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد از دست ماست و آنچه که وجود ندارد از ماست. تلاش عاشق بدون توجه به معشوق مانند این است که آب را در هاون بکوبیم یا مانند پیمودن با مهتاب باشد.
بنده خویشتنم خوان که به شاهی برسم
مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است
هوش مصنوعی: من خودم را بنده‌ای می‌دانم که آرزو دارم به مقام بلندی برسم، اما مانند مگسی هستم که به او اجازه پرواز داده‌اید، در حالی که شاهین واقعی است.
پاک نظران هر جا نباشند و حقیقت نگران دو هوائی نکنند، فرد:
هوش مصنوعی: پاک دلان هر کجا که نباشند و حقیقت را مورد غفلت قرار ندهند، فردی است که به درستی و به راستی توجه دارد.
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
هوش مصنوعی: اگرچه او را با پارچه‌های نرم و گرانبها تشبیه کنی، اما در واقعیت واقعاً ارزشمند نخواهد بود.
جز یکی کیست که او را بجویند و دوئی در میان نیست که از او بگویند، فرد:
هوش مصنوعی: تنها یک وجود است که باید به دنبالش باشیم و هیچ دوگانگی وجود ندارد که درباره‌اش سخن بگوییم، او یکی است.
گر عجز کنم و گر عتاب آغازم
با اوست سوال من جوابم مدهید
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به خواسته‌ام برسم و اگر با او به تندی صحبت کنم، سوال من این است که چرا به من پاسخ نمی‌دهید؟
گل تو و گلبن تو و بوهم توئی
تو توئی من هم توام او هم توئی
هوش مصنوعی: تو گل زیبایی هستی، و من هم بخشی از زیبایی تو هستم. من و تو یکی هستیم، و او هم در وجودش تو را دارد.
به سنگلاخم مینداز و از فرمایش خود باز مگرد، مثنوی:
هوش مصنوعی: به سنگلاخ‌ها بیفکن و از گفته‌ی خود برنگرد.
اقتلونی اقتلونی یا سقات
ان فی قبستی حیات فی الحیات
هوش مصنوعی: من را بکشید، بکشید، ای سقاها! زیرا در وجود من یک زندگی در زندگی‌ها نهفته است.
مصرع: بر سرم کن گذری تو قرشی من حبشی.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از معشوق خود می‌خواهد که به او توجهی کند و بر او عبور کند، زیرا او خود را در برابر معشوقش به گونه‌ای متفاوت از او توصیف می‌کند: او از یک طرف به قرشیت (یعنی عربی بودن) اشاره می‌کند و از طرف دیگر به حبشی بودن خودش. این تضاد فرهنگی و قومی، نمایانگر احساسات عاشقانه و متفاوتی است که شاعر نسبت به معشوقش دارد.