شمارهٔ ۵۶ - به سرکار شاهرخ خان در طهران نگارش رفته
دیشب به هوای استیفای بزم خدام خداوندی خاطر از خطره و خیالی باز پرداخته، بر این آستان که خرابات و مناجات را در قضای حاجات محراب آسمان است تا دو ساعت از شام گذشته مقامت جستم واقامت کردم، دولت دیدار میسر نشد، همانا مقدر نبود، فرد:
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواری است
محروم و خایب باز شدم و چون اوقات گذشته به رنج مباینت انباز. تا کی خدام خداوندی را از غوغای هفتاد و دو ملت استخلاص خیزد، و این خاکسار ارادتمند را به زیارت بزم خاص عالی اختصاص افتد. زیاده نیازی به اطالت نیست. هر اوقات احضار فرمایند و بار بخشند حاضرم.
شمارهٔ ۵۵ - به محمد قلی بیک لواسانی نایب جندق نگاشته: می گویند اظهار خصوصیت پیش از آشنائی ستوده عقل و مقبول عقلا نیست، ولی چون در این جزو زمان خصومت قبل از دشمنی معارف است، اگر در خدمت با فقدان آشنائی و شناخت دعوی اختصاص کنم، ایرادی تعلق نخواهد گرفت. این اوقات که مژده ورود شما به درگاه چرخ فرگاه اشرف والا مسموع افتاد، اظهار تهنیت و ذکر شوق و صفائی لازم شد. اگر هنگام تشریف جندق راه نامه نگاری مسدود داشتم، از آن بود که مردم را درست بشناسند، راست و دروغ و مهر و کین و احوال و اوضاع هر کس را خوب برخورید و به صداقت طبع و میل خاطر و صلاح دولت خداوند نعمت رفتار فرمائید. بعد از شناسائی همه آن وقت مخلص به میدان دوستی و عرصه گاه صداقت آیم. چنان پندارم خیلی مجهولات شما معلوم شده باشد، حال نوبت اظهار یک رنگی و اخلاص ماست، ما خود را با شما هم قطار و نوکر درب یک خانه می دانیم، می خواهم در جمیع موارد، خاصه خدمات نواب اشرف دستیار هم باشیم و شما سال ها در آن ولایت کارگزار باشید و دفع افساد و مفسد به استظهار انصاف نواب والا و کفایت شما شده باشد.شمارهٔ ۵۷ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگارش رفته: قربان پاک وجودت گردم، دستخط مبارک روان را رامش افزود و فرسوده قالب را تاب و توان داده، اگرچه فرمایشات حضرت درباره شیخ و ترسا تمام صدق و صواب است و مساله بی جواب، ولی ترسا نمود و ربود، تا این رخ نیفروخت آن قرآن نسوخت. تا این زنار زلف فرو نریخت آن رشته سبحه نگسیخت. تا آن طره طرار نشکست، این حلقه زنار نبست، تا آن ساقی مدام نگشت، این حریف باده و جام نشد. تا آن مشرب آشنائی نگزید، این مذهب ترسائی نگرفت، تا آن را آهوی چشم رام نشد، این چوپان دد و دام نیامد. تا آن منصب کفر ارزانی نداشت، این از کیش مسلمانی نگذشت، تا آن چنبر مشکین چلیپا نکرد، این مقیم کلیسا نگردید. تا آن درس عشق تعلیم نفرمود این زیر آب دین نکشید.
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیشب به هوای استیفای بزم خدام خداوندی خاطر از خطره و خیالی باز پرداخته، بر این آستان که خرابات و مناجات را در قضای حاجات محراب آسمان است تا دو ساعت از شام گذشته مقامت جستم واقامت کردم، دولت دیدار میسر نشد، همانا مقدر نبود، فرد:
هوش مصنوعی: دیشب به این امید که از دلنگرانیهایم کم کنم و به مهمانی خداوند بروم، به مکان مقدسی رفتم که همواره برای دعا و مناجات مناسب است. پس از گذشت دو ساعت از غروب آفتاب، آنجا ماندم و تلاش کردم که با خداوند دیدار کنم، اما این کار برایم مقدور نشد و واضح بود که سرنوشت من اینگونه رقم خورده است.
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواری است
هوش مصنوعی: برای رسیدن به مقام و جایگاه تو باید تلاش زیادی کرد، زیرا دستیابی به علو و برتری در آسمانها کار آسانی نیست.
محروم و خایب باز شدم و چون اوقات گذشته به رنج مباینت انباز. تا کی خدام خداوندی را از غوغای هفتاد و دو ملت استخلاص خیزد، و این خاکسار ارادتمند را به زیارت بزم خاص عالی اختصاص افتد. زیاده نیازی به اطالت نیست. هر اوقات احضار فرمایند و بار بخشند حاضرم.
هوش مصنوعی: دوباره احساس ناامیدی و ناکامی میکنم و مانند گذشته در درد و رنج گرفتارم. تا کی میتوانم از شلوغی و تفرقههای مختلف رهایی یابم و مورد لطف و توجه خداوند قرار گیرم؟ نیازی به توضیحات طولانی نیست. هر زمان که بخواهید آمادهام و منتظر اجازه شما هستم.