گنجور

شمارهٔ ۳۱ - از قول علی اکبر خان دامغانی به دختر شاهزاده نامزدش نگاشته

گشت مرا دل به نامه ای ز تو خشنود
از غم من کاست تا به درد که افزود
نامه نه بر جی پر از دراری رخشان
نامه نه درجی پر لآلی منقود

مرده بودم زنده شدم، آزاد بودم بنده، ذره بودم خورشید گشتم، بنده بودم جمشید، خدا را سپاس که سهائی مقبول ماهی افتاد و گدائی مملوک پادشاهی، گیاهی سرو نو خاسته گشت و کوکبی ماه ناکاسته، مرا شکرگزاری باید که از عالمی رستم و بدان جهان جهان پیوستم، فرد:

ما در خلوت به روی غیر ببستیم
از همه باز آمدیم و با تو نشستیم

من کیستم یا چیستم، همه تویی بلکه من نیستم، مصرع: با وجودت زمن آواز نیاید که منم. فرموده ای نامه مرا از چشم بیگانه نگاه دار و پیش آشناکتمان کن، مصرع: نام جانان باید اندر جان نهان. البته کسی نخواهد دید و نخواهد شنید، فرد:

غیرتم با تو چنان است که گر دست دهد
نگذارم که در آئی به خیال دگران

کنون که دست وصال نیست و رفع ملال حرمان بر خیال است، نامه نگاری را اهمال مفرمای که بی زیارت دستخط مبارک جانم مجاور لب است، و روزم مقارن شب، فرد:

به پیغامی از آن لب شادمانم بخت آنم کو
که بنوازد به مکتوبی کسی امیدواری را

ارسال هل و گل که راحت جان و دل است و تلافی بسیار مشکل، و ای خدایا مشکل است.

شمارهٔ ۳۰ - از طهران به میرزا اسمعیل هنر نگاشته: اوقاتیکه سرکار شجاع السلطنه عزم اندیش و رزم آرای محاصره یزد بود، در هر یورش و شبیخون که شکستی درست می خورد. از در لاقیدی غزلی مغازله آمیز نظم می فرمود و اولیای دولت را به جای مژده پیروزی ارسال درالخلافه می داشت. مراهم این روزها طبیعت او در نهاد اثر کرده، با غلبات پیری و نصر شکستگی ها نیمچه بدیهه طبع به دو قطعه تایید نموده با ترک چندین ساله خالی از غرایب و شمار بی عاری نیست. از تو بذل نگاهی در مراتب غث و سمین آن شرط است. اجازت جرح و تعدیل هست خاصه کاست و فزود قطعه تاریخ.شمارهٔ ۳۲ - به نواب فتح الله میرزا نگاشته: فدای خجسته وجودت شوم، مکرر قرب اندیش همایون شهود والا شده ام، و به حسرت بازگشته. امروز هم به دستور ایام گذشته تقرب جستم. همقطاری میرزا ابراهیم گفت آن پاک وجود که بدو زنده ام و از دیربازش بر درگاه خداوندی بنده، متکسر المزاج است و بسیج اندیش درمان و علاج. هنگام دعای صحت است، نه ادعای صحبت، زاید الاوصافم از این قصه پر غصه تیمار رست و پراکندگی زاد، اینک در خواست شفا و سلامت شخص والا را صروف انگیز مسجد وقوف آرای محرابم. جز دعاگوئی از این پیر خسته و اسیر شکسته چه خیزد. کاش خاری که در راه والاست مرا در چشم خلد، تا گروهی سراری و خدم و انبوهی حواشی و حشم به فر سلامت ذات فرخ آسوده مانند، فرد:

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.