گنجور

شمارهٔ ۲۷ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگاشته

بلا گردان خاک پایت شوم، اول صبح دیده شب نخفته به دیدار همایون خطابت که غیرت جمشید بود و رشک افسر خورشید، زیارت حاصل شد. بدل زنده گشتم و به جان بنده. چهره به خاک سودم و تارک بر افلاک، مصرع: از بخت خود به شکرم و از روزگار هم. تصدق چشم آشنا نگاهت گردم، فرمودی چه دیدی و رفتی و از آواز دست چرا دیگری را فرستادی، فرد:

مگو آسان دل از جان بر گرفتم
که مشکل تر از آنم مشکلی بود

قربانت چشم آشنا نگاهت در یک نظر چیزها نمود، که مدت سی سال از هزار نرگس... فریب ندیده بودم، و لطف آمیز آوازی از آن گلوی صافی و لبان نازک به گوش آمد، که مدت العمر از هیچ روزن و پرده نشنیده. تیر مژگان گشادی و مرهم تبسم فرستادی، به نگاهی دل ربودی و به گفتاری جان فزودی، کشتی و زنده ساختی بستی و بنده کردی، فرد:

آنچه آمد غرض از خلقت زیبایی و لطف
چون نکو می نگرم جمله در آب و گل تست

دورت بگردم قربان سر تا پایت بروم مگر غیر از آنچه دیدم چیز دیگر هست اگر هم باشد مگر این فقیر حقیر مسکین را نصیب و کسیبی خواهد بود. الهی قربان این همه بنده نوازی شوم از چون تو وجودی این مایه رحمت وجود عجب نیست، من در خور گدائی و قابلیت خود طمع بستم و خدام خداوندی به اندازه همت امکان خود التفات می فرماید، فرد:

رنگ از گل و بو زمشک و نور از خورشید
رسمی است قدیم و عادتی معهود است

اینکه ازآواز دست پای پیش ننهادم و دیگری را فرستادم، اول از ترس جنس دو پا بود که از پس و پیش صف بسته اند و در کمین دل دادگان مسکین نشسته. دویم به جان عزیزت پاس ادب کردم، مبادا ابرام و بی شرمی من باعث ملال آن دل نازک و خاطر همایون باشد، تصدق جانت قربان تن و روانت، فرمودی... مستسقی از آن تشنه تر است که به جام و پیمانه سیراب آید، بلکه از سبو یا خم شادات گردد، فرد:

روان تشنه برآساید از کنار فرات
مرا فرات ز سر بر گذشت و تشنه ترم

هر چه بیشتر بهتر و هر چه مفصل تر خوشتر، اکنون که قربه الی الله رای مبارک قرار گرفته که این خاکسار را از خاک مذلت به اوج عزت رسانی و از تربیت حسن و عشق آدم کنی، فرو مگذار، و هر چه از مرحمت و خاکساران نوازی دانی بکار بر. من تا امروز آدم تمام عیار ندیده ام و به دل نوازی مثل تو نرسیده، فرد:

مگذار ضایعم که مرا عنف روزگار
بر اعتماد لطف تو ضایع گذاشته است

تصدقت گردم فرموده ای نیاز خود را اظهار کن، مصرع: در حضرت کریم تقاضا چه حاجت است؟ نهفته میدانی و نگفته می خوانی. مصرع: من چگویم یک رگم هشیار نیست. حال که رای مبارک قرار گرفت چشم، می گویم و می سوزم، خطاب ثانی که سراپا مهربانی بود نیز زیارت شد. قربانت فراموش نکردم، مصرع: چه به خاطر گذرانم که تو از یاد روی. در کار عریضه نگاری بودم، مصرع: از یاد تو غافل نتوان بود زمانی. خاک بر سری که جز سرکار تو خیالی داشته باشد. بلی جای مبارکش بیش از آن خالی است که به گفتن راست آید یا به نوشتن درست نماید، از زبان شما و خود به لسان حال می گویم، فرد:

گمان رفتن جان شد مرا یقین که تو رفتی
نعوذ بالله اگر جان رود چنین که تو رفتی

عنقریب شکار از فتراک آویخته باز خواهد فرمود، قربان صیادی که در فکر شکار خود باشد. اینقدر هست که شکار یکی آهوی وحشی است و شکار دیگری سگ انسی، هر وقت عروس احضارم کند شرفیاب خاک آستان خواهم شد. به پا رفتم به سر می آیم، اینک تا امروز از سرکار مولا چه نصیب باشد.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بلا گردان خاک پایت شوم، اول صبح دیده شب نخفته به دیدار همایون خطابت که غیرت جمشید بود و رشک افسر خورشید، زیارت حاصل شد. بدل زنده گشتم و به جان بنده. چهره به خاک سودم و تارک بر افلاک، مصرع: از بخت خود به شکرم و از روزگار هم. تصدق چشم آشنا نگاهت گردم، فرمودی چه دیدی و رفتی و از آواز دست چرا دیگری را فرستادی، فرد:
هوش مصنوعی: با کمال احترام و عشق، می‌خواهم در آغاز روز در سایه‌ات قرار بگیرم، چشمانم که شب را بیدار گذرانده، به دیدار تو نشسته است. تو مظهر غیرت جمشید و زیبایی خورشید هستی و دیدن تو برایم برکت بزرگی است. احساس زنده بودن می‌کنم و جانم برایت فداست. سرم را به خاک می‌سایم و افکارم به عرش و آسمان می‌رود. از شانس خود خوشحالم و قدردان روزگارم هستم. آرزو دارم که نگاهی به من بیندازی. تو از من پرسیدی که چه دیدی و چرا آواز دیگری را فرستادم.
مگو آسان دل از جان بر گرفتم
که مشکل تر از آنم مشکلی بود
هوش مصنوعی: نگو که به سادگی از دل و جانم گذشتم، زیرا که مشکل‌تر از آن چیزی بوده که با آن روبه‌رو بوده‌ام.
قربانت چشم آشنا نگاهت در یک نظر چیزها نمود، که مدت سی سال از هزار نرگس... فریب ندیده بودم، و لطف آمیز آوازی از آن گلوی صافی و لبان نازک به گوش آمد، که مدت العمر از هیچ روزن و پرده نشنیده. تیر مژگان گشادی و مرهم تبسم فرستادی، به نگاهی دل ربودی و به گفتاری جان فزودی، کشتی و زنده ساختی بستی و بنده کردی، فرد:
هوش مصنوعی: چشمانت به من نگاهی کردند که در یک چشم بر هم زدن چیزهایی را به من نشان دادند که در سی سال گذشته هرگز تجربه نکرده بودم. از صدای دلنشین تو که از گلوی صاف و لب‌های نازکت خارج می‌شد، حس خاصی را احساس کردم که تا به حال از هیچ جایی نشنیده بودم. با مژگان زیبا و تبسمی دلربا، دل مرا ربود و با کلماتت جانم را پر نزد. تو مرا به سمت خود کشاندی و زنده‌ام کردی، در حالی که به طور کامل در چنگال تو قرار گرفتم.
آنچه آمد غرض از خلقت زیبایی و لطف
چون نکو می نگرم جمله در آب و گل تست
هوش مصنوعی: آنچه از خلقت قصد شده، زیبایی و محبت است. زمانی که خوب نگاه می‌کنم، می‌بینم همه چیز در این جهان از آب و گل توست.
دورت بگردم قربان سر تا پایت بروم مگر غیر از آنچه دیدم چیز دیگر هست اگر هم باشد مگر این فقیر حقیر مسکین را نصیب و کسیبی خواهد بود. الهی قربان این همه بنده نوازی شوم از چون تو وجودی این مایه رحمت وجود عجب نیست، من در خور گدائی و قابلیت خود طمع بستم و خدام خداوندی به اندازه همت امکان خود التفات می فرماید، فرد:
هوش مصنوعی: عزیزم، دورت بگردم و جانم را فدای تو کنم. مگر غیر از آنچه که دیدم، چیز دیگری وجود دارد؟ حتی اگر باشد، آیا این فرد حقیر و نیازمند، چیزی به دست خواهد آورد؟ نیازی به گفتن نیست که من عاشق این مهربانی‌های تو هستم. وجود تو که پر از رحمت و لطف است، شگفت‌انگیز است. من به اندازه قابلیت و نیاز خود به تو امیدوارم و می‌دانم که خداوند به اندازه توانایی‌ام به من توجه می‌کند.
رنگ از گل و بو زمشک و نور از خورشید
رسمی است قدیم و عادتی معهود است
هوش مصنوعی: گل‌ها رنگ‌های زیبا دارند و عطر مشکی همیشگی است. نور هم از خورشید می‌تابد. این ویژگی‌ها جزو سنت‌ها و عاداتی است که همیشه وجود داشته‌اند.
اینکه ازآواز دست پای پیش ننهادم و دیگری را فرستادم، اول از ترس جنس دو پا بود که از پس و پیش صف بسته اند و در کمین دل دادگان مسکین نشسته. دویم به جان عزیزت پاس ادب کردم، مبادا ابرام و بی شرمی من باعث ملال آن دل نازک و خاطر همایون باشد، تصدق جانت قربان تن و روانت، فرمودی... مستسقی از آن تشنه تر است که به جام و پیمانه سیراب آید، بلکه از سبو یا خم شادات گردد، فرد:
هوش مصنوعی: ترسیدم از اینکه پا به پیش بگذارم و خودم را در دل جمعیت قرار دهم، زیرا میان آن همه افراد که دارای احساسات و دل‌های حساس هستند، ممکن بود که ایجاد مزاحمت کنم. همچنین به خاطر احترام به شما، تصمیم گرفتم که این کار را نکنم تا مبادا رفتاری ناپسند من، دل لطیف و خاطر خوش شما را آزرده کند. همچنین این جمله را به یاد دارم که شخصی که خیلی عطش دارد، بیشتر از آن کسی که با یک جام پر از آب سیراب می‌شود، به آب نیاز دارد، زیرا ممکن است از راه دیگری آب دریافت کند و سیراب شود.
روان تشنه برآساید از کنار فرات
مرا فرات ز سر بر گذشت و تشنه ترم
هوش مصنوعی: جانی تشنه دارم که از کنار رود فرات آرام بگیرد، اما این رود به سرعت از کنار من می‌گذرد و من همچنان تشنه‌تر می‌شوم.
هر چه بیشتر بهتر و هر چه مفصل تر خوشتر، اکنون که قربه الی الله رای مبارک قرار گرفته که این خاکسار را از خاک مذلت به اوج عزت رسانی و از تربیت حسن و عشق آدم کنی، فرو مگذار، و هر چه از مرحمت و خاکساران نوازی دانی بکار بر. من تا امروز آدم تمام عیار ندیده ام و به دل نوازی مثل تو نرسیده، فرد:
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر و هر چه مفصل‌تر بهتر است. حالا که به درگاه الهی راضی شده‌ای که این فرد حقیر را از ذلت به عزت برسانی و به تربیت حسن و عشق آدمی توجه کنی، این لطف را از من دریغ مدار. هرچه از رحمت و محبت به بندگان در توان داری، به کار ببر. من تا به حال کسی را که به تمام معنا انسان باشد ندیده‌ام و محبتی مانند محبت تو نیافته‌ام.
مگذار ضایعم که مرا عنف روزگار
بر اعتماد لطف تو ضایع گذاشته است
هوش مصنوعی: مگذار که دارایی‌هایم از بین برود، زیرا روزگار به من فشار آورده و به لطف تو وابسته‌ام.
تصدقت گردم فرموده ای نیاز خود را اظهار کن، مصرع: در حضرت کریم تقاضا چه حاجت است؟ نهفته میدانی و نگفته می خوانی. مصرع: من چگویم یک رگم هشیار نیست. حال که رای مبارک قرار گرفت چشم، می گویم و می سوزم، خطاب ثانی که سراپا مهربانی بود نیز زیارت شد. قربانت فراموش نکردم، مصرع: چه به خاطر گذرانم که تو از یاد روی. در کار عریضه نگاری بودم، مصرع: از یاد تو غافل نتوان بود زمانی. خاک بر سری که جز سرکار تو خیالی داشته باشد. بلی جای مبارکش بیش از آن خالی است که به گفتن راست آید یا به نوشتن درست نماید، از زبان شما و خود به لسان حال می گویم، فرد:
هوش مصنوعی: دلم می‌خواهد بگویم که نیازم را بیان کنم. در محضر بزرگواران آیا نیازی به درخواست وجود دارد؟ می‌دانی چه رازی در دل نهفته‌ام و آن را هنوز نگفته‌ام. نمی‌دانم چگونه بگویم که حتی یک ذره هم آگاه نیستم. حال که فرمان الهی صادر شده و چشم‌هایم باز شده، می‌گویم و از درون می‌سوزم. همچنین به محبوب دومی که سراسر مهربانی بود نیز سلامی عرض کردم. فراموش نکرده‌ام که چه بهانه‌ای برای گذران عمرم داشتی که تو را فراموش کنم. در وقتی که مشغول نوشتن نامه بودم، به یاد تو بودم و نمی‌توانم از یاد تو غافل شوم. خاک بر سرم اگر به جز حضور تو به چیز دیگری فکر کنم. واقعاً جایت آن قدر خالی است که نمی‌توان با کلمات به درستی توصیف کرد. از زبان خودم و حال دلم می‌گویم که بسیار دلتنگم.
گمان رفتن جان شد مرا یقین که تو رفتی
نعوذ بالله اگر جان رود چنین که تو رفتی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که با رفتن تو، جان من نیز از من جدا شده است. اگر واقعا جان انسان این‌گونه از او دور شود، پس غم و اندوه من وصف‌ناپذیر است.
عنقریب شکار از فتراک آویخته باز خواهد فرمود، قربان صیادی که در فکر شکار خود باشد. اینقدر هست که شکار یکی آهوی وحشی است و شکار دیگری سگ انسی، هر وقت عروس احضارم کند شرفیاب خاک آستان خواهم شد. به پا رفتم به سر می آیم، اینک تا امروز از سرکار مولا چه نصیب باشد.
هوش مصنوعی: به زودی شکارهایی که در تله قرار گرفته‌اند، خواهیم دید. جانم فدای آن صیادی که در فکر شکار خودش باشد. مشخص است که یکی از شکارها یک آهو است و دیگری یک سگ خانگی است. هر وقت عروسم مرا دعوت کند، با افتخار به درگاه او خواهم رفت. من آماده‌ام و تا امروز، از طرف آقا چه چیزی نصیبم شده است.