اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قربان دیده پاک و دامن پاکیزه ات شوم، خطاب رحمت نصاب همایون زیارت شد، شاخ امیدم گل کامکاری شکفت و باغ مرادم سبزه امیدواری دمید. آنچه فرموده اند بجا و سزاست و شایسته روا. از جهت ما نقصان و از طرف دوست همه کمال است، از آن جانب همه هدایت و از این سو همه زوال. زهی بی دولتی که دوست نزدیک و ما دوریم، و یار در خانه و ما مهجور، یعقوب از چهل منزل راه بوی پیراهن شنید اگر این خاکسار تبه روزگار از ده قدم فاصله از نکهت جان پرور و مبارک حضورت آگاه نشوم هر آئینه جمادی زکام زده خواهم بود.
هوش مصنوعی: من قربان پاکی و دامن پاک تو میشوم. رحمت الهی بر من نازل شده و امیدم مانند گل شکوفا شده و باغ آرزوهایم پر از سبزه امید است. آنچه بیان شده صحیح و شایسته است. از سوی ما نقص وجود دارد و از جانب دوست، همه چیز کامل است. از آن سمت، همه هدایت است و از این سو، همه جا به زوال میرود. چه دردناک است که دوست نزدیک است و ما دور؛ یاری در کنار ماست و ما تنها. یعقوب از دور صدای پیراهن را شنید، اما اگر من، که خاکساری گمکردهام، از ده قدم فاصله نتوانم از عطر جانپرور و مبارک تو باخبر شوم، به راستی در حالت بیحالی به سر میبرم.
مثل: سید حسین نام ذاکر، دختری زینب نام را دوست می داشت، زینب هم به اقتضای کشش های محبت به سید التفاتی داشتند. مجلس روضه که برپا می شد، زینب روبروی منبر می نشست که مقابل سید باشد. زینب برادری خیلی ناقلا و گردن قوی داشت، در پهلوی منبر منزل می کرد و چشم از این دو مادر مرده بر نمی داشت. سید بیچاره روضه می خواند، اشارت به زینب می کرد و می گفت: زینب جان می دانم می خواهی دست به گردن حسینت در آوری، اما از این شمر حرام لقمه می ترسی.
هوش مصنوعی: سید حسین، ذاکری معروف، دختری به نام زینب داشت که به او علاقهمند بود. زینب نیز به دلیل احساساتی که نسبت به سید داشت، توجه خاصی به او نشان میداد. در زمان برگزاری مراسم روضه، زینب همیشه در جایی نشسته بود که بتواند سید را به خوبی ببیند. برادر زینب، که فردی قوی و شجاع بود، در کنار منبر قرار میگرفت و به این دو نگاه میکرد. در حین خواندن روضه، سید به زینب اشاره میکرد و میگفت: زینب جان، میدانم میخواهی به حسینت نزدیک شوی، اما از شمر بیرحم میترسی.
بعینه حکایت من حکایت سید است. او اگر یک شمر داشت من پنجاه شمر دارم، به جلال قدر خدا و به وجود مبارک قسم آسوده ام و خاطر جمع، می دانم مرا به جا آورده است و بد خیالی نخواهد کرد. نواب اشرف است، خدا جان این بنده را تصدق ایشان و شما هر دو کند. و وسیله بسازد که از دست این طایفه جنس دو پا زودتر خلاص شویم. قربانت بگردم از این مردم بدخیال هرزه بهتان تراش بترس، به محض اینکه یک بیچاره فقیر بخواهد دو کلمه به آقای خود سخن کند و عرض نیاز نماید صد هزار تهمت می بندند، بی آبروئی ما قابل آن نیست که اعتنائی به او باشد، از سرکار شما اندیشه مندم، فرد:
هوش مصنوعی: حکایت من شبیه حکایت سید است. او یک مشکل دارد، ولی من پنجاه مشکل دارم. به برکت قدرت خدا و وجود مبارک او، در آرامش و اطمینان هستم و میدانم که خداوند مرا در نظر دارد و بدی نخواهد کرد. او در مرتبهای بالا است و امیدوارم خداوند جانش را حفظ کرده و به من و او کمک کند که زودتر از دست این گروه خلاص شویم. از این مردم بدگمان و بیرحم دوری کنید، زیرا به محض اینکه یک فقیر بخواهد با آقای خود صحبت کند و نیازش را مطرح کند، صدها تهمت به او میزنند. بیاحترامی به ما ارزش توجه ندارد. من از شما دوری نمیکنم.
بنالد بلبل از یک باغبان با صد هزاران گل
در آتش من که یک گل دارم و صد باغبان دارد
هوش مصنوعی: بلبل از یک باغبان ناراحت است، در حالی که صدها گل در آتش میسوزند. من فقط یک گل دارم، اما صد باغبان به آن میرسند.
در حسرت اینکه یکبار به خدمت سرکار مرشد خود عرض سلامی کنم و خاک راهش بوسم، جانم مجاور لب است و روزم نمونه شب. من از رضای خود می گذرم که خدای نکرده غبار ملالی بر دامن پاکت ننشیند، فرد:
هوش مصنوعی: آرزو دارم که یک بار هم که شده بتوانم به مرشد خود سلامی عرض کنم و خاک راهش را ببوسم. حال و روز من به قدری نامساعد است که گویی جانم در آستانه لبانم قرار دارد و زندگیام به شبهایی تاریک و بیپایان میماند. از خوشحالی و رضایت خود میگذرم تا مبادا دلش به خاطر چیزی آزرده شود.
من و دل گر فدا شویم چه باک
غرض اندر میان سلامت تست
هوش مصنوعی: اگر من و دلمان فدای چیزی شویم، جای نگرانی نیست، زیرا هدف تو تنها حفظ سلامتیات است.
فکری پخته تر از این ها باید کرد، دنباله دنیا دراز است و زبان بدخواه به هرزگی باز، دلم می خواهد تا زنده ام خاک راه تو باشم و با مژگان غبار قدمت بروبم، و زبان احدی بر تو باز نباشد. در سمنان دو کلمه حرف زدی و دیدی پدر سوخته ها چه فساد کردند. تو بمیری یکماه چهل روز در دست و پا بودم تا نفس ها بریده شد. تو خبر نداری من ترا می خواهم نه خودم را، اگر اندک دقت کنی می یابی که ترا دوست دارم نه خود را. از محرم ها بیشتر بترس تا نامحرم ها، فساد همه از محرم است. قربان وجودت به عرض من برس وبدان که بنده واقعی تو منم، سگ توام، نگوئی مردکه ترسو چه جفنگ ها می گوید. عاشق را به نصیحت چکار؟ کار باید محکم باشد. یا به دستور العمل مرید رفتار کن یا دستورالعمل بفرما که مرید مطیع رای تو باشد. خیلی بی ادبی کردم، یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار.
هوش مصنوعی: باید به فکری عمیقتر و سنجیدهتر دست زد، چون دنیا طولانی است و زبان بدخواهان همواره به بدگویی گشوده است. من آرزو دارم تا وقتی زندهام، خاک پای تو باشم و با چشمانم غبار گامهایت را پاک کنم، و هیچ کس به تو بد نگوید. در سمنان وقتی دو کلمه با هم حرف زدی، دیدی که برخی چه مشکلاتی به وجود آوردند. اگر تو بمیری، من یک ماه و چهل روز در حال ناله و زاری خواهم بود تا نفسهایم به شماره بیفتند. تو از حال من خبر نداری، من فقط تو را میخواهم و نه خودم را. اگر کمی دقت کنی، متوجه میشوی که عشق من به تو بیشتر از عشق به خودم است. باید بیشتر از نامحرمها از محرمها بترسی، زیرا فسادها بیشتر از جانب محرمها ناشی میشود. من به وجود تو ارادت دارم و میخواهم این را به تو بگویم که من بنده واقعی تو هستم و فقط سگ توام. نگو که این مرد ترسو چه حرفهای بیمفهومی میزند. عاشق را نصیحت کردن بیفایده است؛ باید کار به شکل محکم انجام شود. یا باید طبق دستورات مرید رفتار کنی، یا خودت دستوری بده که مرید به رای تو گوش کند. عذرخواهی میکنم که بیادبی کردم و ای کاش از هر خطا هزار بار توبه کنم.