گنجور

شمارهٔ ۲۲ - از قول ملا محمد علی ساده اصفهانی به میرزا ابراهیم خان نوشته

خداوندگارا؛ ملازاده ام و به دو وجه از در صورت و معنی ساده، شوق تحصیلم بر سر، بی رضای مادر و پدر از اصفهان به ری نقل و تحویل داده. بختم با اقدام آنچه مقصود بود مساعدت نکرد. از خجلت خامی و خودکامی روی معاودت نیز نداشتم، والدین هم از بابت تادیب بلکه تعذیب تفقد و پرسشی نکردند. با دست تهی و فقدان معروفیت درین مرز که دانند و این مردم که شناسند، ماندم معطل از هر کس چاره درد جستم او را به درد خودکامی گرفتار دیدم و در هواجس نفس اماره و خوی بد فرما معیوب هفتاد خواهش و مغلوب هزار آزار، نه کام ایشان دادن کار من بود و نه مراد من جستن شمار ایشان. لاجرم روز به روز پریشانی و آلودگی افزود. پای مناعتم گشاد. و دست قناعت دراز افتاد. چکنم نه تاجرم که به سرپنجه و مشت زر اندوزی کنم، نه فاجر که به سیرت بعضی از روزن پشت روزی خورم. جز اینکه از شر مردم در پناه امثال حضرت گریزم و به دست و دندان در دامن پاک سرکار آویزم، چه خواهم کرد.

باری به شکرانه بی نیازی و سامان چاره درد و درمان روی زردم فرمای، که آسوده مشغول دعاگوئی و تحصیل گردم یا با عرض مصون آماده نقل وتحویل.

شمارهٔ ۲۱ - از ری به شاهرخ خان به استرآباد نگاشته: فدایت شوم، عرض بندگی و لاف پرستندگی و نشر صداقت و بسط ارادت و شوق استیفای حضور و ذوق استقصای وصول، و امثال این قماش عقیدت تراشی و عبودیت کلاشی، جزو لاطایلات سنواتی است و کاه کهنه خرمنگاه اضافات سیورساتی، الا زیان اوقات شریف سودی نکند و داستان مهر و کین را کاست و فزودی نیارد. خوشتر آنکه خاطر از هر خطره و خیالی بازجسته به عرض خاصه و خلاصه مطلب زحمت افزا و حکایت آرا گردم. از من و پریشانی و آسیمه سری ها و بی سامانی من مپرس، اگر نشر توجه و بذل فضلی از حضرت در کار خاکساران نشود یا دربند چوب و رسن باشند، یا در اندیشه گور و کفن، که یکباره تاب به طاقت آمد، و اضطرار قلع مواد افاقت کرد، مصرع: تو ساقی باشی و کام صباحی خشک از استسقا.شمارهٔ ۲۳ - به میرزا ابراهیم خان نگاشته: قربانت شوم، آن آخوند نجیب غریب و عزیز بی چیز که چرخش معاند است و بختش نامساعد، آلوده قرض است و حمایتش فرض. هر جا پوید کج نگران بر وی راهگذر گیرند، و با هرکس عرض درماندگی راند، اندیشه دیگر سگالند. خود به حکم درایت و فر کفایت همه را دانی در چه کارند و بر چه شمار. کاش یک ساعت حضرت لوط علی نبینا با سرکار احمد(ص) در باب امت راز مرافعت می راند و ساز محاکمت می ساخت. شبهه نبود که از باب تا محراب این گروه انبوه خاص وی می شد و جان اطفال مردم از اندیشه سلخ و قصب و پیشه کار و کسب استخلاص می یافت. باری فقر و استیصال او بر پاکی دامان و پاس قناعت و آلایش وام گواهی امین است. امیدوارم جود بی منت و خوی بی ضنت سرکارش خرسند و کامروا باز گرداند. زیاده عرض و تمنائی ندارم، هر چه کردی و کنی مختاری.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خداوندگارا؛ ملازاده ام و به دو وجه از در صورت و معنی ساده، شوق تحصیلم بر سر، بی رضای مادر و پدر از اصفهان به ری نقل و تحویل داده. بختم با اقدام آنچه مقصود بود مساعدت نکرد. از خجلت خامی و خودکامی روی معاودت نیز نداشتم، والدین هم از بابت تادیب بلکه تعذیب تفقد و پرسشی نکردند. با دست تهی و فقدان معروفیت درین مرز که دانند و این مردم که شناسند، ماندم معطل از هر کس چاره درد جستم او را به درد خودکامی گرفتار دیدم و در هواجس نفس اماره و خوی بد فرما معیوب هفتاد خواهش و مغلوب هزار آزار، نه کام ایشان دادن کار من بود و نه مراد من جستن شمار ایشان. لاجرم روز به روز پریشانی و آلودگی افزود. پای مناعتم گشاد. و دست قناعت دراز افتاد. چکنم نه تاجرم که به سرپنجه و مشت زر اندوزی کنم، نه فاجر که به سیرت بعضی از روزن پشت روزی خورم. جز اینکه از شر مردم در پناه امثال حضرت گریزم و به دست و دندان در دامن پاک سرکار آویزم، چه خواهم کرد.
هوش مصنوعی: ای خدا؛ من فرزند ملا هستم و به دلیل عشق به تحصیل، بدون رضایت پدر و مادرم از اصفهان به ری منتقل شدم. اما بخت به من کمک نکرد و به هدف خود نرسیدم. به خاطر خجالت و خودخواهی، دوباره به خانه برگشتم اما والدینم هم به جای محبت و توجه، فقط رفتار سختی با من داشتند. بدون هیچ دارایی و شناخته شده در اینجا ماندم و هر کس را که برای درمان درد خود جستجو کردم، او نیز گرفتار مشکلات خود بود. با وسوسه‌های نفس و ویژگی‌های بد خود، تحت فشار خواسته‌های متعدد و آزارهای مختلف بودم. نه می‌توانستم به خواسته‌های دیگران پاسخ دهم و نه می‌توانستم آن‌ها را راضی کنم. بنابراین، هر روز احساس پریشانی و آلودگی بیشتری می‌کردم و توانم را برای مقاومت از دست دادم و به سمت قناعت کشیده شدم. نه تاجر هستم که با پول جمع کردن زندگی کنم و نه فاسدی که از طریق ناپاکی‌ها روزی ببرم. تنها راه من این است که از شر مردم به پناه خدا پناه ببرم و به دامن پاک او چنگ بزنم، چه کار دیگری می‌توانم بکنم؟
باری به شکرانه بی نیازی و سامان چاره درد و درمان روی زردم فرمای، که آسوده مشغول دعاگوئی و تحصیل گردم یا با عرض مصون آماده نقل وتحویل.
هوش مصنوعی: بنابراین، به خاطر بی نیازی و سامان یافتن درد و درمانم، بر من لطف کن و حالتی به من بده که بتوانم به آرامی به دعا و تحصیل مشغول شوم یا اینکه با آرامش آماده انتقال و تحویل باشم.