گنجور

شمارهٔ ۲۰ - به محمد صادق بیک کرد نگاشته

قبله مکرم محمد صادق بیک را برگ نشاط آماده باد، و بزم مرادش را فروغ از ایاق باده و وشاق ساده، نامه جان پرور که به شیرینی تنگ ها شکر بود، تلخ مذاقم را چاشنی بخشای قند آمد و زهر گوار دهانم از خوش مزگی های آن پیوند شکرخند یافت. گله ترک نامه نگاری بجاست، هر عذر سگالم عذری بانفاق است و حرفی لنگ بطاق. چون تو یاری موافق و دوستداری صادق را با آن شرایط و عهود و مهربانی و سوگند، همواره یاد نکردن و به نامه های پی در پی خاطر از دل نگرانی آزاد نداشتن غبنی بزرگ است و حیفی شگرف.اگر چه تحریر عرایض را کوتاهی کردم، ولی به جان عزیزت آبی نخوردم مگر آنکه صورت دیدارت در جام پدیدار باشد، و خوابی نکردم الا که شخص خیالت در نظر، ذکرت بر زبان بود و مهرت در روان، فرد:

سرو برفت وبوستان از نظر به جملگی
می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم

چندی از این پیش ساز عریضتی کردم و نیاز ضراعتی پرداختم، همانا رسید و مهربان خاطرت از حال رهی آگهی یافت. پنداشته ای در اینجا یار مهر پرورده ای دارم و از تر دامنی نم کرده ای، غمخوارم جز دل غم پرور نیست و نم کرده ام الا مژگان اشک پالود و دیده تر، فرد:

از عیش زمانشان مجوئید
کاین قرعه بنام دیگر افتاد

هر کسی را بختی داده اند و هر مرغی را آشیانی بر درختی نهاده، هر گوهری را صفائی آموخته اند و هر پیکری را قبائی دوخته، فرد:

ز دنیا قسم ما خون خوردن آمد
نشاید خورد الا رزق مقسوم

خوشا و خرما بخت و حال تو که با همه بی پولی هر شب مولی داری و هر روز گندم در دولی،...پیوسته با دهان مه پاره ای است و عابدینت آسوده در گهواره ای، جایت در مکانی است و استادت در دکانی، نانت در انبانی است ودستت در تنبانی، کنده ات در تونی است، و گنده ات در اونی، مرده ات در گوری است و سیخت در تنوری، دستت در کمری است و رمحت در سپری، راهت در حرمی است و شاخت بر شکمی، خایه ات در مشتی است و خوابگاهت بر پشتی،ریگت در موزه ای است و آبت در کوزه ای، دیوت در شیشه است و شیریت بر بیشه ای، پلنگت بر قله ای است و نهنگت در دجله ای، کیکت در شلواری است و میخت دردیواری، کهنه ات در مشعلی است و آتشت در منقلی، آشت در دیگی است و دوغت در خیکی؛ این دولت از کجا همه کس را میسر است؟

میرزای چل کس وقتی آمد که بنده چون طشت او از بام افتاده بودم، و خسته و شکسته چون استاد آب ریخته سر بر بالین نهاده، حالی نبود و اگر هم می بود اقدامی نمی فرمود، کسی که مست و مدهوش با گنبد سیمین شب در وثاق حریفی چون تو سنگ زهار روده شیار جای کند، و با عرض مصون و دامن پاک رخت بیرون کشد، در هر انجمن از صلاحش راز توان سرود و بر دامنش به پاکی نماز توان کرد. نمیدانم این روزها در چه کاری و بر چه حال فتح و گشایشی شد یا همچنان کارها بسته است، امن و آسایشی رسید، یا دل ها به دستور پیشین خسته و نظم کارها گسسته، از فاطی به تندرستی خبری آمد، یا دلنگرانی. بنای یزد هست یا در ری به اقامت گذران، خدا گواه است جز نظم کار و فراغت روزگار سر کار و دیگر یاران خصوص فلان خیال ودعائی و مراد و تمنائی ندارم. خدایت از شاطی اندوه کنار دارد، و به زودی از وصل فاطی برخوردار فرماید. همه روزه مخلص خود را به گزارش حال شاد و از رجوع هر گونه خدمت سرافراز فرمای.

شمارهٔ ۱۹ - به میرزا مهدی طهرانی وزیر اسدالله میرزا نگاشته: فدایت شوم خطاب خوش لهجت والی بهجت را در ملک محبت نشستی خسروانه داد و تیمار و ملالت را که ولات جور و عصات اند فرمان عزل و ازالت به طغرای حکم و توقیع حتم موشح فرمود. ارادت اسمعیل را نسبت به سرکار خویش اشارتی داده اند و این دیرین عبادت را از قبول خدمت وی و شمول رحمت خود بشارتی فرستاده، مصرع: عبادت لازم است و بنده ملزوم.شمارهٔ ۲۱ - از ری به شاهرخ خان به استرآباد نگاشته: فدایت شوم، عرض بندگی و لاف پرستندگی و نشر صداقت و بسط ارادت و شوق استیفای حضور و ذوق استقصای وصول، و امثال این قماش عقیدت تراشی و عبودیت کلاشی، جزو لاطایلات سنواتی است و کاه کهنه خرمنگاه اضافات سیورساتی، الا زیان اوقات شریف سودی نکند و داستان مهر و کین را کاست و فزودی نیارد. خوشتر آنکه خاطر از هر خطره و خیالی بازجسته به عرض خاصه و خلاصه مطلب زحمت افزا و حکایت آرا گردم. از من و پریشانی و آسیمه سری ها و بی سامانی من مپرس، اگر نشر توجه و بذل فضلی از حضرت در کار خاکساران نشود یا دربند چوب و رسن باشند، یا در اندیشه گور و کفن، که یکباره تاب به طاقت آمد، و اضطرار قلع مواد افاقت کرد، مصرع: تو ساقی باشی و کام صباحی خشک از استسقا.

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قبله مکرم محمد صادق بیک را برگ نشاط آماده باد، و بزم مرادش را فروغ از ایاق باده و وشاق ساده، نامه جان پرور که به شیرینی تنگ ها شکر بود، تلخ مذاقم را چاشنی بخشای قند آمد و زهر گوار دهانم از خوش مزگی های آن پیوند شکرخند یافت. گله ترک نامه نگاری بجاست، هر عذر سگالم عذری بانفاق است و حرفی لنگ بطاق. چون تو یاری موافق و دوستداری صادق را با آن شرایط و عهود و مهربانی و سوگند، همواره یاد نکردن و به نامه های پی در پی خاطر از دل نگرانی آزاد نداشتن غبنی بزرگ است و حیفی شگرف.اگر چه تحریر عرایض را کوتاهی کردم، ولی به جان عزیزت آبی نخوردم مگر آنکه صورت دیدارت در جام پدیدار باشد، و خوابی نکردم الا که شخص خیالت در نظر، ذکرت بر زبان بود و مهرت در روان، فرد:
هوش مصنوعی: قبله عزیز محمد صادق بیک، امیدوارم همیشه شاداب و خوشحال باشید. این بزم شادی شما با نور باده و زیبایی‌ها روشن باشد. نامه‌ای که برای شما نوشتم مانند شکر شیرین و دلربا بود و تلخی‌های زندگی‌ام را با طعم شیرینی‌اش تسکین داد. شکایت از کمبود نامه‌نگاری بی‌مورد نیست، زیرا عدم ارتباط می‌تواند دلیلی برای ناراحتی باشد. فراموش نکردن دوستی و وفاداری شما با همه محبت‌ها و عهدهایی که بین ما هست، از اهمیت زیادی برخوردار است و نادیده گرفتن آن، امری بس ناگوار است. اگرچه در نوشته‌هایم مختصر گویی کردم، اما هیچ زمانی را بدون تصور چهره‌تان سپری نکردم و در خواب و بیداری همیشه یاد و محبتتان در ذهنم بود.
سرو برفت وبوستان از نظر به جملگی
می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم
هوش مصنوعی: سرو از میان رفت و باغ از دید پنهان شد، اما در دلم همیشه یک درخت کاج ریشه‌دار باقی مانده است.
چندی از این پیش ساز عریضتی کردم و نیاز ضراعتی پرداختم، همانا رسید و مهربان خاطرت از حال رهی آگهی یافت. پنداشته ای در اینجا یار مهر پرورده ای دارم و از تر دامنی نم کرده ای، غمخوارم جز دل غم پرور نیست و نم کرده ام الا مژگان اشک پالود و دیده تر، فرد:
هوش مصنوعی: مدتی پیش در مورد چیزی صحبت کردم و نیاز به توضیحات بیشتری داشتم. در این میان، به خاطر مهربانی‌ات، از حال و احوال من مطلع شدی. پنداشته‌ای که یاری مهربان در کنارم دارم و از حوادث ناگوار بی‌خبرم، اما تنها کسی که در غم‌های من شریک است، دل غمگین خودم است و فقط چشمانم با اشک آغشته‌اند.
از عیش زمانشان مجوئید
کاین قرعه بنام دیگر افتاد
هوش مصنوعی: از لذت‌های زندگی آن‌ها انتظار نداشته باشید، زیرا در این قرعه‌کشی، شانس به نام کسی دیگر افتاده است.
هر کسی را بختی داده اند و هر مرغی را آشیانی بر درختی نهاده، هر گوهری را صفائی آموخته اند و هر پیکری را قبائی دوخته، فرد:
هوش مصنوعی: هر شخصی نصیبی دارد و هر پرنده‌ای درختی برای ساختن لانه‌اش انتخاب کرده است. هر جواهر زیبایی خاصی دارد و هر انسانی لباس مخصوصی برای خود دارد.
ز دنیا قسم ما خون خوردن آمد
نشاید خورد الا رزق مقسوم
هوش مصنوعی: از دنیای مادی ما تنها برای رزق و روزی مقدر شده‌ام، و به غیر از آن، نباید در دنیا چیزی را به خود بپذیریم.
خوشا و خرما بخت و حال تو که با همه بی پولی هر شب مولی داری و هر روز گندم در دولی،...پیوسته با دهان مه پاره ای است و عابدینت آسوده در گهواره ای، جایت در مکانی است و استادت در دکانی، نانت در انبانی است ودستت در تنبانی، کنده ات در تونی است، و گنده ات در اونی، مرده ات در گوری است و سیخت در تنوری، دستت در کمری است و رمحت در سپری، راهت در حرمی است و شاخت بر شکمی، خایه ات در مشتی است و خوابگاهت بر پشتی،ریگت در موزه ای است و آبت در کوزه ای، دیوت در شیشه است و شیریت بر بیشه ای، پلنگت بر قله ای است و نهنگت در دجله ای، کیکت در شلواری است و میخت دردیواری، کهنه ات در مشعلی است و آتشت در منقلی، آشت در دیگی است و دوغت در خیکی؛ این دولت از کجا همه کس را میسر است؟
هوش مصنوعی: چه خوب است حال تو که با وجود بی پولی هر شب نان و خرما داری و هر روز سفره‌ات پر از گندم است. همیشه با دهان شیرین صحبت می‌کنی و بچه‌ات راحت در گهواره خوابیده است. جای تو مشخص است و معلمت در دکان نشسته، نانت در کیسه‌ای جای دارد و دستت در تنبان. خرت در انباری است و چارپایت در مرتع چرا می‌کند. مرده‌ات در قبر است و آتش در تنور. دستت در کمر بند است و جانت در سپر. راهت در حرمتی است و جایت مشخص است. کیسه‌ات پر از گندم است و خوابگاهت روی تشک نرم است. سنگریزه‌ات در کفش و آبت در کوزه است. دیوید به ظرفی در شیشه و شیریت در جنگلی است. پلنگت روی قله ایستاده و نهنگت در دجله شنا می‌کند. کتانی‌ات در شلوار و میخت در دیوار است. کهنه‌ات در منقل و آتشت در منقل است. خورشتت در دیگ آماده است و دوغت در کیسه‌ای وسوسه‌انگیز قرار دارد. این همه نعمت و خوشی از کجا برای همه فراهم شده است؟
میرزای چل کس وقتی آمد که بنده چون طشت او از بام افتاده بودم، و خسته و شکسته چون استاد آب ریخته سر بر بالین نهاده، حالی نبود و اگر هم می بود اقدامی نمی فرمود، کسی که مست و مدهوش با گنبد سیمین شب در وثاق حریفی چون تو سنگ زهار روده شیار جای کند، و با عرض مصون و دامن پاک رخت بیرون کشد، در هر انجمن از صلاحش راز توان سرود و بر دامنش به پاکی نماز توان کرد. نمیدانم این روزها در چه کاری و بر چه حال فتح و گشایشی شد یا همچنان کارها بسته است، امن و آسایشی رسید، یا دل ها به دستور پیشین خسته و نظم کارها گسسته، از فاطی به تندرستی خبری آمد، یا دلنگرانی. بنای یزد هست یا در ری به اقامت گذران، خدا گواه است جز نظم کار و فراغت روزگار سر کار و دیگر یاران خصوص فلان خیال ودعائی و مراد و تمنائی ندارم. خدایت از شاطی اندوه کنار دارد، و به زودی از وصل فاطی برخوردار فرماید. همه روزه مخلص خود را به گزارش حال شاد و از رجوع هر گونه خدمت سرافراز فرمای.
هوش مصنوعی: وقتی میرزای چل کس وارد شد، من به حالتی بودم که انگار از بام افتاده‌ام، خسته و شکسته، سر بر بالین نهاده و قدرتی برای انجام کاری نداشتم. کسی که در حال مستی و گیجی است و در زیر آسمان شب با زیور کمالی چون تو به دشواری‌ها می‌پردازد و با پاکدامنی و وقار از مشکلات بیرون می‌آید، در هر جمعی می‌تواند از رازهای خود بگوید و بر دامنش نماز پاکی را بگذارد. نمی‌دانم این روزها در چه وضعیتی امور گشایش یافته یا هنوز بسته مانده‌اند، آیا امنیت و آسایش برقرار شده یا دل‌ها به حالت قبلی خسته‌اند و نظم کارها به هم خورده است. خبری از فاطی هست یا نگرانی‌ها همچنان ادامه دارد. آیا او در یزد است یا در ری به سر می‌برد؟ خدا شاهد است که جز نظم کار و آرامش روزگار هدف دیگری ندارم، خصوصاً در مورد دوست و دعایی که برای او دارم. از خدا می‌خواهم که تو را از اندوه دور کند و به زودی به وصال فاطی برساند. هر روز حال و احوال خود را با شادی گزارش بده و به هر گونه خدمت افتخار کن.