گنجور

شمارهٔ ۱۹ - به میرزا مهدی طهرانی وزیر اسدالله میرزا نگاشته

فدایت شوم خطاب خوش لهجت والی بهجت را در ملک محبت نشستی خسروانه داد و تیمار و ملالت را که ولات جور و عصات اند فرمان عزل و ازالت به طغرای حکم و توقیع حتم موشح فرمود. ارادت اسمعیل را نسبت به سرکار خویش اشارتی داده اند و این دیرین عبادت را از قبول خدمت وی و شمول رحمت خود بشارتی فرستاده، مصرع: عبادت لازم است و بنده ملزوم.

سی سال است ارادت آورده ایم و سعادت برده، توسل جسته ایم وتحمل اندوخته.این عشق را انشاء الله زوالی و این تحویل را انتقالی نیست. شنیدم از روی بریده زبانی و شکسته دهانی مرا مخالف ستوده و بر نواب والا سروده.

مثل: مذکور است مردی از آقا محمد بیدآبادی پرسید که گروهی بر آنند، افلاطون بر دعوت عیسوی دامن افشاند و از الزام یاسای او گردن کشید، فرمود سبحان الله این خود تواند بود. شیخ سلیمان کاشی در غیاب احمد(ص) پس از هزار و دویست با این سفاهت تسلیم اسلام کند، و حکیم کذا در حضور مسیح با آن فطانت کافر بمیرد. کدام ابله باور خواهد کرد؟ پاکار مومن آباد با سخافت ذوق بر موالفت نواب اشرف والا تمکین آرد و یغما با شرافت عقل در مخالفت خدام سابق التعظیم اقدام ورزد، فرد:

در دهر چو من یکی و آنهم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود

قطع دارم این بهتان سرد و هذیان خام را در گوش و هوش سرکارش وزن قبول نخواهد بود، ولی چون هرگز شرفیاب میمون شهودش نیامد، و رستگی های مرا از عالم و بستگی ها با نواب پدر و اعمام بزرگوارش خبر ندارد، دور نیست گاه و بیگاهش بدگمانی فرخنده روان آزرده سازد، به زبان و بیانی که صلاح وقت و سزای هنگام است غبار این اندیشه باز پردازد، مصرع: در دل دارم که بندگی هاش کنم.

پسرم را وقف خدمت ایشان کرده، خود نیز با فرط پیری و شرط غرلت خیال صروف سمنان و التزام خدمت دارم خدا روی جنس دو پا را سیاه کند و سامان آرامش بر همگان تباه، که مار گریبانند و خار دامان، فرد:

غالب آنان را که مردم تر ستائی در قیاس
چون به دقت بنگری ز نقحبه تر ز نقحبه اند
شمارهٔ ۱۸ - به سرکار نواب والا نگاشته: پستی خویشتن را درپای هستی آن فرخ جان و فرخنده تن مایه ارجمندی و پایه سربلندی یافته رنج افزای انجمن والا می گردم، دیروز که سرای آزاده راستان شاهزاده راستین سیف الدوله به دیدار گیتی فروز سرکاری بهشتی همه کام و رامش بود و سپهری همه نام و آرامش، سنجیده گفتی که پیش از شناخت در نکوهش گولان خود کام و دیوان آدمی نام از دل بر زبان رانده بودم و از خامه بر نامه نشانده خواستند، چون روزگاری است از این راه و روش بر کنارم و بیرون از آن خوی و منش روزگار، چندانکه سگالش دور پوی پهنه پویائی فراخ افکند و اندیشه دیرپای درنگ سهلان سنگ گران آورد، از آن گم گشته نام و نشانی به چنگ نیفتاد و پای پویائی و پیشانی جویائی از هر راه به سنگ آمد. ناگزر فرمایش والا انجام نیافت و کمند بویه سرکاری را این کمینه شکار که کمترین نخجیر دام است و لاغرترین مرغ بام، آرایش فتراک کام نگشت. پس از آنکه بندگان والا را رای شتاب بر ساز درنگ پیشی گرفت و از تخت مشکو بر رخش بازگشت رخت کشیدند، رهی همچنان راه اندیشه می تاخت و به پای پیمایش سامان سگالش می سپرد. مگرش به نیروی کوشش بدست آرم و بدست بستگان سرکاری باز سپارم، همه شب خوابم از تاب اندیشه سپری بود، و هوش آب هنجار آذر لگام را چاراسبه جای بر رخش دربدری. با این همه از گم گشته خویش نشانی ندیدم و نامی نیز نشنیدم، ولی بر همان اندام و انداز و انجام و آغاز ژاژی تنک مایه و لاغی سبک سایه که خوی یاوه درای و خامه سرد سرای قصاب از در آزمون و روی آرزو در هم سرشته است و بر پارچه پرندی نوشته در کهنه نگارش های باستانی فرا چنگ افتاد.شمارهٔ ۲۰ - به محمد صادق بیک کرد نگاشته: قبله مکرم محمد صادق بیک را برگ نشاط آماده باد، و بزم مرادش را فروغ از ایاق باده و وشاق ساده، نامه جان پرور که به شیرینی تنگ ها شکر بود، تلخ مذاقم را چاشنی بخشای قند آمد و زهر گوار دهانم از خوش مزگی های آن پیوند شکرخند یافت. گله ترک نامه نگاری بجاست، هر عذر سگالم عذری بانفاق است و حرفی لنگ بطاق. چون تو یاری موافق و دوستداری صادق را با آن شرایط و عهود و مهربانی و سوگند، همواره یاد نکردن و به نامه های پی در پی خاطر از دل نگرانی آزاد نداشتن غبنی بزرگ است و حیفی شگرف.اگر چه تحریر عرایض را کوتاهی کردم، ولی به جان عزیزت آبی نخوردم مگر آنکه صورت دیدارت در جام پدیدار باشد، و خوابی نکردم الا که شخص خیالت در نظر، ذکرت بر زبان بود و مهرت در روان، فرد:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.