گنجور

شمارهٔ ۱۲ - به میرزا محمد علی خطر نگارش رفته

کام دل و آرام جانم؛ دو نامه نیک طراز مهر فراز بخشایش انجام آسایش آغاز که سر رشته خشنودی و نوشته خرسندی است، این چند روزه از فرگاه خداوندی ترا رسید اینک فرستادم بستان و برگشای بر خوان و کاربند. بدین پایه خشنودی راد خداوند که مایه خرسندی پاک یزدان است و نمونه رستگاری و آمرزگاری دو کیهان، ارجمندی کن و بر همگان سربلندی جوی. فرکلاه ساز و چتر پیروزی به خورشید و ماه سای. که این بزرگ نواخت شگرف ستایش سترگ بخشایش، و دادی خوش از بار خداست. بهر چه راهت نموده اند در شو و بدانچه پایت گشوده سر نه، مردانه در راه زندگی پویا باش و فرزانه در چاره پراکندگی جویازی.

در هر روش و راه خواه اندک خواه بسیار، سست تا استوار؛ آشکارا و نهان؛ با فروغ دیده و چراغ دوده صفائی کنکاش و سگالش پیوند، و بی دستوری و دانست وی اندیشه و پیشه هیچگونه بالش و مالش و آشتی و چالش مفرمای کاری که بر آنت فرمان انجام بخشد، بی سوادی بوک و مگر و پوزش اکنون و یکدم دیگر آرایش پایان و پیرایش سامان انگیز. ماه آبان است و هر که بینی اندیشه خرما و بار و سرو کار خویش را چار اسبه به گرمه شتابان، پیداست همراه سرکار صفائی رخت بدانجا خواهی افکند و تخت خواهی زد و سخت خواهی ستاد، تا بار درختان بریده گردد و به انبار کشیده و نهاد آرمیده.

دوبار خرمای نوبر ری و سمنان را به کار است و پیوسته سرکار خداوندی به سفارش گزارش فرهاد نامه نگار. بارها نگاشته ام وانجام را بر دوش مهین برادر ارجمند گذاشته پذیرش را خوار گرفت و ما را درخت آرزو و امید همه بر جای خوش چرک و خدشکن خسک و خار دمید. راستی اگر پروای انجام و سودای فرجامش نیست خود هم به راهنمونی و دستوری وی میان دربند و بازو بر گشای. جعبه از ایراج فراهم ساز و از باغستان گرمه و مهرجان هر جا خرمای خورا و بایسته بینی و سزا و شایسته شناسی، نوبر خوب خوش چین، خوش چرک و کرمانی و دیگر جورها که پسندیده گزیدگان پسندیده خوار افتد، پاکیزه و دست گزین در جعبه ها برانبای و دوبار شتری که هریک به سنگ کمتر از پنجاه من تبریزی نباشد، به زودی روانه ساز که مرا در سمنان دیده بر راه و سرکار آقا را به ری اندر چشم بر گذرگاه است.

دائی نیامد و جانم از راه پائی دمساز سینه گشت. دو ماه است او را خواسته ام و هزار نامه و پیک پی در پی آراسته. اگر نمی آید و رنج دل نگرانی از روانم نمی زداید، باری آگاهم سازید که فرسود چشمداشت نپایم، و در نومیدی آسودگی یابم.

فروغ دیده دستان امشب به ری پی سپار است و دریافت بزم خجسته سامان سرکار خداوندی را چاراسبه لگام گذار، اگر خرما برسد پیش از آنکه سرما برسد، ایشان از ری بسیج آرای بنگاه و من از سمنان نیز برگ اندیش پویه و راه خواهم گشت.اگر دیدار پدر و ما دو برادر را جویائی و بر راه دلنگرانی و جاده چشمداشت نشسته و پویا، به این کمینه تباهی نخواهی کرد و کوتاهی نخواهی فرمود.

تفنگ نیازی سرکار خطر را با خود خواهم آورد، اگر اکنون هم بخواهی پیش از رسید خویش با تو خواهم فرستاد. به خواست خدای بستی سیمین به هنگام گشایش بر آن خواهم آراست، و دستی خوشتر از این که هست نیز به دیگر پیرایه و آرایش خواهم زد که پسند رای و هوشت باشد و زیب دست و دوشت. سرکار خداوندی را بهر چه دسترس افتد از تو دریغی نیست و مرا نیز اگر همه جان گرامی با چون تو دلبند برادر که به جوانی و کاردانی و آرام و آزرم و دل سوزی و جان فروزی با دو جهان برابر است، حیف و فسوس و در این گفت گزاف و دروغی نه. در تیمار و نواخت آینده و رونده آزاد و بنده، فراهم و پراکنده بدانچه دست دهد به شکفته روئی خوشباش زن و این پارچه نان جوین را که داده بار خداست بهر که در آید با گمارش خوشخوئی گوارش بخش،فرد:

حرامت بود نان آن کس چشید
که چون سفره ابرو بهم در کشید

در کارها هیچ نیازت به اندرز تازه نیست، بارها خداوندت گزارش فرمود و من نیز نگارش دادم، هان ای جوان که پیر شوی پند گوش کن.

شمارهٔ ۱۱ - در « داد و دهش» نگاشته: داد و دهش را به کیش من بنده شش نشان است: پیش از خواست دادن، بیش از خواست دادن، بی خواهش سپاس دادن، بی آرزوی پاداش دادن، بی اندیشه خشنودی بار خدا دادن، با شرمساری و پوزش گزاری دادن.شمارهٔ ۱۳ - به میرزا جعفر از ری به سمنان نوشته است: فرزندی میرزا جعفر، سرکار والا نیرالدوله نگارشی سرسری از تو باز سپرد، جان رفته باز آمد و کار پریشان بساز. همین مایه که از یادت فراموش نیم به سپاسداری خاموش نخواهم زیست. اسمعیل این بارنامه در کار و پاس و تیمار داشت تو نگاشته بود که سینه به آرامش و جان به آسودگی انباشته شد. خدا را سپاس که از این اندیشه هم آزاد شدیم، نپندارم پس از این از او جز پاس و از تو جز سپاس روید. گزارش سرکار خان و بندگان میرزا هر دو این بار هر که آید گوش گزار خواهم کرد. هر دو در شمران به دویدن همگام آتش و بادند، و به مژده ای که هنوزش پایه و پی پیدا نیست خرم و شاد. در کیش پیر ساده دروغ رامش خیر به جای راست بی آسیب پذیرای دل و جان است و آرام بخش پیر و جوان، فرد:

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.