گنجور

شمارهٔ ۹۹ - به دوستی نگاشته

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

دلم می خواهد هیچ نگویم و هیچ نجویم، بلکه اگر نفس ضعیف و عشق غالب حریف عقل شریف را مغلوب نسازد و شوق مکنت سوز صبر گران سنگ سهلان درنگ را به سنگ ساری مرهوب نخواهد، از قیاس وصال سر نتراشم و در کنج وحدت جز ملازم خیال نباشم، بیت:

فرصتی کو که کنم فکر پرستاری دل
آخر عمر من و اول بیماری دل

امروز با قطع آنکه ملتزمین رکاب اعلی همراهند و آسمان اردوی کیوان شکوه را به منزلت خورشید و ماه چاره حال تباه و روز سیاه را روی در فرگاه قربت آوردم. خانه الفت را لانه کلفت دیدم و ایوان عشرت را شایان کربت، بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم. حضرت شیخ را که یاری بی دغا و دغل است و پیشکاری بزم صفا را خادم قلیان و منقل، تنها نشسته یافتم و دیده جز راه رجعت از هر طریق و شارع بسته. چنان با استغراق خیالت مانوس که دل مسکینم جاوید در زندان و زنجیر آن سیمین ساق سیمین ذقن و مشکین رسن محبوس باد و از رهائی مایوس، از نهادش محسوس شنوی، بیت:

تا کی من و سودائی زین ذوق که می آیی
در گوشه تنهایی بنشینم و برخیزم

این فرد مرد سخن چون در خور این مقام است و مرا ورد صبح و شام خوشتر که ردیف افتد و ملحوظ انظار آن مهربان حریف، بیت:

گر بی تو بود فردوس بر کنگره ننشینم
وربا تو بود دوزخ در سلسله آویزم

کاش این غزل را بی آنکه در انتخاب اول دانی از بر می فرمودی و به جای خود می سرودی، فردی دیگر که فتح شهر بند فصاحت را مرد دیگر است نیز بکار افتاد بکار افکن، بیت:

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

خدایم در این دعوی صادق خواهد و دعوی را با معنی موافق، که از چون من خاکساری گزاف لایق نیست آن غزل را که «شهیدان کیند این همه خونین کفنان» اگر تا رجعت حفظ نکرده ای جریمه تا خیر« ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی» را بر آن خواهم افزود. اختیار هر دو در دست شما است این نامه را بهرسه نگاشته ام و بنابر حرمت توحید و حشمت تجرید با یکی راز روان گذاشته اگر معذور و مغفور دارند شاید، بیت:

در چمن گل چه عجب خود عجب است اینکه ترا
از خط و چهر بهارین به گل اندر چمن است

هر کرا از پیر و جوان یابند قنبرک سارش عرض نیازی گویند، و در روی و رایش فرض نمازی جویند سردار اعلی الله مقامه گوید، بیت:

تا نشان از چشم و سر در شنعت از پیر و جوان
بر نگیرم از چه از روی جوان و از رای پیر

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی. امان این غزل اگر ملمع نبود سر دفتر انتخاب نخستین بود و زبان سراینده را از لالی دربارش دریا دریا گهر در آستین. دریغا که عربی ندانم و بی سوادان را فضیلت فروشی بی ادبی است، دو فردش مناسب بود نگارش رفت، بیت:

نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زراقی
قدح چون دور من افتد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بمانم چشم در ساقی

مرحوم مغفور معتمدالدوله مکرر در محفل عام می گفت : اگرم این فرد بخشند از در نیاز دفتر شعر و انشای خود را تمام دهم. خلاصه تا توانی از دیوان شیخ و خواجه که خداوند اشعار و غزلند، دست گزین فراگیر، و گرد درد از دل مستمع فرا پرداز، بیت:

چو گیری جام و دولت کامرانی
سرا بر ما سرود خسروانی
برآرد روزگارت از سه لب کام
لب یار و لب جوی و لب جام

بیت:

کافر آن کز حرم لعل قبا چهر تو روی
در حریمی که حریر سیهش پیرهن است

این دو بیت جزو که به تفریق تحریر افتاد جزو آن غزل است که سه فرد در پشت مسطر مسطور است، یک دهن خواهم به پهنای فلک.

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
هوش مصنوعی: ای کسی که از دید من دوری، تو را به خدا می‌سپارم. جانم به خاطر تو در آتش عشقت می‌سوزد و در دل، همیشه دوستت دارم.
دلم می خواهد هیچ نگویم و هیچ نجویم، بلکه اگر نفس ضعیف و عشق غالب حریف عقل شریف را مغلوب نسازد و شوق مکنت سوز صبر گران سنگ سهلان درنگ را به سنگ ساری مرهوب نخواهد، از قیاس وصال سر نتراشم و در کنج وحدت جز ملازم خیال نباشم، بیت:
هوش مصنوعی: می‌خواهم سکوت کنم و هیچ نگویم و هیچ نجویم. اما اگر ضعف نفس و عشق قوی‌تر از عقل باشد و اشتیاق غلبه کند بر صبر سنگین، از محاسبه‌ی وصال دست نمی‌کشم و در گوشه‌ی وحدت تنها مشغول خیال می‌شوم.
فرصتی کو که کنم فکر پرستاری دل
آخر عمر من و اول بیماری دل
هوش مصنوعی: تنها فرصتی که پیدا می‌شود، زمانی است که به فکر مراقبت از دل خود بیفتم، در حالی که در انتهای عمری به سر می‌برم که با دلتنگی و مشکلات احساسی شروع شده است.
امروز با قطع آنکه ملتزمین رکاب اعلی همراهند و آسمان اردوی کیوان شکوه را به منزلت خورشید و ماه چاره حال تباه و روز سیاه را روی در فرگاه قربت آوردم. خانه الفت را لانه کلفت دیدم و ایوان عشرت را شایان کربت، بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم. حضرت شیخ را که یاری بی دغا و دغل است و پیشکاری بزم صفا را خادم قلیان و منقل، تنها نشسته یافتم و دیده جز راه رجعت از هر طریق و شارع بسته. چنان با استغراق خیالت مانوس که دل مسکینم جاوید در زندان و زنجیر آن سیمین ساق سیمین ذقن و مشکین رسن محبوس باد و از رهائی مایوس، از نهادش محسوس شنوی، بیت:
هوش مصنوعی: امروز در حالی که وفاداران به اعلی در کنار هم هستند، آسمان اردوگاه کیوان به اندازه خورشید و ماه درخشان است و روزهای سخت و غم‌انگیز را به درگاه قربت آوردم. خانه محبت را شبیه به منزل کلفت‌ها دیدم و ایوان شادی را شایسته دوری. به سرنوشت خود لبخند زدم و برای خود گریستم. شیخ را که همواره یاری بی‌اشکال است و به مهمانی صفا خدمت می‌کند، تنها یافتم و نتوانستم جز راه‌های بازگشت را ببینم. آنقدر در خیال خود غرق بودم که دل زبونم در زندان و زنجیر آن پای سیمین و زلف مشکین حبس شده و از آزادی ناامید است.
تا کی من و سودائی زین ذوق که می آیی
در گوشه تنهایی بنشینم و برخیزم
هوش مصنوعی: بسته به شوق و آرزویی که در دل دارم، تا چه زمانی باید در این گوشه تنهایی بنشینم و بلند شوم؟
این فرد مرد سخن چون در خور این مقام است و مرا ورد صبح و شام خوشتر که ردیف افتد و ملحوظ انظار آن مهربان حریف، بیت:
هوش مصنوعی: این شخص اهل سخن است و برای این جایگاه شایسته است. برای من بسیار پسندیده‌تر است که در صبح و شب برای او بگویم و در نظر آن دوست مهربان قرار بگیرد.
گر بی تو بود فردوس بر کنگره ننشینم
وربا تو بود دوزخ در سلسله آویزم
هوش مصنوعی: اگر به دور از تو باشد بهشت، بر بالای آن نمی‌نشینم و اگر با تو باشد جهنم، به زنجیر آن می‌اندیشم.
کاش این غزل را بی آنکه در انتخاب اول دانی از بر می فرمودی و به جای خود می سرودی، فردی دیگر که فتح شهر بند فصاحت را مرد دیگر است نیز بکار افتاد بکار افکن، بیت:
هوش مصنوعی: ای کاش این غزل را بی آنکه در انتخاب اول دانی، از حفظ می‌خواندی و به شیوه خودت می‌سرودی. فرد دیگری هم که در هنر بیان تواناست، می‌توانست به کار بیفتد.
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
هوش مصنوعی: گفتی که برای غم تو بنشینم یا از دل و جان خود دست بکشم. ای عزیز، من هم می‌گویم که هم می‌توانم بنشینم و هم می‌توانم برخیزم.
خدایم در این دعوی صادق خواهد و دعوی را با معنی موافق، که از چون من خاکساری گزاف لایق نیست آن غزل را که «شهیدان کیند این همه خونین کفنان» اگر تا رجعت حفظ نکرده ای جریمه تا خیر« ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی» را بر آن خواهم افزود. اختیار هر دو در دست شما است این نامه را بهرسه نگاشته ام و بنابر حرمت توحید و حشمت تجرید با یکی راز روان گذاشته اگر معذور و مغفور دارند شاید، بیت:
هوش مصنوعی: خداوند در این حقایق درست و راستگو خواهد بود و این موضوع را به گونه‌ای بیان می‌کند که برای امثال من، که فردی خاکسار هستم، شایسته نیست آن غزلی را که می‌گوید "شهیدان این همه خونین کفنان" به زبان بیاورم. اگر تا به حال از شایستگی‌های خود دور مانده‌ای، البته که من گزارشی از آن درد و اندوه را به آن اضافه خواهم کرد. انتخاب این موضوع برای هر دو طرف دست شماست. این نامه را به سه نفر نوشته‌ام و به احترام وحدت و عظمت اصل توحید، راز خود را با کسی در میان گذاشته‌ام. اگر عذر و بخشش دارند، ممکن است بخشی از شعر را به یادگار بگذارند.
در چمن گل چه عجب خود عجب است اینکه ترا
از خط و چهر بهارین به گل اندر چمن است
هوش مصنوعی: در میان گل‌ها چه تعجبی دارد! این خود شگفتی است که تو با زیبایی و چهرهٔ بهاری‌ات در میان گل‌ها جا گرفته‌ای.
هر کرا از پیر و جوان یابند قنبرک سارش عرض نیازی گویند، و در روی و رایش فرض نمازی جویند سردار اعلی الله مقامه گوید، بیت:
هوش مصنوعی: هر کسی، بزرگ یا کوچک، می‌تواند نیازهای خود را به قنبرک (خدمتکار) بیان کند و در حین آن، از نظر ظاهری و رفتار، نوعی عبادت را به نمایش بگذارد. سردار اعلی، که خدا مقامش را بلند گرداند، به این موضوع اشاره می‌کند.
تا نشان از چشم و سر در شنعت از پیر و جوان
بر نگیرم از چه از روی جوان و از رای پیر
هوش مصنوعی: من تا زمانی که نشانی از عقل و فهم در حرف و رفتار افراد پیر و جوان نبینم، قضاوت نخواهم کرد، زیرا از روی چهره جوانان و نظرات بزرگان نمی‌توان به درست یا نادرست بودن سخنان پی برد.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی. امان این غزل اگر ملمع نبود سر دفتر انتخاب نخستین بود و زبان سراینده را از لالی دربارش دریا دریا گهر در آستین. دریغا که عربی ندانم و بی سوادان را فضیلت فروشی بی ادبی است، دو فردش مناسب بود نگارش رفت، بیت:
هوش مصنوعی: این دفتر به پایان رسید، ولی داستان همچنان ادامه دارد. اگر این شعر نداشتن ترکیب، می‌توانست سرآغاز انتخاب اول باشد و زبان شاعر را از خاموشی نجات دهد. متأسفانه من عربی نمی‌دانم و نادان‌ها را بی‌ادبی به نمایش فضیلت‌های کاذب سوق می‌دهد. دو موردش برای نوشتن مناسب بود.
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زراقی
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که با نزدیکان تو نسبت دارم، زیرا خود را به دروغ و نیرنگ به تو نزدیک می‌کنم.
قدح چون دور من افتد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بمانم چشم در ساقی
هوش مصنوعی: وقتی که لیوان شراب به دور من می‌چرخد و بین آدم‌های بیدار و هوشیار قرار می‌گیرد، من را در مجلس تنها بگذارید تا با تعجب و حیرت، به چشمان ساقی خیره شوم.
مرحوم مغفور معتمدالدوله مکرر در محفل عام می گفت : اگرم این فرد بخشند از در نیاز دفتر شعر و انشای خود را تمام دهم. خلاصه تا توانی از دیوان شیخ و خواجه که خداوند اشعار و غزلند، دست گزین فراگیر، و گرد درد از دل مستمع فرا پرداز، بیت:
هوش مصنوعی: مرحوم معتمدالدوله بارها در محافل عمومی می‌فرمود که اگر اجازه بدهند، می‌خواهد تمام اشعار و نوشته‌های خود را تقدیم کند. به طور خلاصه، تا می‌تواند از دیوان شاعران بزرگ که اشعار و غزل‌های زیبایی دارند، انتخاب کند و غم و درد دل شنوندگان را بیان کند.
چو گیری جام و دولت کامرانی
سرا بر ما سرود خسروانی
هوش مصنوعی: وقتی که جام خوشبختی را در دست بگیری و به مقام و موفقیت برسی، بر ما شادی و سروری همچون خسروان خواهد داشت.
برآرد روزگارت از سه لب کام
لب یار و لب جوی و لب جام
هوش مصنوعی: زندگی تو از سه منبع شیرین می‌شود: لبان محبوبت، آب روان و نوشیدنی خوشمزه.
کافر آن کز حرم لعل قبا چهر تو روی
در حریمی که حریر سیهش پیرهن است
هوش مصنوعی: کسی که از حریم زیبایی تو فاصله می‌گیرد، مانند کافر است و به چیزی غیر از تو توجه می‌کند؛ زیرا در این حریم، لباس سیاه همچون حریر به زیبایی و شگفتی می‌افزاید.
این دو بیت جزو که به تفریق تحریر افتاد جزو آن غزل است که سه فرد در پشت مسطر مسطور است، یک دهن خواهم به پهنای فلک.
هوش مصنوعی: این دو بیت به تقسیم و جدایی نوشته شده‌اند و جزو همان غزلی هستند که در آن سه فرد در پشت صفحه نوشته شده‌اند. من تنها یک کلام می‌خواهم که به وسعت آسمان باشد.