گنجور

شمارهٔ ۹۲ - بعد از ورود به سمنان به یکی از عرفای طهران نگاشته

کعبه اغنیا، قبله فقرا، اگر چه مجالی نیست که احتمالی بر تفقد حال ما نیز توانی، ولی چون از این بنده عرض احوالی شرط ارادت بود جسارت کرد.روز قربان سالما وارد سمنان شدم. منسوب و منتسب دیده شد و جان از کشاکش کلفت رهیده. طرفی از کوی گرفته نشسته ام و در بر روی جهان بسته. اگر یاری به ملاقات آید با شرط یاری بارش کشم، و با قید مغایرت خارش خورم، که در طریقت ما کافری است رنجیدن. امیدوارم که در سایه این همایون دولت روزی دو آسوده شویم و گذشته ها زشت یا زیبا نابوده شماریم. اگر از دویدن ره به مقصد رفتی آهوی هامون شیر گردون شدی و گدای کشور شرم قارون. بلی چیزی که گاه صدمه می زند حرمان خدمت سرکار و برخی یاران است و این پژمرده باغ از هر در محتاج باران خدا بر وجه لایق وصال آرد و شما را بر زحمت ما نیروی احتمال دهد.

شمارهٔ ۹۱ - به یکی از دوستان نزدیک نگاشته: خداوندگارا خالی از خطر رخت سفر گشودیم احتمال مقاسات تعارفات مجالی به تفقد کار اسمعیل نداده ولی به قناعت زیسته است و از آغاز انجام نگریسته قرضی نیندوخته، مالش نیز نسوخته، نانی تا سر خرمن دارد، و از قلت مایه و کثرت تکلیف بستگان را در شیون جامه و جیره نقصان نیارد. چشم از ذخیره و پس افکند توان بست خدا را سپاس اگر همواره بر این نسق کار معاشق منسق ماند و امر هستی به رونق، سر پرچمه شیخی به کیوان رسانم و سلطنت را از چاردیوار درویشانه خویش ایوان سازم که بار محنت خود به که بار منت خلق.شمارهٔ ۹۳ - این نامه خطاب به دوستی است و مشتمل بر خوابی که نویسنده دیده: شب دوشینم به خواب اندر با سرکار سردار دیدار افتاد، و بی هیچ پرده هنجار گفت و گزار آمد. دانستم آن زنده جاوید مرده است و از بنگاه اهریمن رخت به فرگاه سروش برده بوسه بر دستش زدم و پرسش پوشیده ها را شستن گرفتم. نخستین گفتم داستان زن خواستن آمد و به دیدارش بر چه مایه رامش انجمن آراستن، گفت این فرمان ویژه زیست و فزود است و ... زاد و رود، ریش گاوان از این زبان سود جویند و کون خران از این بد افتاد بهبود. سورش سوک رنج است و تابش درد درد، چون چنین شد آن به از پی چندان زیبائی نپویند و بالای موزونش را انداز چندین دلارائی نخواهند. گلی را که غنچه سار از پای تا سر پوشیده باید چه دلبندی و از ماهی که چشم سیاهش گاهی به غمزه نگاهی نزیبد کدام خرسندی؟ همان مایه که دیدارش دل نخراشد و گفتارش جان نکاهد رامشی خسروانی است و آرامشی جاودانی. پرهیزش از بیگانه ناگزیر است و پیوند با خوی دلپذیرش ناچار، اگر هنری نیز از کارهای زنانه داشته باشد گوهرش را پیرایه خواهد بود و شوهرش را سرمایه، نباشد چیزی کم نیست و از پیوندش جای رم نه، مصرع: خوشتر بود عروس نکوروی بی جهیز.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کعبه اغنیا، قبله فقرا، اگر چه مجالی نیست که احتمالی بر تفقد حال ما نیز توانی، ولی چون از این بنده عرض احوالی شرط ارادت بود جسارت کرد.روز قربان سالما وارد سمنان شدم. منسوب و منتسب دیده شد و جان از کشاکش کلفت رهیده. طرفی از کوی گرفته نشسته ام و در بر روی جهان بسته. اگر یاری به ملاقات آید با شرط یاری بارش کشم، و با قید مغایرت خارش خورم، که در طریقت ما کافری است رنجیدن. امیدوارم که در سایه این همایون دولت روزی دو آسوده شویم و گذشته ها زشت یا زیبا نابوده شماریم. اگر از دویدن ره به مقصد رفتی آهوی هامون شیر گردون شدی و گدای کشور شرم قارون. بلی چیزی که گاه صدمه می زند حرمان خدمت سرکار و برخی یاران است و این پژمرده باغ از هر در محتاج باران خدا بر وجه لایق وصال آرد و شما را بر زحمت ما نیروی احتمال دهد.
هوش مصنوعی: کعبه ثروتمندان و قبله فقراست. هرچند فرصتی برای توجه به حال ما وجود ندارد، اما از آنجا که به عنوان یک نشانه احترام احوالی را بیان کردم، جسارت کردم. در روز عید قربانی، سالم به سمنان رسیدم. به نوعی مرتبط و وابسته به اینجا شدم و از مشکلات زندگی رها شدم. در گوشه‌ای نشسته‌ام و به دنیا نگاهی دارم. اگر کسی برای ملاقات بیاید، با شرط یاری او را همراهی می‌کنم، حتی اگر مشکلاتی نیز داشته باشم، زیرا در مسیر ما رنجیدن برای کافر است. امیدوارم که در سایه این دولت خوب، روزی به آرامش برسیم و گذشته‌ها را خوب یا بد فراموش کنیم. اگر در مسیر رسیدن به مقصدمان موفق شویم، به آهوهای هامون تبدیل می‌شویم و گدای کشوری خواهیم شد که سرشکستگی دارد. تنها چیزی که گاهی آزاردهنده است، محرومیت از خدمت به شما و برخی از دوستان است و این باغ پژمرده نیازمند باران خداست تا به عرصه وصال برسد و شما هم ما را در این زحمت یاری کنید.