گنجور

شمارهٔ ۹۳ - این نامه خطاب به دوستی است و مشتمل بر خوابی که نویسنده دیده

شب دوشینم به خواب اندر با سرکار سردار دیدار افتاد، و بی هیچ پرده هنجار گفت و گزار آمد. دانستم آن زنده جاوید مرده است و از بنگاه اهریمن رخت به فرگاه سروش برده بوسه بر دستش زدم و پرسش پوشیده ها را شستن گرفتم. نخستین گفتم داستان زن خواستن آمد و به دیدارش بر چه مایه رامش انجمن آراستن، گفت این فرمان ویژه زیست و فزود است و ... زاد و رود، ریش گاوان از این زبان سود جویند و کون خران از این بد افتاد بهبود. سورش سوک رنج است و تابش درد درد، چون چنین شد آن به از پی چندان زیبائی نپویند و بالای موزونش را انداز چندین دلارائی نخواهند. گلی را که غنچه سار از پای تا سر پوشیده باید چه دلبندی و از ماهی که چشم سیاهش گاهی به غمزه نگاهی نزیبد کدام خرسندی؟ همان مایه که دیدارش دل نخراشد و گفتارش جان نکاهد رامشی خسروانی است و آرامشی جاودانی. پرهیزش از بیگانه ناگزیر است و پیوند با خوی دلپذیرش ناچار، اگر هنری نیز از کارهای زنانه داشته باشد گوهرش را پیرایه خواهد بود و شوهرش را سرمایه، نباشد چیزی کم نیست و از پیوندش جای رم نه، مصرع: خوشتر بود عروس نکوروی بی جهیز.

گفتم تا چه حد پایه زیبائی چهر باید و دارائی مهر؟ فرمود به اندازه نخستین کوچ تو و پاک جفت طاق سرورت فلان، اگر سر موئی دلارائی روی و تن آسائی خوی از این فراتر بود یار شهری خواهد افتاد، و جز شوی مادر مرده دگران هم از او بهری خواهند یافت. جای خورشید بهر روزنی است و نشست گل بهر دامنی. هر دو بر این بخشایش ستایش آرید و خاک نیاز به گونه سپاس آرایش کنید. اگر همه بر کیش شوخی شما را یادی از زن رود و سیمرغ اندیشه را با این دو دانه دردانه انداز ارزن نام هر دو از یاران دایره برون خواهم زد و در جرگ ماران بائره سرنگون خواهم آویخت.

از من سرور خرد آخوند را درودی بر سرای و این سرود بر وی ران که ناپاک نیرنگ ساز هر روز به ریو دستان دانائی و خامه پرگار افسون نزد زنان دستانی سازی و از گفت دیگران بر چیزها که خود خواهی داستانی پردازی. دست از این چاچول بازی ها درکش و نامه دوبه هم زنی را خامه بر سر، که از دایره کوب جلک خواهی خورد و به تاب خانه آن دسته پشت قلک خواهی نشست. بخشایش بار خدای یاری چنین سازگارت بخشوده و بر چهر امیدت از پیوند مهرش درهای کام گشوده، باز آرام نگیری و از سگالش های چالش نو دام نپردازی.

باری از این گونه سخن فرمایش ها کرد، و تازه کردن گفت را فزایش ها فرمود، من پیش از آنکه گمان سنجد، ترسناک آمدم، و از یاوه درائی های رفته خاک خوردم.دیرینه یار خود را از همه کیهان گزیدم و تا نام هستی در پس زانوی سازگاری خزیدم، مصرع: شوم با بخت خود سازم چو مسکینی به مسکینی. تو هم اگر یاری و در کار یاری دستیار، بی گفت مفت مهربان جفت خود را هم خفت باش و با جامه یگانه خویش بی اندیش خویش و بیگانه هم خانه زی. اگر جز این شماری آری و کاری گزاری، آشنائی ما و تو از یاد است و چراغ آمیزش را روشنائی بر باد. هر چه جز این پند فراموش کن، و زبان از گفت ناپسند خاموش. خدا سایه این دو دوست را که یار دلند نه بار دل از سر ما کم نخواهد و چشم از تماشای بهشتی دیدارشان فراهم نکند.

شمارهٔ ۹۲ - بعد از ورود به سمنان به یکی از عرفای طهران نگاشته: کعبه اغنیا، قبله فقرا، اگر چه مجالی نیست که احتمالی بر تفقد حال ما نیز توانی، ولی چون از این بنده عرض احوالی شرط ارادت بود جسارت کرد.روز قربان سالما وارد سمنان شدم. منسوب و منتسب دیده شد و جان از کشاکش کلفت رهیده. طرفی از کوی گرفته نشسته ام و در بر روی جهان بسته. اگر یاری به ملاقات آید با شرط یاری بارش کشم، و با قید مغایرت خارش خورم، که در طریقت ما کافری است رنجیدن. امیدوارم که در سایه این همایون دولت روزی دو آسوده شویم و گذشته ها زشت یا زیبا نابوده شماریم. اگر از دویدن ره به مقصد رفتی آهوی هامون شیر گردون شدی و گدای کشور شرم قارون. بلی چیزی که گاه صدمه می زند حرمان خدمت سرکار و برخی یاران است و این پژمرده باغ از هر در محتاج باران خدا بر وجه لایق وصال آرد و شما را بر زحمت ما نیروی احتمال دهد.شمارهٔ ۹۴ - به دوستی نگاشته: من و دل را تن و جان برخی جان و تن تو، نامه زیبا نگار که خامه شیواسنج اکبر خانش به دوری «قاسم خان» و نزدیکی دردسر و گزند تنهائی و درخواه دیدار مینو سارت نگار آورده بود از در دید و دانست چشم سپار و گوش گزار افتاد، فرد:

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب دوشینم به خواب اندر با سرکار سردار دیدار افتاد، و بی هیچ پرده هنجار گفت و گزار آمد. دانستم آن زنده جاوید مرده است و از بنگاه اهریمن رخت به فرگاه سروش برده بوسه بر دستش زدم و پرسش پوشیده ها را شستن گرفتم. نخستین گفتم داستان زن خواستن آمد و به دیدارش بر چه مایه رامش انجمن آراستن، گفت این فرمان ویژه زیست و فزود است و ... زاد و رود، ریش گاوان از این زبان سود جویند و کون خران از این بد افتاد بهبود. سورش سوک رنج است و تابش درد درد، چون چنین شد آن به از پی چندان زیبائی نپویند و بالای موزونش را انداز چندین دلارائی نخواهند. گلی را که غنچه سار از پای تا سر پوشیده باید چه دلبندی و از ماهی که چشم سیاهش گاهی به غمزه نگاهی نزیبد کدام خرسندی؟ همان مایه که دیدارش دل نخراشد و گفتارش جان نکاهد رامشی خسروانی است و آرامشی جاودانی. پرهیزش از بیگانه ناگزیر است و پیوند با خوی دلپذیرش ناچار، اگر هنری نیز از کارهای زنانه داشته باشد گوهرش را پیرایه خواهد بود و شوهرش را سرمایه، نباشد چیزی کم نیست و از پیوندش جای رم نه، مصرع: خوشتر بود عروس نکوروی بی جهیز.
هوش مصنوعی: در شب گذشته خواب سردار را دیدم و بی‌هیچ حجاب و پرده‌ای صحبت کردیم. فهمیدم که آن شخص جاودانه از دنیا رفته و به دنیای دیگری رفته است. بوسه‌ای بر دستش زدم و درباره موضوعات پنهان پرسیدم. ابتدا درباره خواستن زن و چگونگی فراهم کردن مراسم شادی صحبت کردیم. او گفت این کار به شکل ویژه‌ای انجام می‌شود و افزود که... نسل‌ها و نسل‌ها از این سخنان بهره‌مند شده‌اند و زندگی‌هایی به این شکل بهبود یافته است. درد و رنجی که بر این وصف می‌گذرد، حقیقتی است. وقتی چنین وضعی پیش آید، زیبایی‌های ظاهری دیگر پایداری نخواهند داشت. گلی که باید از سر تا پا بسته باشد، چه شوقی می‌تواند داشته باشد؟ و از ماهی که چشمانش گاهی به غمزه نگاه می‌کند، چه خوشنودی‌ای حاصل می‌شود؟ تنها مواجهه‌ای که دل را نیندوزد و کلامش روح را خسته نکند، احساس خوشایند و آرامش جاودانی است. دوری از بیگانگان ضرورت دارد و ارتباط با کسانی که دل را شاد می‌کنند، الزامی است. اگر هم هنری در کارهای زنانه داشته باشد، زیبایی او به شوهرش افزوده و ارزشمند می‌شود. همچنین از نظر شوهرش، کمبودی وجود نخواهد داشت و این پیوند جای دوری نیست. به همین خاطر، شادی و زیبایی همواره باید با یکدیگر مرتبط باشد.
گفتم تا چه حد پایه زیبائی چهر باید و دارائی مهر؟ فرمود به اندازه نخستین کوچ تو و پاک جفت طاق سرورت فلان، اگر سر موئی دلارائی روی و تن آسائی خوی از این فراتر بود یار شهری خواهد افتاد، و جز شوی مادر مرده دگران هم از او بهری خواهند یافت. جای خورشید بهر روزنی است و نشست گل بهر دامنی. هر دو بر این بخشایش ستایش آرید و خاک نیاز به گونه سپاس آرایش کنید. اگر همه بر کیش شوخی شما را یادی از زن رود و سیمرغ اندیشه را با این دو دانه دردانه انداز ارزن نام هر دو از یاران دایره برون خواهم زد و در جرگ ماران بائره سرنگون خواهم آویخت.
هوش مصنوعی: گفتم که زیبایی چهره و میزان محبت چقدر باید باشد؟ فرمودند به اندازه نخستین قدم تو و همسر پاکت. اگر حتی یک تار موی زیبایی و آرامش وجودت بیشتر از این باشد، دیگران هم از عشق تو بهره‌مند خواهند شد و تنها همسرت نخواهد بود که از این موهبت برخوردار شود. هر چیز جایی مشخص دارد و هر گلی مناسب دامن خاصی است. هر دو را باید ستایش کرد و در برابر این نعمت‌ها شکرگذاری لازم است. اگر همه به یاد شوخی‌های شما بیفتند و این دو ویژگی را با هم ترکیب کنند، نام هر دو را از دایره یاران بیرون خواهم کرد و آنها را در جمع دیگران به نشانه سرنگونی نشان خواهم داد.
از من سرور خرد آخوند را درودی بر سرای و این سرود بر وی ران که ناپاک نیرنگ ساز هر روز به ریو دستان دانائی و خامه پرگار افسون نزد زنان دستانی سازی و از گفت دیگران بر چیزها که خود خواهی داستانی پردازی. دست از این چاچول بازی ها درکش و نامه دوبه هم زنی را خامه بر سر، که از دایره کوب جلک خواهی خورد و به تاب خانه آن دسته پشت قلک خواهی نشست. بخشایش بار خدای یاری چنین سازگارت بخشوده و بر چهر امیدت از پیوند مهرش درهای کام گشوده، باز آرام نگیری و از سگالش های چالش نو دام نپردازی.
هوش مصنوعی: از من خواهش می‌کنم که برای آخوند خردمندی درود بفرستی و چنین سرودی برای او بخوانی که نیرنگ‌های ناپاک روزانه در دستان دانایی و با قلمش برای زنان دستانی می‌سازد و درباره چیزهایی که می‌خواهد، داستان‌هایی می‌سازد. دست از این بازی‌های پوچ بردار و نامه‌ای که دو بار نوشته شده را با قلم در دست بگیر، زیرا از دایره‌ی حق به زودی آسیب خواهی دید و به خانه‌ی آن دسته که پشت قلک نشسته‌اند خواهی رسید. خداوند تو را یاری کند و بر چهره‌ات با پیوند محبتش درهای خوشبختی را بگشاید، ولی آرام نخواهی بود و از چالش‌های جدید دور نمی‌شوی.
باری از این گونه سخن فرمایش ها کرد، و تازه کردن گفت را فزایش ها فرمود، من پیش از آنکه گمان سنجد، ترسناک آمدم، و از یاوه درائی های رفته خاک خوردم.دیرینه یار خود را از همه کیهان گزیدم و تا نام هستی در پس زانوی سازگاری خزیدم، مصرع: شوم با بخت خود سازم چو مسکینی به مسکینی. تو هم اگر یاری و در کار یاری دستیار، بی گفت مفت مهربان جفت خود را هم خفت باش و با جامه یگانه خویش بی اندیش خویش و بیگانه هم خانه زی. اگر جز این شماری آری و کاری گزاری، آشنائی ما و تو از یاد است و چراغ آمیزش را روشنائی بر باد. هر چه جز این پند فراموش کن، و زبان از گفت ناپسند خاموش. خدا سایه این دو دوست را که یار دلند نه بار دل از سر ما کم نخواهد و چشم از تماشای بهشتی دیدارشان فراهم نکند.
هوش مصنوعی: او درباره سخنان اینچنینی صحبت کرد و به تکرار گفتار و افزایش آن اشاره کرد. قبل از اینکه کسی گمان کند، من به شدت دچار ترس شدم و از حرف‌های بی‌پایه آسیب دیدم. از میان تمام دنیا، دوست دیرینه‌ام را برگزیدم و تا وقتی که زندگی‌ام ادامه دارد، خود را در سایه سازگاری پنهان کردم. به مزمونی می‌گویم که باید با سرنوشت خود وفق بدنم، مانند فردی که در فقر به دیگری می‌رسد. اگر تو هم یاری کنی و در کار کمک دستی برسانی، بی‌بحث و گفت‌وگو با همدم مهربانت به آرامی زندگی کن و بدون نگرانی از خود و دیگران با یکدیگر روزگار بگذرانید. اگر جز این عمل کنی و هیچ همکاری نداشته باشی، آشنایی ما به فراموشی خواهد رفت و روشنایی ارتباط‌مان خاموش می‌شود. هر چیزی جز این نصیحت را فراموش کن و زبانت را از گفتن سخنان ناپسند خاموش نگه‌دار. خدا سایه این دو دوست را که واقعاً یار یکدیگرند، همیشه بر سر ما نگه دارد و چشمان ما را از دیدار بهشتی آنان محروم نکند.