گنجور

شمارهٔ ۸۹ - به یکی از نزدیکان خویش نگاشته

برون از پرده چنگ و چغانه
دراز کیش چمانی و چمانه
تهی از ننگ افسون و فسانه
به خوشتر شیوه شیوا ترانه
سرایم بر سرودی دوستانه
مه مشکو چراغ انجمن را
توان بخشای جان نیروی تن را
بهار بوستان آب چمن را
فروغ خامشی تاب سخن را
بزرگ استاد خود ملاحسن را

که بارنامه نامی که به خرده خامی خامه بر دست پخت تیشه آذر و کارنامه کلک مانی راندی، کلبه و کوی دوستان را که از در تنگی و ننگی کریچه درد و رنج بود و دریچه تیمار و شکنج به تاب روی نگارین و آب چهر بهارین، نظم:

باغ گل هشت کاخ مینو آورد
داغ دل هفت چرخ مینا افکند

روز جدائی را رازی گله انباز ساخته آمد و رزم تنهائی را غریوی شکیب او بار پرداخته. آری بر این گفته گرفت نشاید. و آزموده مردم را شگفت نیاید. بهم آموختگان را هم چاره هم آمیختن است نه از هم گسیختن . تنها نه تو آلوده این تیره گردی و فرسوده این خیره درد، دام اندیش این تنگ زندانی و مشت آزمای این سخت سندان. اگر نه آنستی که در یاسای من سوگند گرایان دروغ درایانند و گواهی تراشان گزاف سرایان، پاک روان بزرگان را گواه آوردمی که از آن هنگام که استادی باد شتاب بدرود ری کرد و با درنگی سهلان سنگ جای در رامشگاه جی جست، گاهی بدان خرم خرگاه و فرخ فرگاه که ترا پیوسته بار نشست بود و مرا گاه و بیگاه ساز گذشت، سال و ماهی راه نجستم و باز ننشستم:

دل به مهر که توان بست چو شد دوست ز دست
رنگ و بوی از چه توان جست چو گل ریخت ز شاخ

آمیخت و پیوست و خاست و نشست را اگر یک از این شش سود نروید و جویای پیوند و آمیزش بردن از این اندیشه پوید، زندگانی و هنگام وی سودائی سراسر زیان خواهد بود و هزار باره گسیختن و گریختن بهتر از آن است. اندوخت سیم و زر یا آموخت دانش و هنر، فزود استواری و استخوان یا چاره ویرانی و زیان، از در مهر و یاری یا از سر بیم و ناچاری، چون مرا از در یاری در تو رای و روئی بود و ترا نیز با نگارش های پارسی پیکر خواست و خوئی، ناگزر از دو سوی آمد و رفتی می خاست و گفت و شنودی می رفت. از آن نوبت که رشته آمیز را گسستن رست و پیمان پیوستگی را شکستن، خامه از سروا و سرود دری درائی ساز خاموشی گرفت، و دل افسانه و افسون پهلوی را خامه فراموشی راند. اگر هم بیگاه و گاهی یا سال و ماهی به در خواه کس یا زدلخواه خود نامه ای بر دست آرم و خامه در شست، بی آنکه از در بازگشت نگاهی گمارم و زنگی زادگان برهنه خوشوقت را که رخت زیبائی و بخت پذیرش نیست کفش و کلاهی گذارم، این و آن به هوس می برند و از پس و پیش می درند و بامدادان دیگر پاره پاره بر سر کوی و برزن بادبرک کودکان بازی گوش است، یا کهنه کاغذ پیران دارو فروش. اگرچه هر مایه سرد و خام و یاوه و ژاژ که کلک سیاه نامه من درهم سرشته و برهم نوشته جز لته داروفروشان نباید و همان بادبرک لاغ سازان بازی گوش شاید.

ولی چون گروهی مردم از در دلجوئی من خواستارند و به مهرش از آب و آتش پاسدار، اگر ژاژی از نو نگار افتد یا از آن کهنه نگارش های در پا رفته چیزی به دست آید، بدستور دیرینش از در شوریده کاری پراکنده نمی مانم و کام ناکام به یکی از ایشان می رسانم.

پیش پوی خواستاران و پیش جوی پاسداران یار دیرینه حاجی محمد اسمعیل طهرانی از سر مهربانی و دل سوزی نه پرده دری و کین توزی، چهار سال افزون همی شد که از هفتاد من کاغذ نسکی پرداخته است و سنجیده و نسنجیده آورده من و پرورده دیگران را یاوه و شیوانامه ژرف ساخته و همچنین بر نام من هر چه در هر جا بیند و از هر کس هرچه نیوشد بی آنکه از در دید نگاهی گمارد و بر راست یا دروغ آن گواهی گزارد به زر و زاری و زور می رباید و بر گرد کرده های چهار ساله در می فزاید.

بارها پیدا و پنهان ساز لابه ها داده ام و از سیم سره و زر سارا نیازها فرستاده مگر آن روزنامه رسوائی را بازستانم و بر آتش سوخته خود را در زیست و مرگ از نفرین و دشنام هر پخته و خام باز رهانم. همه گوش از شنفتن گران دارد و هوش از پذیرفتن بر کران. باری کما بیش یکصد و سی نامه نوشته های پارسی پیکر را بر نگاشته است و انباز نگارش های پیشین داشته، اگر شما را از این گیاه بی آب و رنگ ناز و ننگی نیست و به دستور دیرین دل و دست دانش دوست را به نگاشتن و داشتن انداز و آهنگی هست، از ایشان بخواهند مرا دل و دستی که چیزی توانم نگاشت نیست . فرزندی ابراهیم هم از خواندن و نوشتن هنگامی ندارد اگر نه این بود خود بی سپاس تراشی و خواهش پاداشی بندگی می کردم. زندگی که نه در راه دوستان است مرگ از آن خوشتر، درود و ستایشی پاک از آلایش تیتال و آرایش تر فروشی به سرکار گرامی سرور مهربان مسکین بسته به مهربانی شما است و نغز و زیبا گفتن بر گردن کاردانی شما.

شمارهٔ ۸۸ - به دوستی نگاشته: سرور من تا اکنون که نیمه ماه است گاهت انباز امام اصفهانی می دانستم گاه دمساز نجف بیک مازندرانی. هم بدان خانه هم بدین لانه خاک می رفتم و سنگ می سفتم. یکی از یاران گفت آنرا که به سر پویائی و به جان جویان، دیری است از آن کیش نوآئین برگشت، و با دست و دندان در آهنگ کهن که شیوه پیش بود آویخت. پیشوای مازندرانی را باژگون نماز آورد و پیروان وارون پوی ویرا دور و نزدیک در ستود و بدسرود. رنجیده بدرود ری کرد و چار اسبه انداز جی. بیش از اندازه دست دریغ گزیدم تا چرا چندین گاهم از دید دوست و شنید این مایه رویداد دیری دوری رست و با یک جهان بینائی و شنوائی کری و کوری. نه به دیدارت بخش نگاهی یافتم نه در بزمت بار در خواه بخشایش گناهی.شمارهٔ ۹۰ - به یکی از دوستان نگاشته: کمتری ابوالحسن یغما عرضه می‌دارد که فر رحمت یاران دایره ارواحم فارغ از شرماران بایره اشباح، رخت وصول در منزل افکند، و فلک نزول به ساحل کشید، از بخت خود به شکرم و از روزگار هم. هنوزم از تحمیلات تعارف مجالی نیفتاده و تکلیفات تکلف اقدامی به کار بنده‌زاده نداده تا عیاری از دخل و خرجش گیرم و معیاری بر اقتصاد و خرجش بندم، ولی ضنت سخت ارکان وی و منت سست بنیان منسوبان دورش گواهند که در جزو مخارج تفتیر‌ها کرده است و با نقد مداخل توفیر‌ها برده، جلب فواید در سلب زواید دیده و تعطیل مواید را تحصیل عواید یافته. قرضیش نه که گزاردن فرض باشد یا طلبی که اخذش محتاج عرض. بر یک سوی بلد توی باغستان کویی گرفته، و دور از فرزندان آدم جایی و جویی.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برون از پرده چنگ و چغانه
دراز کیش چمانی و چمانه
هوش مصنوعی: بیرون از پرده، ساز و نوازش و طرب را رها کن؛ تو چه نوع انسان و چه نوع روحی هستی که در این دنیای پرهیاهو همواره سرگرم لذت‌ها هستی؟
تهی از ننگ افسون و فسانه
به خوشتر شیوه شیوا ترانه
هوش مصنوعی: خالی از شرم و ترفندهای جادو و داستان‌ها، به شیوه‌ای زیباتر و خوشخوان‌تر ترانه می‌سراید.
سرایم بر سرودی دوستانه
هوش مصنوعی: در جمع دوستانه‌ای که دلم را شاد می‌کند، آهنگی را با شادی می‌خوانم.
مه مشکو چراغ انجمن را
توان بخشای جان نیروی تن را
هوش مصنوعی: ماهِ زیبای شب می‌تواند روشنایی و زندگی را به جمع هدیه دهد و همچنین به روح و جسم ما نیرو ببخشد.
بهار بوستان آب چمن را
فروغ خامشی تاب سخن را
هوش مصنوعی: بهار، زیبایی و شکوه گلستان و آب و چمن را به طور دلنشینی نمایان ساخته و سکوت آن، خود فضایی است که سخن گفتن را تاب می‌آورد.
بزرگ استاد خود ملاحسن را
هوش مصنوعی: بزرگ استاد خود ملاحسن را به عنوان معلم و راهنمایی بزرگ درمی‌یابیم که بر دانش و توانایی‌های ما تأثیرگذار است.
که بارنامه نامی که به خرده خامی خامه بر دست پخت تیشه آذر و کارنامه کلک مانی راندی، کلبه و کوی دوستان را که از در تنگی و ننگی کریچه درد و رنج بود و دریچه تیمار و شکنج به تاب روی نگارین و آب چهر بهارین، نظم:
هوش مصنوعی: بارنامه، نامی است که به خرده خامی و اثراتی که از کارها و تلاش‌های آتشین بر جا مانده، تعلق دارد. این نام به خانه و محله دوستان اشاره دارد که به دلیل تنگدستی و ننگ، با درد و رنج دست و پنجه نرم کرده و در عین حال به زیبایی و چهره بهاره زندگی اشاره می‌کند.
باغ گل هشت کاخ مینو آورد
داغ دل هفت چرخ مینا افکند
هوش مصنوعی: باغ گل زیبایی را به جا گذاشت و داغ دل من را به آنجا برد. هفت سمبل آسمان هم در آنجا حسرت و اندوه را به تصویر کشیدند.
روز جدائی را رازی گله انباز ساخته آمد و رزم تنهائی را غریوی شکیب او بار پرداخته. آری بر این گفته گرفت نشاید. و آزموده مردم را شگفت نیاید. بهم آموختگان را هم چاره هم آمیختن است نه از هم گسیختن . تنها نه تو آلوده این تیره گردی و فرسوده این خیره درد، دام اندیش این تنگ زندانی و مشت آزمای این سخت سندان. اگر نه آنستی که در یاسای من سوگند گرایان دروغ درایانند و گواهی تراشان گزاف سرایان، پاک روان بزرگان را گواه آوردمی که از آن هنگام که استادی باد شتاب بدرود ری کرد و با درنگی سهلان سنگ جای در رامشگاه جی جست، گاهی بدان خرم خرگاه و فرخ فرگاه که ترا پیوسته بار نشست بود و مرا گاه و بیگاه ساز گذشت، سال و ماهی راه نجستم و باز ننشستم:
هوش مصنوعی: روز جدایی به شکلی اسرارآمیز و غم‌انگیز فرا رسیده است و تنهایی به همراه خود بار سنگینی از صبر را به دوش کشیده است. این موضوع قابل پذیرش است و برای کسانی که تجربه‌ای مشابه دارند، تعجب‌آور نخواهد بود. آموختن و یادگیری به معنای پیوستگی و هم‌زیستی است و نه جدایی و گسست. تنها تو نیستی که در این درد و رنج گرفتار شده‌ای و تنها تو نیستی که در این تنگنای فکری زندانی شده‌ای. اگرچه به نظر می‌رسد که در دنیای یأس و ناامیدی قرار داری، اما باید توجه داشته باشی که مردان بزرگ و پاک‌نفس همواره درگذشته خود، گذشته‌ای پر از چالش و درد داشته‌اند. از آن زمانی که استادی با شتاب از تو جدا شد و برای مدتی کوتاه آرامش را در جست و جو کرد، من سال‌ها در جستجوی تو بودم و هیچگاه از این مسیر باز نایستادم.
دل به مهر که توان بست چو شد دوست ز دست
رنگ و بوی از چه توان جست چو گل ریخت ز شاخ
هوش مصنوعی: دل که به عشق بسته شده، وقتی دوستی از دست می‌رود، چگونه می‌توان به رنگ و بویی دیگر امید داشت؟ مانند گلی که وقتی از شاخه می‌افتد، دیگر نمی‌توان به زیبایی و عطرش دست یافت.
آمیخت و پیوست و خاست و نشست را اگر یک از این شش سود نروید و جویای پیوند و آمیزش بردن از این اندیشه پوید، زندگانی و هنگام وی سودائی سراسر زیان خواهد بود و هزار باره گسیختن و گریختن بهتر از آن است. اندوخت سیم و زر یا آموخت دانش و هنر، فزود استواری و استخوان یا چاره ویرانی و زیان، از در مهر و یاری یا از سر بیم و ناچاری، چون مرا از در یاری در تو رای و روئی بود و ترا نیز با نگارش های پارسی پیکر خواست و خوئی، ناگزر از دو سوی آمد و رفتی می خاست و گفت و شنودی می رفت. از آن نوبت که رشته آمیز را گسستن رست و پیمان پیوستگی را شکستن، خامه از سروا و سرود دری درائی ساز خاموشی گرفت، و دل افسانه و افسون پهلوی را خامه فراموشی راند. اگر هم بیگاه و گاهی یا سال و ماهی به در خواه کس یا زدلخواه خود نامه ای بر دست آرم و خامه در شست، بی آنکه از در بازگشت نگاهی گمارم و زنگی زادگان برهنه خوشوقت را که رخت زیبائی و بخت پذیرش نیست کفش و کلاهی گذارم، این و آن به هوس می برند و از پس و پیش می درند و بامدادان دیگر پاره پاره بر سر کوی و برزن بادبرک کودکان بازی گوش است، یا کهنه کاغذ پیران دارو فروش. اگرچه هر مایه سرد و خام و یاوه و ژاژ که کلک سیاه نامه من درهم سرشته و برهم نوشته جز لته داروفروشان نباید و همان بادبرک لاغ سازان بازی گوش شاید.
هوش مصنوعی: اگر هیچ‌یک از این شش چیز (آمیختن، پیوستن، خاستن، نشستن، سود، و جستجوی پیوند و آمیزش) در زندگی حاصل نشود، زندگی فرد به گونه‌ای خواهد بود که هیچ فایده‌ای نخواهد داشت و بهتر است که هزار بار جدا شود و فرار کند. ذخیره‌کردن پول یا آموختن علم و هنر، بیشتر از ویرانی و ضرر را جبران می‌کند، و این کار از طریق محبت و یاری یا به خاطر ترس و ناچاری انجام می‌شود. اگر من از شما یاری بخواهم و شما نیز با نوشته‌های فارسی خود به من پاسخ دهید، ارتباط و گفت‌وگو پیش خواهد آمد. وقتی که رشته‌ی پیوند قطع شود و پیمان‌ها شکسته شوند، دیگر هیچ نشانی از دوستی باقی نمی‌ماند و دل‌ها از یاد رفتن و غفلت پر خواهد شد. اگر یک روز یا در تاریخ‌های مختلف نامه‌ای بنویسم و بی‌آنکه به بازگشت و یاد کسی فکر کنم، ممکن است پیام من به دست کسانی برسد که فاقد شایستگی و لیاقت دریافت آن هستند، و در این‌جا تنها فایده‌ای که برمی‌زند، زشتی و بی‌ارزشی خواهد بود، مانند کاغذ باطله‌ای که به کسان بی‌توجه داده می‌شود. هرچه هم که تجربه‌هایم بی‌فایده و بی‌معنا باشد، شاید برای دیگران دردی دوا نکند و به دردهایی ناتوانی تبدیل شود.
ولی چون گروهی مردم از در دلجوئی من خواستارند و به مهرش از آب و آتش پاسدار، اگر ژاژی از نو نگار افتد یا از آن کهنه نگارش های در پا رفته چیزی به دست آید، بدستور دیرینش از در شوریده کاری پراکنده نمی مانم و کام ناکام به یکی از ایشان می رسانم.
هوش مصنوعی: اما چون عده‌ای از مردم به دنبال دلجویی از من هستند و تلاش می‌کنند تا با محبت خود از من حمایت کنند، اگر نوشته‌ای تازه از قلم بیفتد یا اطلاعاتی از نوشته‌های قدیمی به دست بیاید، طبق دستور همیشگی‌ام در این راستا تلاش کرده و نتیجه را به یکی از آن‌ها می‌رسانم.
پیش پوی خواستاران و پیش جوی پاسداران یار دیرینه حاجی محمد اسمعیل طهرانی از سر مهربانی و دل سوزی نه پرده دری و کین توزی، چهار سال افزون همی شد که از هفتاد من کاغذ نسکی پرداخته است و سنجیده و نسنجیده آورده من و پرورده دیگران را یاوه و شیوانامه ژرف ساخته و همچنین بر نام من هر چه در هر جا بیند و از هر کس هرچه نیوشد بی آنکه از در دید نگاهی گمارد و بر راست یا دروغ آن گواهی گزارد به زر و زاری و زور می رباید و بر گرد کرده های چهار ساله در می فزاید.
هوش مصنوعی: مهربانی و دل‌سوزی حاجی محمد اسمعیل طهرانی باعث شده که در چهار سال گذشته او به جمع‌آوری و نوشتن مدارک زیادی (بیش از هفتاد من کاغذ) درباره من و دیگران بپردازد. اما این نوشته‌ها که به فراخور شرایط مختلف تهیه شده‌اند، به جای اینکه حقیقت را منعکس کنند، بیشتر به هجمه و اتهام‌زنی تبدیل شده‌اند. او هر چه را درباره من می‌بیند یا می‌شنود، بدون اینکه حقیقت یا درستی آن را بررسی کند، به طرز فریبنده‌ای نقل می‌کند و بر روی شایعات و دروغ‌هایی که در این مدت شکل‌ گرفته، می‌افزاید.
بارها پیدا و پنهان ساز لابه ها داده ام و از سیم سره و زر سارا نیازها فرستاده مگر آن روزنامه رسوائی را بازستانم و بر آتش سوخته خود را در زیست و مرگ از نفرین و دشنام هر پخته و خام باز رهانم. همه گوش از شنفتن گران دارد و هوش از پذیرفتن بر کران. باری کما بیش یکصد و سی نامه نوشته های پارسی پیکر را بر نگاشته است و انباز نگارش های پیشین داشته، اگر شما را از این گیاه بی آب و رنگ ناز و ننگی نیست و به دستور دیرین دل و دست دانش دوست را به نگاشتن و داشتن انداز و آهنگی هست، از ایشان بخواهند مرا دل و دستی که چیزی توانم نگاشت نیست . فرزندی ابراهیم هم از خواندن و نوشتن هنگامی ندارد اگر نه این بود خود بی سپاس تراشی و خواهش پاداشی بندگی می کردم. زندگی که نه در راه دوستان است مرگ از آن خوشتر، درود و ستایشی پاک از آلایش تیتال و آرایش تر فروشی به سرکار گرامی سرور مهربان مسکین بسته به مهربانی شما است و نغز و زیبا گفتن بر گردن کاردانی شما.
هوش مصنوعی: من بارها تلاش کرده‌ام تا مشکلاتم را پنهان کنم و از ثروت‌هایی که دارم، درخواست‌هایی به دیگران ارسال کرده‌ام، اما همه‌ی این کارها برای آن است که آن رسوایی را بازپس بگیرم و از نکوهش‌ها و دشنام‌ها رهایی یابم. همه از شنیدن این مسائل رنج می‌برند و پذیرش این موضوعات برای آنها دشوار است. به هر حال، نزدیک به یکصد و سی نامه نوشته‌ام و اگر شما تمایلی به این کار ندارید و به اصول قدیمی و ادب علاقه دارید، می‌توانید از دیگران بخواهید که به من کمک کنند. من فرزند ابراهیم هستم و اگر وقت و حوصله‌ای برای خواندن و نوشتن داشتم، به شما درخواست پاداشی نیازی نداشتم. زندگی‌ای که از راه دوستان می‌گذرد، ارزش بیشتری دارد و این تقدیر و ستایش عمیق من از شماست که شما را می‌شناسم و به جوانمردی و مهربانی‌تان احترام می‌گذارم.