گنجور

شمارهٔ ۶۳ - به احمد صفائی نوشته

دیشب اسمعیل از در آزمایش نامه دراز دامان فراخ آستین بر فرهنگ پارسی بنیاد افکند، و با آنکه دست و زبانش بدان راه و روش هیچ آشنائی نداشت، پاکیزه و شیوا و دوشیزه و زیبا به پایان برد. فرزندی میرزا جعفر به خواهش من به کاست و فزود و بست و گشاد اینک ترا نگارش کرد. این شیوه هم به کیش دانش اندوزان و هنر آموزان تازه کاری و نوبرشماری است. گروهی انبوه نگارندگان قزوین و ری و گزارندگان اصفهان و جی بر این منش رخت نهاده اند و درین روش سخت ایستاده، و داستان های ژرف پرداخته اند و کاخ های شگرف افراخته. کاش تو هم با آن مایه گرفتاری و کار و گرانباری و تیمار، از راه آزمون خم اندر پشت و خامه در انگشت می کردی.

چنان پندارم در نامه سیم چارم تو نیز دنبال پوی دسته یاران و سخن ساز رسته پارسی نگاران آئی. پیش از این باخطر گفت و گزاری آراسته ام و سخن چند ساخته و پرداخته از دست پخت اندیشه او خواسته، من او را سنجیده به جای نیاورده ام، و این خواهش از وی جز به انگیز اسعمیل نکرده، اگر راستی خام یا پخته چیزی ساخته و گوهر یا پشیزی پرداخته، بی دستکاری و آرایش و پیرایه گری یا پیرایش خود برنگارد و روانه دارد، تا پایه و مایه پیدا و آفتاب از سایه هویدا گردد، بیت:

چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور

کارت بسیار است و دستت گرانبار، چگونه سفارش های «تبت» و «توحید» را نگارش توان و پسته و هسته «باغ هنر» را گزارش. من هم در این پایان هستی و آغاز پیری و پستی با همه افسردگی ها و دل مردگی ها، شبی از درد زانو تابم بر پر هما و خوابم بر شاخ آهو بود. بیشه دل سگالش رنگ رنگ افتاد، و پنداری رخت نبسته اندیشه دیگر بار افکند. «باغ هنر» را روز ماهه انجام جستم، از به افتاد کار باغ هنر ماه روزه بنیاد آمد. بر این هنجارش با انداز دردی که چالش جان و مالش مرگ را هما ورد بود درهم بستم و با هم پیوسته، بیت:

گرچه تلخ آب و زمین شور و گزوگزنه گیاه
شوره تا بیخ گلو ریگ روان تا کمر است
بر ریاض ای هنری باغ بست با همه عیب
فر این فضل که تاریخ تو باغ هنر است

بسیار پوچ و هیچ است و شنیدش سخندان را مایه تاب و پیچ، ولی داستان آن هلیمی و گداست پولی داد و کشکولی هریسه ستد. نخستین دست بردش نمدپاره به شست افتاد، لب و ابرو تلخ و ترش کرد که هریسه را گوشت باید و دست پخت تو همی نمدزاید. استادش گفت پولی بیش ندادی پس همی خواهی زربفت روید. در آن خاک شور و آب تلخ و خار خشک و ریگ تر با این سال فره و رنج و دوری و درد زانو و نهاد پژمان و بیزاری از هر مایه گفت چه توان یافت، جز سرکار سید از همه چشمش نهفته دار و بهر گوش اندرناگفته مان، شعر:

شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم

سخن سرائی چیست یا شیوا درائی کدام؟ جان باید کند نان باید جست خود خورد و به دیگران نیز خورانید.کیمیا کشت و کار است و سودش برگ و بار، منی جو به از خرمنی گوهر است، و از کوه سهلان کوهه تل کاهش برتر. بی انبازی در آب آشنا و بیگانه و دست یازی بر خاک دانا و دیوانه بی چشم بیکار از همه با مزدی در کیش مردم از خرمن من که خوشه از خروار بخشایش بار خداست با دامن خویش به هنگام خود به فرجام خوش بر کاو و در کار، در کوب و بردار. باری با همه گفتن ها و نهفتن ها در کار تبت و توحید آسوده مزی و مرا که از پاک رسته ام و بدان خاک بسته فرسوده مخواه، شاید جائی گردد و به فر فزایش دارو درختش از در آسایش به بخشایش یزدان سایه و شایه بر توانگر و گدائی اندازد.

شمارهٔ ۶۲ - به ملا محمد علی اردکانی در خان حاجی کمال نوشته: آن جوان ارزنده گوهر فرخنده اختر، که دیشب شما را به دیدار این برگشته روز راهنما خواست، شمار کار از چه بر کوتاهی افکندی و دریغ و افسوس روا داشتی. مردی چنان گرم مهر و رایگان آویز که بر پیوند و دیدار و گفت و گزار چون من هیچ ندانی ناپسندیده خو خرسند باشد، چه جای بوک و مگر بود و امروز و فردا:شمارهٔ ۶۴ - به احمد صفائی فرزند خود نگاشته: کار بسیار داری و دوشی گرانبار، اینگونه فرمایش هات فرسایش آرد و تیشه بر ریشه آسایش زند. ولی چون راست رو و درست کاری و انجام کار مرا به نامیزد چالاک خیز و چست هنجار، ناگزر هر اندیشه که از جان زاید و از دل به زبان گراید با تو رازنامه و پیام رانم و از تو ساز پایان و انجام جویم. پارچه زمینی چارگوش زیر استرخ نهرود از بالا به بند استرخ، از پائین به پای پرچین، از آندست با جوی آب، و از این سو به سامان کویر، شاخ در شاخ است و دوش به دوش کهن دیواری از دیر بازش شکسته و ریخته پیوسته و گسیخته پیرامون کشیده، از تلخ و شورش خار به خرمن و گز به خروار دمیده، برزگرها را به سر کاری خود یا خطر بر شخم و شیار انگیز و هرچه دروی رسته با بیل و تیشه از ریشه بر کن و بر کران انداز. سراپای آنرا چون دشت خیار و کشت خربزه مرز و جوی بربند، و چونان که آب راست و چپ برشیب و فراز خود پای و یک دست پوید تراز کش هموار و هم بندکن. گرداگرد وی چینه واری خربند پست و بلند برساز.پس ارش اندر ارش از آن جسته هسته ها که رسته«خوش خرما» و «خوش چرک» است، و نی های بالیده مالیده راست بالای سر و گوهر درشت استخوان و درست اندام راست و ریسمان کش درفشان و برنشان، و هر دو را در آبیاری و نگاهداری نرم ودرشت و تلخ و شیرین کوب سفارش زن.

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیشب اسمعیل از در آزمایش نامه دراز دامان فراخ آستین بر فرهنگ پارسی بنیاد افکند، و با آنکه دست و زبانش بدان راه و روش هیچ آشنائی نداشت، پاکیزه و شیوا و دوشیزه و زیبا به پایان برد. فرزندی میرزا جعفر به خواهش من به کاست و فزود و بست و گشاد اینک ترا نگارش کرد. این شیوه هم به کیش دانش اندوزان و هنر آموزان تازه کاری و نوبرشماری است. گروهی انبوه نگارندگان قزوین و ری و گزارندگان اصفهان و جی بر این منش رخت نهاده اند و درین روش سخت ایستاده، و داستان های ژرف پرداخته اند و کاخ های شگرف افراخته. کاش تو هم با آن مایه گرفتاری و کار و گرانباری و تیمار، از راه آزمون خم اندر پشت و خامه در انگشت می کردی.
هوش مصنوعی: دیشب اسمعیل با لباس طولانی و گشادی که به تن داشت، شروع به نوشتن داشت. با اینکه او هیچ آشنایی با این کار نداشت، اما به خوبی و زیبایی نوشته‌اش را به پایان رساند. فرزندی از میرزا جعفر، به درخواست من، نوشته‌ای فراهم کرد. این روش، شیوه‌ای است که از سوی دانش آموزان و هنرجویان جدید نیز به کار گرفته می‌شود. گروهی از نویسندگان در قزوین، ری، اصفهان و جی به این روش روی آورده و داستان‌های عمیق و زیبایی خلق کرده‌اند. کاش تو هم با این همه مشغله و سختی، از راه تجربه و نوشتن، دستی به کار می‌زدی.
چنان پندارم در نامه سیم چارم تو نیز دنبال پوی دسته یاران و سخن ساز رسته پارسی نگاران آئی. پیش از این باخطر گفت و گزاری آراسته ام و سخن چند ساخته و پرداخته از دست پخت اندیشه او خواسته، من او را سنجیده به جای نیاورده ام، و این خواهش از وی جز به انگیز اسعمیل نکرده، اگر راستی خام یا پخته چیزی ساخته و گوهر یا پشیزی پرداخته، بی دستکاری و آرایش و پیرایه گری یا پیرایش خود برنگارد و روانه دارد، تا پایه و مایه پیدا و آفتاب از سایه هویدا گردد، بیت:
هوش مصنوعی: در نامه‌ات به چهارمین شماره، به نظر می‌آید که به دنبال جمع دوستان و گفت‌وگوها با نویسندگان پارسی هستی. قبل‌تر با دقت و اندیشه‌ای سنجیده، چند سخن از او انتخاب کرده‌ام و به او نسبت داده‌ام، اما در واقع آنچه از او دریافت کرده‌ام را به درستی ارزیابی نکرده‌ام. این درخواست من از او نشان‌دهنده احترامی است که برای او قائل هستم. اگر او در کارش چیز خام یا پخته‌ای ارائه دهد، امیدوارم آن را بدون هیچ گونه دست‌کاری و تزیین خاصی ارسال کند، تا حقیقت نمایان شود و واقعیت‌ها از سایه‌ها بیرون بیایند.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور
هوش مصنوعی: وقتی درب بسته باشد، هیچ کس نمی‌داند که آیا جواهر فروش در آن‌جا هست یا یک پیله‌ور.
کارت بسیار است و دستت گرانبار، چگونه سفارش های «تبت» و «توحید» را نگارش توان و پسته و هسته «باغ هنر» را گزارش. من هم در این پایان هستی و آغاز پیری و پستی با همه افسردگی ها و دل مردگی ها، شبی از درد زانو تابم بر پر هما و خوابم بر شاخ آهو بود. بیشه دل سگالش رنگ رنگ افتاد، و پنداری رخت نبسته اندیشه دیگر بار افکند. «باغ هنر» را روز ماهه انجام جستم، از به افتاد کار باغ هنر ماه روزه بنیاد آمد. بر این هنجارش با انداز دردی که چالش جان و مالش مرگ را هما ورد بود درهم بستم و با هم پیوسته، بیت:
هوش مصنوعی: کارهای زیادی دارم و بار سنگینی بر دوش دارم. چگونه می‌توانم سفارش‌های «تبت» و «توحید» را بنویسم و درباره محتوای «باغ هنر» گزارش بدهم؟ من در این پایان زندگی و آغاز پیری و افکار ناامیدکننده، شبی از درد زانو، بر پرنده‌ای خوابیده‌ام و در خواب به شاخ آهو تکیه زده‌ام. دل من در میان جنگل رنگارنگی از احساسات فرو رفته و به نظر می‌رسد که اندیشه‌ام هنوز بیدار است. «باغ هنر» را در روزهای خاصی به پایان رساندم و وقتی کار «باغ هنر» به نتیجه رسید، زمان برای شروع دوباره آن آماده بود. با همه دردهایی که چالش‌های زندگی بدنبال دارد، این تجربه را در هم پیوند دادم و در نهایت، شعری سرودم.
گرچه تلخ آب و زمین شور و گزوگزنه گیاه
شوره تا بیخ گلو ریگ روان تا کمر است
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آب تلخ و زمین شور است و گیاهان شوره‌زار تا عمق گلو می‌رسند، شن‌های روان تا کمر وجود دارد.
بر ریاض ای هنری باغ بست با همه عیب
فر این فضل که تاریخ تو باغ هنر است
هوش مصنوعی: به زیبایی و هنرت در باغ زندگی بپرداز، با وجود تمامی نقص‌ها و عیب‌ها، چون تاریخ تو نشانگر سرشار بودن از هنر و خلاقیت است.
بسیار پوچ و هیچ است و شنیدش سخندان را مایه تاب و پیچ، ولی داستان آن هلیمی و گداست پولی داد و کشکولی هریسه ستد. نخستین دست بردش نمدپاره به شست افتاد، لب و ابرو تلخ و ترش کرد که هریسه را گوشت باید و دست پخت تو همی نمدزاید. استادش گفت پولی بیش ندادی پس همی خواهی زربفت روید. در آن خاک شور و آب تلخ و خار خشک و ریگ تر با این سال فره و رنج و دوری و درد زانو و نهاد پژمان و بیزاری از هر مایه گفت چه توان یافت، جز سرکار سید از همه چشمش نهفته دار و بهر گوش اندرناگفته مان، شعر:
هوش مصنوعی: بسیار بی‌معنا و بی‌ارزش است و شنیدن آن برای سخن‌ران، مایه ناز و پیچیدگی است. اما داستان کسی است که گدا و هلی من به او پولی داد و برایش خوراکی تهیه کرد. وقتی دستش به نمد پاره برخورد کرد، با چهره‌ای تلخ و ترش گفت که این غذا باید گوشت داشته باشد و دست‌پخت تو هم از نمد درست می‌شود. استادش به او گفت چون پول بیشتری نداده‌ای، پس انتظار نداشته باش که چیزی باارزش دریافت کنی. در آن سرزمین خشک با آب شور و خارهای بی‌حاصل و ریگ، او با سال‌ها زحمت و درد و رنج از وضع خود و بی‌حوصلگی‌اش می‌گوید که چه چیزی می‌تواند پیدا کند، جز این که به امید سید باشد و حواسش به چیزهای پنهان و ناگفته در اطرافش باشد.
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم
هوش مصنوعی: من خود را شاعر نمی‌دانم و نمی‌دانم شعر چیست، اما به دلیل حال و روز دیوانه‌وار دلم، در حال سرودن مرثیه هستم.
سخن سرائی چیست یا شیوا درائی کدام؟ جان باید کند نان باید جست خود خورد و به دیگران نیز خورانید.کیمیا کشت و کار است و سودش برگ و بار، منی جو به از خرمنی گوهر است، و از کوه سهلان کوهه تل کاهش برتر. بی انبازی در آب آشنا و بیگانه و دست یازی بر خاک دانا و دیوانه بی چشم بیکار از همه با مزدی در کیش مردم از خرمن من که خوشه از خروار بخشایش بار خداست با دامن خویش به هنگام خود به فرجام خوش بر کاو و در کار، در کوب و بردار. باری با همه گفتن ها و نهفتن ها در کار تبت و توحید آسوده مزی و مرا که از پاک رسته ام و بدان خاک بسته فرسوده مخواه، شاید جائی گردد و به فر فزایش دارو درختش از در آسایش به بخشایش یزدان سایه و شایه بر توانگر و گدائی اندازد.
هوش مصنوعی: سخن‌سرایی و بیان شیوا چیست؟ انسان باید جان خود را فدای تلاش برای زندگی کند و در کنار خود به دیگران نیز کمک کند. کشت و کار، به مانند کیمیا، نتیجه‌ای بارور دارد. ارزش یک فرد به دانش و درایت اوست، و از میان مشکلات باید به سوی اهداف بالاتر حرکت کرد. در ارتباط با مردم باید به آشنا و بیگانه توجه کرد و از دانش دیوانگان غافل نشد. با دست‌های خالی و بدون تلاش نمی‌توان به اهداف رسید. در این دنیا، از خرمن کارهای خود باید برداشت کرد و به دیگران نیز برسانیم. باید به این نکته توجه داشت که با همه دشواری‌ها و رازهایی که در زندگی وجود دارد، در مسیر صحیح حرکت کنیم. من که از مشکلات گسسته‌ام و به معنای واقعی زندگی می‌کنم، به دنبال راهی برای پیشرفت و بهبودی هستم. شاید روزی این تلاش‌ها به بار نشیند و نعمت‌های الهی به ما برسد، چه برای ثروتمندان و چه برای نیازمندان.