شمارهٔ ۶۲ - به ملا محمد علی اردکانی در خان حاجی کمال نوشته
آن جوان ارزنده گوهر فرخنده اختر، که دیشب شما را به دیدار این برگشته روز راهنما خواست، شمار کار از چه بر کوتاهی افکندی و دریغ و افسوس روا داشتی. مردی چنان گرم مهر و رایگان آویز که بر پیوند و دیدار و گفت و گزار چون من هیچ ندانی ناپسندیده خو خرسند باشد، چه جای بوک و مگر بود و امروز و فردا:
اگرش باز دیدی و هنگام گفت و شنیدی خاست، از خاکسارش درودی مهر آسود بر گوی و بر سرای، مصرع: در سرای مغان رفته است و آب زده. دربان و دورباش نه، و بهر پای و پی گام نهی و کام دهی گرفت و پرخاشی نیست. بیش از آن نیست جز راز خاکساری چیزی پرسد و ندانم و جز کیش جان سپارم فرمایشی فرماید و نتوانم. کلبه بی دروبام درویشان همواره بر روی بیگانگان و خویشان باز است، و هر که از در یاری پای نهد و جای جوید چهر خاکساری گسترده و چشم مهمانداری فراز. هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگوی، ویژه اینان که خداوند خانه اند و خانه خدای کاشانه. اگر این بارش دیداری کردی و اگر خود به زاری و زر یا زور است همراه نیاوردی دل نکوهش زای و جان گله مند خواهد خاست و از چون تو یاری که باری رنج ندیده جاویدان دلخور و ناخرسند خواهد بود.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.