چند روز است در راه دریافت خجسته دیدار سرکار و امید گاهی میرزا که خزان از چهر بهارین بزمش رشک اردی بهشت است و دوزخ با فرنگارین کاخش شرم افزای بهشت، پویانم، و از دور و نزدیک و ترک و تاجیک نام ونشان همه را جویان، هر کس به جائی گفت و به دیگر باغ و تماشائی سرود، دویدن ها خستگی زاد و ندیدن ها گسستگی آورد، با همه ناجستن بازم تن پویه گر پی سپار است و دل چون مامی گم کرده فرزند بام تا شام کوچه گذر و خانه شمار. شهر به شهر می دوم کوچه به کوچه کو به کو. امروز هم به دستور روزهای گذشته به بنگاه مینو فرگاه گذشتم همچنان یکران تکاپوی لنگ افتاد و مینای کام و آرزو به سنگ آمد. در بزم سرکار احمد رخت درنگ گستردم، بارنامه ای بر فرهنگ دری از آنچه دوشین شب سرکار دائی باز سرود نگارش رفت و گفته های گهر سفت وی بی کاست و فزود گزارش. فروغ دیده و چراغ دوده سرکار آشوب آنکه سر تا پای دو زنده ام و پای تا سر به یکتائی پرستنده، نوشته را دید و گرفت و خواند و خواست و فرمود بندگان میرزا از این نامه های ژاژاندود یاوه پالود بی نیاز است، و خامه پارسی پردازش در ساز آفریدن و راز پروریدن خود افسون گر و جادو باز. از دوست ندیده و بهشت شنیده خود بدین چیزها که سیاهی هیچ ارزش است و گناهی بی آمرزش باز نخواهد ماند، دوست به دنیا و آخرت نتوان داد.
سخنش راست و درست دیدم و در پند و پوزش چالاک و چست، نگارش بدو بازماندم واندک پذیر روانش را سپاسی بنده وار نیز آوردم. اینک فرزندی میرزا جعفر نگاشت، و با این نیازنامه که گزارشگر رویداد است روانه بزم خداوندی داشت، اگر پاسخ را شتاب آرند، سرکار دائی را پس ازشام و پیش از خواب آگاه خواهم ساخت، هر چه خواهی و کنی و فرمائی سربندگی خواهم نهاد و به پای پرستندگی خواهم رفت.
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چند روز است در راه دریافت خجسته دیدار سرکار و امید گاهی میرزا که خزان از چهر بهارین بزمش رشک اردی بهشت است و دوزخ با فرنگارین کاخش شرم افزای بهشت، پویانم، و از دور و نزدیک و ترک و تاجیک نام ونشان همه را جویان، هر کس به جائی گفت و به دیگر باغ و تماشائی سرود، دویدن ها خستگی زاد و ندیدن ها گسستگی آورد، با همه ناجستن بازم تن پویه گر پی سپار است و دل چون مامی گم کرده فرزند بام تا شام کوچه گذر و خانه شمار. شهر به شهر می دوم کوچه به کوچه کو به کو. امروز هم به دستور روزهای گذشته به بنگاه مینو فرگاه گذشتم همچنان یکران تکاپوی لنگ افتاد و مینای کام و آرزو به سنگ آمد. در بزم سرکار احمد رخت درنگ گستردم، بارنامه ای بر فرهنگ دری از آنچه دوشین شب سرکار دائی باز سرود نگارش رفت و گفته های گهر سفت وی بی کاست و فزود گزارش. فروغ دیده و چراغ دوده سرکار آشوب آنکه سر تا پای دو زنده ام و پای تا سر به یکتائی پرستنده، نوشته را دید و گرفت و خواند و خواست و فرمود بندگان میرزا از این نامه های ژاژاندود یاوه پالود بی نیاز است، و خامه پارسی پردازش در ساز آفریدن و راز پروریدن خود افسون گر و جادو باز. از دوست ندیده و بهشت شنیده خود بدین چیزها که سیاهی هیچ ارزش است و گناهی بی آمرزش باز نخواهد ماند، دوست به دنیا و آخرت نتوان داد.
هوش مصنوعی: چند روزیست که در تلاش برای دیدار با شما هستم و گاهی به میرزا فکر میکنم. گویی پاییز به بهار زیبای شما حسودی میکند و دوزخ هم از زیبایی کاخ شما شرم میکند. در این مسیر، از هر طرف نام و نشانی از افراد مختلف، اعم از ترک و تاجیک، جستوجو میکنم. هرکس در جایی به من میگوید و من به باغها و مکانهای مختلف میروم. این دویدنها باعث خستگی و ناامیدیام شده است، اما بیتوجهی به این خستگی همچنان به جستجو ادامه میدهم، دلی سرگشته مانند مادری که فرزندش را گم کرده است و از صبح تا شب در کوچهها میگردد. در شهر و کوچهها میدوم و امروز هم به بنگاه مینو سر زدم، اما هیچ نتیجهای نگرفتم و دل آرزوهایم به سنگ تبدیل شد. در بزم شما، نامه کوچکی برای سرکار احمد نوشتم که شامل مطالبی از گفتوگوهای شب گذشتهام با دائی بود. او نامه را خواند و خواست که از اینگونه نوشتههای بیمحتوا بینیاز شویم و گفت که نوشتن به زبان فارسی باید دارای ارزش و معنا باشد. در پایان گفت که دوست نادیده و بهشتساز به این چیزها هیچ ارزشی نمیدهد و هیچ گناهی بدون بخشش باقی نخواهد ماند.
سخنش راست و درست دیدم و در پند و پوزش چالاک و چست، نگارش بدو بازماندم واندک پذیر روانش را سپاسی بنده وار نیز آوردم. اینک فرزندی میرزا جعفر نگاشت، و با این نیازنامه که گزارشگر رویداد است روانه بزم خداوندی داشت، اگر پاسخ را شتاب آرند، سرکار دائی را پس ازشام و پیش از خواب آگاه خواهم ساخت، هر چه خواهی و کنی و فرمائی سربندگی خواهم نهاد و به پای پرستندگی خواهم رفت.
هوش مصنوعی: سخنان او را درست و صحیح دیدم و در نصیحت و عذرخواهی بسیار چالاک بود. با او در نوشتن ارتباط برقرار کردم و از روان آرام او قدردانی کردم. اکنون فرزندی از میرزا جعفر نامهای نوشته و با این درخواستنامه که گزارشی از رویدادهاست، به محضر خداوند فرستاده است. اگر پاسخی سریع بدهم، دایی محترم را پس از شام و پیش از خواب آگاه خواهم کرد. هر کاری که بخواهی و انجام دهی، با کمال اطاعت انجام میدهم و با نهایت باور به پرستش تو میپردازم.