گنجور

شمارهٔ ۶ - به میرزا اسمعیل هنر به سمنان نگاشته

اسمعیل؛ خود دانی از دراز درائی گریزانم و در گفت و نوشت کم سرائی و کوتاه گرائی را به موئی آویزان، ولی چون نگارش پارسی پرداخت دشوار است، و از این روش تا آن منش ها همان دستان موزه و دستار دیده و دانسته در آزارم، تا اگر دیگری را نیز به این شیوه نیاز خیزد از یک نوشته سه چهار نامه توانند سرشت.

در این سه نگاشته آن فزایش گفتار از دلتنگی و جنبش خشم خاست، پهنه بیغاره فراخی گرفت و خامه بی خواسته من ساز گستاخی انگیخت. اگرت دست و دلی هست در هر سه از در دید نگاهی کن و هر مایه که دانی و توانی کوتاه نمای تا آنان از خواندن خسته نیفتند و زبان نکوهش گران نیز بر من بسته ماند. من چشم بازدیدی سرسری نه از سر بینش گماشته ام و کاست و فزود را گز و ترازوئی گذاشته. نامه احمد و دائی را دو بخش و نوشته خطر را نیمه توان کاست. اگر توانی پای در نه و چنانچه دشوار دانی بهرچه توانی پیمان گرو در بندو آگاهی فرست، تا بر هنجاری زیبا و گفتاری نغز و از آن شیواتر آراسته باز فرستم.

فرزند دل به کاری در بند و گریبان از چنگ اندیشه های پراکنده درکش، ناهمواری های کیهان و ناسازگاری های مردم را سر تا دم سنگی منه، از زشت زیبا نزاید و از پشم دیبا نیاید، با همه مردمی ورز، و از همه زخم ددی خور، کنگاش نیکی انگیز و آماده پاداش بدی باش، همه اینند و از این بدتر. جز از هزار یکی و از بسیار اندکی که مردم و خود را جز زیان و سود و به افتاد و بهبود پیشه و اندیشه نبینی. دندان پاک پیمبر را به دانکی سیم به سنگ آزمایند و به جای آب شور خون شیر پرورد زهرا را چون باده گلرنگ گمارند، تا بر بوی سودی نیازمندند و به اندیشه گزندی بیم آکند، همه گرم گفتارند و نرم رفتار، فروتنند و مهربان، آهسته پویند و چرب زبان، پاس دارند و سپاس گزار، پایمردند و دستیار، خدای ناکرده چون بی نیازی خاست و بیم در کاست، همه دست بندند و پای زن، نمک نشناسند و در شکن، تلخ درایند و بلندگرای، کین اندیشند و خودستای، درشت پویند و زشت گوی، خیره کشند و پرخاش جوی. خوب آن است که او را نشناسی، و کاردانی آنکه از همه در هراسی. این پسران یادگار آن پدرانند که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر را کشته اند و جای نشین آنان را که دریای آمرزگاریند و کشتی رستگاری به اک و خون آغشته. تخم خربزه لطیفی را اگر همه ساله دکش نیاری و در زمینی تازه و نوگیر نکاری، هستی خود نرم نرمک باز ماند و در پستی گوهر کرمک گیرد.

این هیچ مایه پنج پروز را که گاده هفت پدر است و زاده چهار مادر، هزاران هزار سال افزون شد تا همی تخم دگرگون نیست و آب جز از پشت خواجه و پیش خاتون نه چشم سود و امید بهبود از این تخمه داشتن، لاله در شوره بوم کاشتن است و اگر مغز کار و نهاد گوهر این گاوان بی شاخ و دم و خران با گوش و سم که نامش از در وارون بازی مردم نهاده باز شکافی، جز دشت دشت دیو آدم فریب و گله گله سگ مردم خواره نیابی، شعر:

آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی از نو بباید ساخت وزنو آدمی

سرشت و مایه مردمی دید و دانش است، و داد و بینش خوی و منش است، و راه و روش فرو خوردن است و چشم بهم کردن، آهستگی و آرامش است و بخشندگی و بخشایش، بار زیردستان بردن است و تیمار بینوایان خوردن، از همه کس رستگی است و با بار خدا بستگی، و مانند اینها. با آنهمه پویائی و جویائی صدیک این در که دیدی یا از که شنیدی مشتی خشم باره زنهار خواره، آدمی روی اهرمن خوی، روباه رنگ گرگ آهنگ، چشم دریده شرم پریده، خود سپاس خدانشناس، دیوانه هوش خود فروش، سبک سایه تنک مایه، خام اندیشه جنگ پیشه، سست گمان سخت کمان، توانگر جامه گرا هنگامه، فزون تا سه سیاه کاسه، نام خویش آدم نهاده اند و گرگ آسا و گربه منش به شغال مرگی و روباه بازی در پوست دشمن و پوستین دوست افتاده، شعر:

آن کشد پیراهن این، این درد شلوار آن
مرزکیهان شهر سگ سار است گوئی نیست هست

سرکار سردار به دستی که دیده و دستانی که دانی در سرداریه گشاینده این راز است و نوازنده این ساز. نیازت به گزارشی تازه و نگارشی نو نیست، چون شمار کار این است و بنیاد مردم روزگار برآن، دل از اندیشه کار و کردار آنان باز پرداز و بیرون از این بیشه که تیشه ریشه نام و ننگ است و سنگ شیشه فرو فرهنگ آهنگ و هنجاری دیگر گیر، سپاس آنرا که چنانت نساخته اند و بیرنگت از نیرنگ اینان پاک و پرداخته.

هر مایه زشت بینی فراموش کن و تا هر پایه بدشنوی خاموش باش، تاب ببر و پیچ مده، چیز ببخش و هیچ مخواه، مردمی آر و ددی بین، نیکوئی ساز و بدی کش، خوان پراکن و خون آشام، پیروزی رسان و شبیخون بر، دشنام نیوش و ستایش سرای، گناه نگر و بخشایش اندیش، شعر:

آن چنان زی که چو میری برهی
نه چنان زی که چو میری برهند

دو یار دوست دیدار ستوده هنجار که مرا پاس ها داشته اند و بر گردن از در کام گزاری سپاس ها گذاشته فرمایش خرما کرده اند، و به بدگمانی آنکه دیر آید و دهن ها لب نیالوده سیر شود، ساز نکوهش را باد به سرنادمیده. آقا احمد، آقا محمد، مهدی، هر سه یا هر کرا دانی نگارش کن و سفارش نمای که شترواری نوبر خوش چرک یا کرمانی یا تخم بم و اگر هر سه باشد خوشتر، یکه چین و دست گزین و پیش از آنکه یاران از چشم داشت خسته شوند و من به شاخچه فرو گذاشت شرم آگین و سرشکسته روانه ری ساز و نگارش های پوزش آویز انباز وی، کوتاهی را جز رنجش من و بیغاره یاران انجمن سودی نیست. زیان را سود مخوان و بد افتاد بهبود مدان. زود این کمینه فرمایش را آرایش انجام بخش و پیرایه فرجام ده، تخته زیرین استرخ«نهرود» را راست و سنجیده نه کاج و پیچیده بدان راه و روش که احمد را نگارش رفت و خود نیز سفارش کردی، نیزاری سبز و خرم و از هسته کاری درختستانی انبوه و درهم برساز. بادام و پسته نیز چندانکه توانی ببر و در کار بزرگرهای «چادرگله» و «تبت» و «باغ هنر» را بر کاشتن اینها که گفتم و امرود و توت سیاه و هر بیخ و شاخ که در آن ریگ بوم و سنگلاخ ریشه یازد و بالا فرازد، فرمان ده و پیمان گیر.

تاک های «جندق» و «دادکین» را بالیده تا مالیده اگر امسال از خاک برنگیری و بر چفت و پرچین نیاویزی، کوشش کشتن همه بی سود و برگ و بارش یکسر در پای حاجی و پشت نسا و آرنج عباس و زانوی ابراهیم نیست و نابود خواهد شد. باغ بی تاک چهر بی آذین است و چفت بی انگور چرخ بی پروین، شعر:

تا هست میسر که ز گل تاک بر آید
حیف است گیاه دگر از خاک برآید

چهارم شوال در ری نگارش یافت.

شمارهٔ ۵ - به حاجی سید میرزای جندقی به بیابانک نگاشته: ولی محمد با خشمی گرم و چشمی بی شرم، آزی فره و ابروئی گره، پائی یاوه گرا و نائی هرزه درا، چنگی پرده در و جنگی جان شکر، باره به ری راند. چندان تباهی کرد و بیراهی فرمود که با آن مایه بردباری و سازگاری که دیده و دانی، مصرع: تابم سپری شد و درنگم گذریشمارهٔ ۷ - به میرزا محمدعلی خطر فرزند خود نگاشته: نوآمیز کیش هنر توزی خطر را نان و آب گرم و سرد و جام و جان بی درد و درد باد، احمد را هم خوابه بهشتی چهر گلبن سرسبزی زرد افتاد و او را پاک روان که گرمی افزای رستای خود و بازار ما بود سرد آمد و بارها همه کوب آزمای دوش لاغر استخوان تو گشت و کارها رنج و تیمار شد و بر جان تنگ توان توریخت، با اینکه تازه کاری و سنگین بار در گوشه و کنار از ایستادگی های خاک درنگ سهلان سنگت چپرها بر درگاه است و در انجام کارها از دانش و فرهنگ و آهنگت نویدها در راه، ده یک اینها اگر راست باشد و کارت بسیار کمتر از آنچه شنیدم بی کم و کاست جای سپاس داری هاست و سزای ستایش گزاری ها. زیرا که از چون تو تازه کاری، بردن این بار زور پشه و پیل است و جوش جوی و نیل، در گنجشکی نیروی شاهین است و از پیاده هنجار فرزین، با این همه بی دستیاری احمد با آنکه پای به دامان است و نگین بر دهان این کشتی پای کنار نخواهد داشت و این بیخ پیرایه برگ و بار نخواهد بست، مصرع: رخش باید تا تن رستم کشد. امیدوارم تاکنون از بند بی بند و باری جسته باشد و کمند سردی و بیزاری گسسته. فرزانه در پی کار پوید و مردانه سامان روزگار جوید. مصرع: به جان خواجه کاینها ریشخند است. جان باید کند نان باید پخت، خود خورد و به دیگران نیز خورانید. هر پول سیاهی را شیر سرخی بر سر خفته و هر دانه گندم زیر هزار من خاک نهفته، بمیرد و دشمن بخورد خوشتر که بماند و دست در یوزه به دوست برد.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اسمعیل؛ خود دانی از دراز درائی گریزانم و در گفت و نوشت کم سرائی و کوتاه گرائی را به موئی آویزان، ولی چون نگارش پارسی پرداخت دشوار است، و از این روش تا آن منش ها همان دستان موزه و دستار دیده و دانسته در آزارم، تا اگر دیگری را نیز به این شیوه نیاز خیزد از یک نوشته سه چهار نامه توانند سرشت.
هوش مصنوعی: اسماعیل؛ خود می‌دانی که من از سخن گفتن طولانی فراری هستم و در نوشتن هم به کم‌گویی و اختصار تمایل دارم. اما چون نوشتن به زبان فارسی دشوار است و از این دست مشکلات و شیوه‌ها آزار می‌بینم، بنابراین اگر کسی دیگر هم به این روش نیاز داشته باشد، می‌تواند از یک نوشته‌ی من چند نامه‌ی کوتاه و مفید استخراج کند.
در این سه نگاشته آن فزایش گفتار از دلتنگی و جنبش خشم خاست، پهنه بیغاره فراخی گرفت و خامه بی خواسته من ساز گستاخی انگیخت. اگرت دست و دلی هست در هر سه از در دید نگاهی کن و هر مایه که دانی و توانی کوتاه نمای تا آنان از خواندن خسته نیفتند و زبان نکوهش گران نیز بر من بسته ماند. من چشم بازدیدی سرسری نه از سر بینش گماشته ام و کاست و فزود را گز و ترازوئی گذاشته. نامه احمد و دائی را دو بخش و نوشته خطر را نیمه توان کاست. اگر توانی پای در نه و چنانچه دشوار دانی بهرچه توانی پیمان گرو در بندو آگاهی فرست، تا بر هنجاری زیبا و گفتاری نغز و از آن شیواتر آراسته باز فرستم.
هوش مصنوعی: در این سه متن، افزایش گفتار از نارضایتی و خشم نشأت گرفت و فضایی ناامن ایجاد کرد و نوشتن من به طور ناخودآگاه به شیوه‌ای بی‌پروا تبدیل شد. اگر دل و جگری وجود دارد، به هر سه متن نگاهی بینداز و هر آنچه را که می‌دانی و می‌توانی کم کن تا خوانندگان خسته نشوند و همچنین انتقادات به من نرسد. من بدون دقت و فقط به صورت سطحی به این موارد نپرداخته‌ام و کم و زیاد کردن‌ها را با دقت سنجیده‌ام. می‌توانم نامه احمد و دایی را به دو قسمت تقسیم کرده و نوشته خطر را نیز به نیمه کاهش دهم. اگر توانی داری، در این موضوعات عمیق‌تر کار کن و اگر دشوار است، به هر گونه‌ای که می‌توانی اطلاعات را به من بفرست تا بتوانم به شکل زیبا و با گفتاری دلنشین پاسخگو باشم.
فرزند دل به کاری در بند و گریبان از چنگ اندیشه های پراکنده درکش، ناهمواری های کیهان و ناسازگاری های مردم را سر تا دم سنگی منه، از زشت زیبا نزاید و از پشم دیبا نیاید، با همه مردمی ورز، و از همه زخم ددی خور، کنگاش نیکی انگیز و آماده پاداش بدی باش، همه اینند و از این بدتر. جز از هزار یکی و از بسیار اندکی که مردم و خود را جز زیان و سود و به افتاد و بهبود پیشه و اندیشه نبینی. دندان پاک پیمبر را به دانکی سیم به سنگ آزمایند و به جای آب شور خون شیر پرورد زهرا را چون باده گلرنگ گمارند، تا بر بوی سودی نیازمندند و به اندیشه گزندی بیم آکند، همه گرم گفتارند و نرم رفتار، فروتنند و مهربان، آهسته پویند و چرب زبان، پاس دارند و سپاس گزار، پایمردند و دستیار، خدای ناکرده چون بی نیازی خاست و بیم در کاست، همه دست بندند و پای زن، نمک نشناسند و در شکن، تلخ درایند و بلندگرای، کین اندیشند و خودستای، درشت پویند و زشت گوی، خیره کشند و پرخاش جوی. خوب آن است که او را نشناسی، و کاردانی آنکه از همه در هراسی. این پسران یادگار آن پدرانند که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر را کشته اند و جای نشین آنان را که دریای آمرزگاریند و کشتی رستگاری به اک و خون آغشته. تخم خربزه لطیفی را اگر همه ساله دکش نیاری و در زمینی تازه و نوگیر نکاری، هستی خود نرم نرمک باز ماند و در پستی گوهر کرمک گیرد.
هوش مصنوعی: فرزند، خود را در کارها اسیر نکن و از افکار پراکنده رها شو. در برابر مشکلات کیهان و ناسازگاری‌های انسان‌ها، خود را سنگ سختی نیندیش. زیبایی را از زشتی نزا، و از پشم نرم دیبا نخواهی داشت. با همه مردم رو در رو شو، و از زخم‌ها و زشتی‌ها درس بگیر. با نیکی استعداد کن و برای بدی‌ها آماده باشید. بسیاری از مردم فقط به سود و زیان فکر می‌کنند و زندگی‌شان حول این محور می‌چرخد. در دلِ گفتگوها، دندان‌پیمبر به سادگی و صداقت طعنه می‌زنند، و به جای آب خنک از خون زهرآلود می‌نوشند. به خاطر سود، عواطف را نادیده می‌گیرند و در مکالمات خود ظاهرا آرام هستند. برخی درگیر کینه و خودستایی‌اند، در حالی که باید در دوستی و همکاری کوشید. بهتر است شخصی که اینگونه است را نشناسی و کسی که داناست، در تنش‌های زندگی دچار ترس باشد. این فرزندان میراث‌داران پدرانی هستند که پیغمبران زیادی را کشته‌اند و در دریای درک و عفو غرق شده‌اند. اگر بذر خربزه را هر سال به وقت خود نکاری، به تدریج از زندگی باز می‌مانی و در جایی پست و بی‌ارزش ساکن خواهی شد.
این هیچ مایه پنج پروز را که گاده هفت پدر است و زاده چهار مادر، هزاران هزار سال افزون شد تا همی تخم دگرگون نیست و آب جز از پشت خواجه و پیش خاتون نه چشم سود و امید بهبود از این تخمه داشتن، لاله در شوره بوم کاشتن است و اگر مغز کار و نهاد گوهر این گاوان بی شاخ و دم و خران با گوش و سم که نامش از در وارون بازی مردم نهاده باز شکافی، جز دشت دشت دیو آدم فریب و گله گله سگ مردم خواره نیابی، شعر:
هوش مصنوعی: این متن به توصیف وضعیتی می‌پردازد که در آن چیزی که به ظاهر ارزشمند یا قابل توجه به نظر می‌رسد، واقعاً خالی از محتوا و فاقد سود است. به عبارتی دیگر، مدت زمان زیادی از وقوع این وضعیت گذشته، اما تنها نتیجه‌ای که به بار آورده، بی‌فایده بودن و ناامیدی است. در این شرایط، تلاش برای بهبود و یافتن امید، به نوعی بیهوده و غیرممکن می‌نماید. همچنین به هربار تلاش برای درک عمق و حقیقت موضوع پرداخته می‌شود و به بی‌ثمری آن اشاره می‌شود. در نهایت، تمامی این‌ها به یک تصویر و فضای ناامیدکننده و توهمی اشاره دارد که انسان‌ها و به ویژه اجتماع را درگیر خود کرده است.
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی از نو بباید ساخت وزنو آدمی
هوش مصنوعی: انسان در این دنیای مادی نمی‌تواند به آنچه می‌خواهد برسد. باید دوباره تلاش کند و از نو زندگی جدیدی بسازد تا به اهدافش نزدیک شود.
سرشت و مایه مردمی دید و دانش است، و داد و بینش خوی و منش است، و راه و روش فرو خوردن است و چشم بهم کردن، آهستگی و آرامش است و بخشندگی و بخشایش، بار زیردستان بردن است و تیمار بینوایان خوردن، از همه کس رستگی است و با بار خدا بستگی، و مانند اینها. با آنهمه پویائی و جویائی صدیک این در که دیدی یا از که شنیدی مشتی خشم باره زنهار خواره، آدمی روی اهرمن خوی، روباه رنگ گرگ آهنگ، چشم دریده شرم پریده، خود سپاس خدانشناس، دیوانه هوش خود فروش، سبک سایه تنک مایه، خام اندیشه جنگ پیشه، سست گمان سخت کمان، توانگر جامه گرا هنگامه، فزون تا سه سیاه کاسه، نام خویش آدم نهاده اند و گرگ آسا و گربه منش به شغال مرگی و روباه بازی در پوست دشمن و پوستین دوست افتاده، شعر:
هوش مصنوعی: خصلت و ذات انسان، آمیخته‌ای از بینش و فهم است، و نگرش و رفتارش نشان‌دهنده‌ی روح و روان اوست. شیوه‌ی زندگی شامل فروتنی و تأمل است، و آرامش و سخاوت ویژگی‌های او به شمار می‌رود. او بار مسئولیت‌های دیگران را به دوش می‌کشد و به نیازمندان کمک می‌کند. در عین حال، در زندگی خود به دنبال رهایی از قید و بندهای دنیوی و ارتباط با خداست. با وجود این صفات مثبت، برخی افراد دچار خشم و کینه شده‌اند. آن‌ها به راحتی در ظاهر خوب می‌نمایند، در حالی که در باطن به شکل‌هایی مکارانه و فریبکارانه رفتار می‌کنند. چنین افرادی، درستکار نمی‌نمایند و ممکن است به خودخواهی و بی‌خبری دچار شوند. آن‌ها حتی به ظاهری زیبا گرایش پیدا کرده‌اند و در عین حال از کینه و فریب‌کاری دور نمی‌شوند و به راحتی ماهیت واقعی خود را پنهان می‌کنند.
آن کشد پیراهن این، این درد شلوار آن
مرزکیهان شهر سگ سار است گوئی نیست هست
هوش مصنوعی: آن کسی که پیراهن را می‌کشد، به نوعی درگیر درد دیگری است. اینجا به نظر می‌رسد که در این جهان، همه چیز به هم مرتبط است و در واقعیت، هیچ چیز به طور مطلق وجود ندارد. زندگی همواره با تناقضات و چالش‌ها همراه است.
سرکار سردار به دستی که دیده و دستانی که دانی در سرداریه گشاینده این راز است و نوازنده این ساز. نیازت به گزارشی تازه و نگارشی نو نیست، چون شمار کار این است و بنیاد مردم روزگار برآن، دل از اندیشه کار و کردار آنان باز پرداز و بیرون از این بیشه که تیشه ریشه نام و ننگ است و سنگ شیشه فرو فرهنگ آهنگ و هنجاری دیگر گیر، سپاس آنرا که چنانت نساخته اند و بیرنگت از نیرنگ اینان پاک و پرداخته.
هوش مصنوعی: ای سردار عزیز، به دستانی که دیده‌اید و به تجربه‌هایی که دارید، می‌دانید که در مقام رهبری، رازهایی نهفته است و شما همچون نوازنده‌ای برای این ساز هستید. نیازی به گزارش یا نوشته‌ای تازه ندارید، زیرا کارها به خودی خود در جریان است و اساس زندگی مردم بر این پایه‌ها ساخته شده است. از فکر و تأثیرات اعمال و رفتار دیگران دور شوید و به جای آن، به فرهنگ و هنجارهای دیگری بیندیشید. شکرگزاری کنید که شما به گونه‌ای نیستید که این افراد به آن آلوده ساخته‌اند و روح شما از نیرنگ‌های آنان پاک و بی‌آلایش است.
هر مایه زشت بینی فراموش کن و تا هر پایه بدشنوی خاموش باش، تاب ببر و پیچ مده، چیز ببخش و هیچ مخواه، مردمی آر و ددی بین، نیکوئی ساز و بدی کش، خوان پراکن و خون آشام، پیروزی رسان و شبیخون بر، دشنام نیوش و ستایش سرای، گناه نگر و بخشایش اندیش، شعر:
هوش مصنوعی: هر چیز زشت و ناپسند را فراموش کن و در برابر هر بدی بی‌صدا بمان. صبر کن و خودت را درگیر نکن، ببخش و هیچ چیزی را نخواه. تلاش کن تا انسانی خوب باشی و توانایی‌های مثبت را پرورش بده. نیکی‌ها را گسترش بده و از بدی‌ها دوری کن. به پیروزی فکر کن و از حملات ناگهانی بپرهیز. از توهین‌ها دوری کن و به ستایش‌ها گوش کن. به گناهان توجه کن اما به فکر بخشش باش.
آن چنان زی که چو میری برهی
نه چنان زی که چو میری برهند
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که وقتی می‌روی، کسی متوجه رفتن تو نشود و نه به طوری که رفتنت توجه‌ها را جلب کند.
دو یار دوست دیدار ستوده هنجار که مرا پاس ها داشته اند و بر گردن از در کام گزاری سپاس ها گذاشته فرمایش خرما کرده اند، و به بدگمانی آنکه دیر آید و دهن ها لب نیالوده سیر شود، ساز نکوهش را باد به سرنادمیده. آقا احمد، آقا محمد، مهدی، هر سه یا هر کرا دانی نگارش کن و سفارش نمای که شترواری نوبر خوش چرک یا کرمانی یا تخم بم و اگر هر سه باشد خوشتر، یکه چین و دست گزین و پیش از آنکه یاران از چشم داشت خسته شوند و من به شاخچه فرو گذاشت شرم آگین و سرشکسته روانه ری ساز و نگارش های پوزش آویز انباز وی، کوتاهی را جز رنجش من و بیغاره یاران انجمن سودی نیست. زیان را سود مخوان و بد افتاد بهبود مدان. زود این کمینه فرمایش را آرایش انجام بخش و پیرایه فرجام ده، تخته زیرین استرخ«نهرود» را راست و سنجیده نه کاج و پیچیده بدان راه و روش که احمد را نگارش رفت و خود نیز سفارش کردی، نیزاری سبز و خرم و از هسته کاری درختستانی انبوه و درهم برساز. بادام و پسته نیز چندانکه توانی ببر و در کار بزرگرهای «چادرگله» و «تبت» و «باغ هنر» را بر کاشتن اینها که گفتم و امرود و توت سیاه و هر بیخ و شاخ که در آن ریگ بوم و سنگلاخ ریشه یازد و بالا فرازد، فرمان ده و پیمان گیر.
هوش مصنوعی: دو دوست خوبم که با من مهربان بوده‌اند و نسبت به من لطف و محبت داشته‌اند، به خاطر نگرانی از اینکه ممکن است دیر برسند و من از شکرت نبرم، به من لطف کرده‌اند. دوستانی مثل آقا احمد، آقا محمد و مهدی، یا هر کسی که می‌شناسید، لطفاً بنویسید و خواسته‌ام را به آن‌ها برسانید: یک دسته از خرماهای خوشمزه یا کرمانی و حتی بهتر است اگر هر سه نوع باشد. این را باید قبل از آنکه دوستان از دیدنم خسته شوند، برایم بفرستید، چون نمی‌خواهم درگیر حس شرم و عذرخواهی بشوم. هیچ‌کس نباید به خاطر کم کاری من ناراحت شود. لطفاً این درخواست را با دقت انجام دهید و نامه‌ام را مرتب کنید. هر چیز لازم برای کاشت درختان در نظر داشته باشید، از جمله بادام و پسته و درختان دیگر که در آنجا رشد می‌کنند. همچنین در مورد کاشت درختان در محل «چادرگله» و «تبت» و «باغ هنر» به من کمک کنید و تمام گیاهانی که گفتم به خوبی بکارید.
تاک های «جندق» و «دادکین» را بالیده تا مالیده اگر امسال از خاک برنگیری و بر چفت و پرچین نیاویزی، کوشش کشتن همه بی سود و برگ و بارش یکسر در پای حاجی و پشت نسا و آرنج عباس و زانوی ابراهیم نیست و نابود خواهد شد. باغ بی تاک چهر بی آذین است و چفت بی انگور چرخ بی پروین، شعر:
هوش مصنوعی: تاک‌های «جندق» و «دادکین» را پرورش داده‌ای تا اگر امسال از زمین برخیزی و به لبه‌های باغ بیاویزی، تمام تلاش‌ها برای کشتن بی‌فایده خواهد بود و بار و برگ آن به پای حاجی و پشت نسا و آرنج عباس و زانوی ابراهیم خواهد ریخت و نابود خواهد شد. باغی که تاک نداشته باشد، چهره‌اش بی‌زینت است و چفتی که انگور نداشته باشد، مانند چرخ بدون ستاره‌ای است.
تا هست میسر که ز گل تاک بر آید
حیف است گیاه دگر از خاک برآید
هوش مصنوعی: تا زمانی که امکان دارد که از گل تاک (انگور) رویش داشته باشد، جایز نیست که گیاه دیگری از خاک سر برآورد.
چهارم شوال در ری نگارش یافت.
هوش مصنوعی: چهارم ماه شوال در شهر ری نوشته شد.