گنجور

شمارهٔ ۵ - به حاجی سید میرزای جندقی به بیابانک نگاشته

ولی محمد با خشمی گرم و چشمی بی شرم، آزی فره و ابروئی گره، پائی یاوه گرا و نائی هرزه درا، چنگی پرده در و جنگی جان شکر، باره به ری راند. چندان تباهی کرد و بیراهی فرمود که با آن مایه بردباری و سازگاری که دیده و دانی، مصرع: تابم سپری شد و درنگم گذری

نهادم از خوی مردمی کیش ددی آورد و کیفر کردار و گفتار ویرا به بدی خاست. دل تنگ و فراخ اندوه به کوی یاری کهن پیمان و دوستداری دیرینه پیوند در شدم. از هر در داستانی رفت و روش های زشت و منش های نیک را که زاده سرشت ما و رسته سرنوشت دیگر کسان است دستان ها خواست، خداوند خانه که مردی خردمند و از درویشی با امیر نظامش بر رسته و بر بسته پیوند بود گزارش کرد که سرکار امیر هر ساله ماه روزه تنخواه و گندم و مانند آن که سی روزه بی برگان شکسته سامان را مایه برگ و ساز باشد، نیاز می فرمود و به دستیاری من هر یک از آن خوان و خورش بهره و بخشی می بردند. بزرگی نیک نهاد که مرا مهربان پدر بود و درماندگان را یار و یاور به گناهی از من رنجه گشت و روی مهربانی برتافت با آنکه انباز کوی و برزن بودیم و دمساز خانه و انجمن سالی افزون گذشت تا با من راه سخن بسته داشت و پیوند پرسش گسسته. نزد خویشم راه ندادی و جز بدیده خشم و بی زاری نگاه نکردی.

ماه روزه فراز آمد و نیاز بی برگان فراهم شد به دستور سالهای گذشته به کنجی در نشسته تهی دستان را نام نویسی همی کردم. آن بزرگ از من نهفته بر آن سیاهه همی دید، چون نگارش به انجام رفت و کلک از پویه آرام یافت سخت سخت بر آشفت و سست سست در من دید و دشنام و نکوهش در نهاد که آن پیر پریشان را که در انبان نان یک روزه و نیروی در یوزه نیست از چه نام نبردی و کام نجستی؟

گفتم او مردی سایه پرست و زن باره است و خمخانه پوی و و می خواره چنان خودکامی سیاه نامه کی و کجا در خورد پرورش و سزای این خوان و خورش خواهد بود. دو انگشت خود را به نیروئی که گفتی دو میخ آهنین است به دو چشم من اندر کوفت، که چشمی که لغزش و آلوده دامانی بیند نه بی برگی و پریشانی کور خوشتر. سخت بترسیدم و از اندیشه بدبینی که پیشه بی هنرانست دیده و دل باز پرداختم، مرا نیز از این گفتار هراسی در دل افتاد. از سگالش چالش و تلواس مالش باز آمدم گردی که از رهگذار ولی محمد چشم روان خیره داشت و آئینه جان تیره از سامان سینه برخاست.

هر مایه هنجار خام و گفتار سردش باد شمردم و از یاد بردم، بخشایش بر گرفت پیشی یافت و پرده داری بر پرده دری پیشی گرفت. خشنودی بار خدا را بدانچه دستم داد دلش باز جستم بارش از دل برآمد و پای از گل. اینک با کار ساخته و کام پرداخته شکفته روی و آسوده دل راه سپار است و بیابان گذار. امیدوارم این نیک منش از من و یاران من نکاهد، چه جای یاران و من که دشمنان و بد اندیشان ما را نیز خواست خدائی از این خوی خوش و کیش زیبا که مایه رستگاری است و پیرایه آمرزگاری بی بهره و ناکام نخواهد.

پسرهای مرا کوچک و بزرگ سفارش و اندرزگوی که تهی دستان را اگر چه گناه پیشه و تباه کار باشند در پراکندگی و بی سامانی ایشان نگرند، نه به بی پرهیزی و آلوده دامانی. با بخشایش یزدان آلایش چیست و در رسته آمرزگاری گناه کدام؟ زشت و زیبا سرشته اوست،پشم و دیبا رشته او، زبان از بیغاره هر که و بر هر آئین زید خاموش، و جز اندیشه چشم پوشی و نواخت و دستگیری و گذشت فراموش خوشتر، شعر:

گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

باری کمینه تنخواهی نیز نیاز او داشته ام و کارسازی را به فرزندی احمد گذاشته، خواهشمندم او را بخواهید و بفرمایند پیش از آنکه کار ولی محمد بیک به نامه و پیام کشد چند تومان نیازی را بی کاست و فزود و اندیشه زیان یا سود، هر چه گوید و جوید بدو پردازد. از آن گذشته نیز هر کارش از دست خیزد درباره وی کوتاهی روا ندارد و تباهی سزا نشمارد.

شمارهٔ ۴ - از قول میرزا جعفر به میرزا مصطفی قلی برادرزاده اش نگاشته: هنگام بدرود همانت به یاد اندر است که تا هنجار کار بر جدائی است و دریافت دیدار من و بستگان پیوسته به خواست خدائی، پیمان بر آن رفت که مرزبان کشور هرگونه سیم و زر از آب و خاک خواهد بنیچه من کمابیش آنچه هست در زینهار سرکار باشد و مشهدی بی رنج گماشته دیوان و نگاشته اوراجه باز پاس خانه و دشت و ساز خرمن و کشت را کارگذار. انگشت پذیرش بردیده بردی و از در راست کاری و درست کرداری نوشته آراسته به نگین مهرآذین خود نیز سپردی. چون شد و چه افتاد که هنوز دوده خامه نخوشیده و خواهنده زر از خداوند کشور بر نجوشیده و در نکوشید، پیمانت از یاد شد و پیوندت بر باد، ساز آزار دادی و چوبکی و پاکار فرستادی. زنان را در بر روی بستی و مشهدی را آب از جوی برتری و فزایش مردم بر دیگر آفرینش به سبیل و ریش و دهان و نیش و نوش و تن و زبان و سخن و برز و بازو و توان و نیرو و دست و پای و سینه و نای ودیگر چیزها نیست. بزرگی و مهتری و سترگی و سروری آنرا که پاس پیمان و پیوند آورد و تیمار سخن و سوگند خورد، بسیار دریغ دارم چون سرور جوانی بهشتی گوهر فرشتی دیدار، آدمی سرشت مردمی نهاد، نوآموز نام اندوز، درست رفتار راست سخن، کم گزاف افزون مهر نخست پیمان با کهن دوستی چون من که پدر بر پدر یارم و بهر دست و دستان که بدارند و بخواهند دوستدار در کاری چنین بی مایه و باری چنان سبک سایه هم گفته و نگاشته خود خوار و خاک سازد و هم من بنده را جامه آبرو و گریبان شکیبائی پیش دوست و دشمن چاک. مصرع: دوستان بی موجبی با دوستاران این کنند.شمارهٔ ۶ - به میرزا اسمعیل هنر به سمنان نگاشته: اسمعیل؛ خود دانی از دراز درائی گریزانم و در گفت و نوشت کم سرائی و کوتاه گرائی را به موئی آویزان، ولی چون نگارش پارسی پرداخت دشوار است، و از این روش تا آن منش ها همان دستان موزه و دستار دیده و دانسته در آزارم، تا اگر دیگری را نیز به این شیوه نیاز خیزد از یک نوشته سه چهار نامه توانند سرشت.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ولی محمد با خشمی گرم و چشمی بی شرم، آزی فره و ابروئی گره، پائی یاوه گرا و نائی هرزه درا، چنگی پرده در و جنگی جان شکر، باره به ری راند. چندان تباهی کرد و بیراهی فرمود که با آن مایه بردباری و سازگاری که دیده و دانی، مصرع: تابم سپری شد و درنگم گذری
هوش مصنوعی: اما محمد با خشمی سوزان و نگاهی بی‌پروا، با چهره‌ای درهم و حرکتی بی‌هدف، به زبان دل در مناقشه‌ای شدید پرداخت. او به قدری شر و خرابکاری کرد که با وجود صبوری و سازگاری‌ای که از او انتظار می‌رفت، دیگر طاقت دوری را نداشت و تحملش به سر آمد.
نهادم از خوی مردمی کیش ددی آورد و کیفر کردار و گفتار ویرا به بدی خاست. دل تنگ و فراخ اندوه به کوی یاری کهن پیمان و دوستداری دیرینه پیوند در شدم. از هر در داستانی رفت و روش های زشت و منش های نیک را که زاده سرشت ما و رسته سرنوشت دیگر کسان است دستان ها خواست، خداوند خانه که مردی خردمند و از درویشی با امیر نظامش بر رسته و بر بسته پیوند بود گزارش کرد که سرکار امیر هر ساله ماه روزه تنخواه و گندم و مانند آن که سی روزه بی برگان شکسته سامان را مایه برگ و ساز باشد، نیاز می فرمود و به دستیاری من هر یک از آن خوان و خورش بهره و بخشی می بردند. بزرگی نیک نهاد که مرا مهربان پدر بود و درماندگان را یار و یاور به گناهی از من رنجه گشت و روی مهربانی برتافت با آنکه انباز کوی و برزن بودیم و دمساز خانه و انجمن سالی افزون گذشت تا با من راه سخن بسته داشت و پیوند پرسش گسسته. نزد خویشم راه ندادی و جز بدیده خشم و بی زاری نگاه نکردی.
هوش مصنوعی: من از طبیعت انسانی ددی آموخته‌ام و نتایج رفتار و گفتار او را به بدی خواسته‌ام. با دل تنگ و پر از اندوه به سوی دوست قدیمی و یاری کهن پیمان، ارتباط برقرار کردم. از هر سو داستان‌هایی را شنیدم که نیکی‌ها و زشتی‌هایی را نشان می‌داد که ناشی از سرشت ما و سرنوشت دیگران بود. خداوند خانه‌ای خوب را توصیف کرد که مردی دانا و از درویشی به امیر نظامش پیوند داشت. او هر ساله روزه‌های سی روزه‌ای را برای تأمین نیازهای مردم، از جمله گندم درخواست می‌کرد و من نیز در این امر یاری می‌کردم. شخص بزرگی که برای من همچون پدر مهربان بود و به درماندگان کمک می‌کرد، به دلیلی از من ناراحت شد و با اینکه همسایه بودیم، دیگر با من ارتباط برقرار نکرد و جز با خشم به من نگاه نکرد.
ماه روزه فراز آمد و نیاز بی برگان فراهم شد به دستور سالهای گذشته به کنجی در نشسته تهی دستان را نام نویسی همی کردم. آن بزرگ از من نهفته بر آن سیاهه همی دید، چون نگارش به انجام رفت و کلک از پویه آرام یافت سخت سخت بر آشفت و سست سست در من دید و دشنام و نکوهش در نهاد که آن پیر پریشان را که در انبان نان یک روزه و نیروی در یوزه نیست از چه نام نبردی و کام نجستی؟
هوش مصنوعی: ماه رمضان فرارسیده و نیاز بی‌پناهان فراهم شده است. به مانند سال‌های گذشته، من در گوشه‌ای نشسته بودم و مشغول نوشتن اسم تهیدستان بودم. آن فرد بزرگوار از کار من با خبر بود. وقتی که نوشتن تمام شد و قلم به آرامش رسید، او به شدت آشفته شد و درونش پُری از دشنام و سرزنش بود که چرا نام آن پیرمرد بی‌کس را که تنها یک روز نان دارد و هیچ نیرویی برای کمک ندارد، ننوشتم و او را راضی نکردم؟
گفتم او مردی سایه پرست و زن باره است و خمخانه پوی و و می خواره چنان خودکامی سیاه نامه کی و کجا در خورد پرورش و سزای این خوان و خورش خواهد بود. دو انگشت خود را به نیروئی که گفتی دو میخ آهنین است به دو چشم من اندر کوفت، که چشمی که لغزش و آلوده دامانی بیند نه بی برگی و پریشانی کور خوشتر. سخت بترسیدم و از اندیشه بدبینی که پیشه بی هنرانست دیده و دل باز پرداختم، مرا نیز از این گفتار هراسی در دل افتاد. از سگالش چالش و تلواس مالش باز آمدم گردی که از رهگذار ولی محمد چشم روان خیره داشت و آئینه جان تیره از سامان سینه برخاست.
هوش مصنوعی: من در مورد او گفتم که مردی است که فقط سایه را پرستش می‌کند و به زنان وابسته است. او به میخانه می‌رود و مانند کسی است که در نشئه‌ای عمیق به سر می‌برد. به فکر این بودم که او کجا ممکن است در این حالت پرورش یابد و نتیجه‌اش چه خواهد بود. دو انگشتش را با نیرویی که مانند دو میخ آهنی بود به چشمان من کوبید، به طوری که اگر چشمی لغزش و آلودگی ببیند، بهتر است که کور باشد و بی‌خیال. بسیار ترسیدم و از بدبینی‌هایی که ناشی از عدم هنر است، ذهن و دلم را باز کردم. اما از این گفتار هراسی در دل من افتاد. از آنجا که صدای چالش و تلخی در دلم ایجاد شده بود، از مسیر خیابان ولی محمد به دنبال گشت و گذاری برخاستم.
هر مایه هنجار خام و گفتار سردش باد شمردم و از یاد بردم، بخشایش بر گرفت پیشی یافت و پرده داری بر پرده دری پیشی گرفت. خشنودی بار خدا را بدانچه دستم داد دلش باز جستم بارش از دل برآمد و پای از گل. اینک با کار ساخته و کام پرداخته شکفته روی و آسوده دل راه سپار است و بیابان گذار. امیدوارم این نیک منش از من و یاران من نکاهد، چه جای یاران و من که دشمنان و بد اندیشان ما را نیز خواست خدائی از این خوی خوش و کیش زیبا که مایه رستگاری است و پیرایه آمرزگاری بی بهره و ناکام نخواهد.
هوش مصنوعی: هر احساس منفی و گفتار تند و سرد را فراموش کرده‌ام و از آن گذر کرده‌ام. بخشش بر همه چیز غلبه کرده و محافظت از آنچه که دارم مهم‌تر شده است. از خداوند بابت نعمت‌هایی که به من داده، شکر گزارم و برای دلشاد کردن دیگران تلاش می‌کنم. اکنون با کار و تلاش خود، خوشحال و آرام هستم و به سمت پیشرفت و مسیری روشن گام برمی‌دارم. امیدوارم این روحیه نیکو در من و دوستانم کاهش نیابد، چرا که حتی دشمنان و بداندیشان نیز باید از این رفتار خوب و شیوه زیبا بهره‌مند شوند که مایه رستگاری و بخشش است و هرگز ناکام نمی‌ماند.
پسرهای مرا کوچک و بزرگ سفارش و اندرزگوی که تهی دستان را اگر چه گناه پیشه و تباه کار باشند در پراکندگی و بی سامانی ایشان نگرند، نه به بی پرهیزی و آلوده دامانی. با بخشایش یزدان آلایش چیست و در رسته آمرزگاری گناه کدام؟ زشت و زیبا سرشته اوست،پشم و دیبا رشته او، زبان از بیغاره هر که و بر هر آئین زید خاموش، و جز اندیشه چشم پوشی و نواخت و دستگیری و گذشت فراموش خوشتر، شعر:
هوش مصنوعی: پسرانم را به بزرگ و کوچک اهمیت دهید و به آنها نصیحت کنید که وقتی به بیچارگی و بی‌نظمی کسانی که خطا کرده‌اند نگاه می‌کنند، نباید تنها به رفتار ناپسند آنها توجه کنند. با این که خداوند بخشنده است، آلودگی گناه چه معنایی دارد؟ او زیبایی و زشتی را آفریده و همه چیز در دست اوست. هر کس باید در اندیشه و عمل به فکر نیکی و محبت باشد و به فراموشی خطاهای دیگران بپردازد.
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، با لحن خوشی صحبت کن و به دیگران محبت کن. مرد واقعی کسی است که با آرامش و مهربانی برخورد کند نه اینکه با خشونت و زورگویی.
باری کمینه تنخواهی نیز نیاز او داشته ام و کارسازی را به فرزندی احمد گذاشته، خواهشمندم او را بخواهید و بفرمایند پیش از آنکه کار ولی محمد بیک به نامه و پیام کشد چند تومان نیازی را بی کاست و فزود و اندیشه زیان یا سود، هر چه گوید و جوید بدو پردازد. از آن گذشته نیز هر کارش از دست خیزد درباره وی کوتاهی روا ندارد و تباهی سزا نشمارد.
هوش مصنوعی: من به کمکی در زمینه تأمین هزینه‌ها نیازمندم و این مسئولیت را به فرزند احمد سپردم. از شما خواهش دارم که با او صحبت کنید و بفرمایید قبل از اینکه کار ولی محمد بیک به مکاتبه بیفتد، چند تومان نیازش را بدون هیچ کم و کاستی تأمین کند. همچنین هرچه درباره زیان یا سود گفتند، باید به آن‌ها پاسخ داده شود. به‌علاوه، هر کاری که از دستش برآید، باید به‌خوبی انجام دهد و در این باره کوتاهی نکند و هیچ‌گونه سهل‌انگاری را جایز نبداند.