گنجور

شمارهٔ ۵۷ - به آقا محمدرضا عطار نراقی داماد میرزا حسن مطرب نوشته

یار دیرین و مهر پرورد بی کینم آقا محمدرضا؛ نامه نامی که پخته سخته سنجان با شیوه شیوا گفتارش هنجار خامی داشت، جان اندوهگین را رامشی گشاده دامان و آرامشی فراخ آستین بخشود، ساز شادکامی آهنگ راستی ساخت و رنج کاهش سر در کاستی آورد. درستی های کار و آب و رنگ بازار خود را از پیشکار نراق سفارش نامه خواسته و نگارشی دراز رشته در انجام این فرمایش آراسته. چون هیچم از هیچ رهگذر با آن قجر آقا آشنائی و آمیزش نبود به شگفتی سخت فرو ماندم که نام و نشانش از که جویم و پس از جستن با مردی ناشناخت به کدام راه و روش سخن گویم از آنجا که نیک بختی ها و به افتاد کار سرکار است، در کوی فروغ دیده و چراغ دوده میرزا حسن دیدار دانای راز آگاهی حکیم الهی دست داد، و داستانی از بندگی های تو و خداوندی های ایشان در میان آمده، اندک اندک افسانه سفارش نامه بر زبان رفت، از آنجا که مردانگی های اوست آذرآسا برافروخت و در من گرفت که آبت آتش و خاکت بر باد چرا تاکنون این راز در پرده نهفتی و با من که چاره اندیش آشکار و نهانم باز نگفتی. قجر آقا را آشنای دیرینه ام و دیرینه مهری بی کینه، کاش از آن پیش که هنگامه چشمداشت دراز افتد و جان مستمند گرامی دوست به رنج و دلنگرانی انباز آید. می گفتی و می شنفتم و سفارش نامه چنانکه پائی از گل کشد و خاری از دل می گرفتم.

باری پس از گفت و شنودی شگرف پیمان بر آن رفت که این چند روزه او را ببیند و نگارشی درست سفارش که کشت امید ترا بارش باشد، و خسته روان ما را گوارش بگیرد خود ایستادگی ها و کوشش ایشان را در کار توانگران و درویشان و بیگانگان و خویشان دیده و دانی. به خواست بار خدای دویم راه هر که پی سپار آید فرستاده برگ و ساز آسودگی بر کام یاران آماده خواهد شد. همه دانند تو نیز بدان که اگر پای وی در میان نبود و بست و گشاد این داستان او را بر زبان، مرا جاودان کشتی بر خاک می رفت و بختی در آب می زیست. از پای گسسته پی کدام کند آید و دست شکسته بازو کدام بند گشاید.

تمثیل: سالی مرزبان جندق برکدخدای دهی مهمان شد، خانه و خوان و نمک و نان بیچاره در چشم و کام دشوار پسندش خوار و خام افتاد، و دست سودن بدان خورش های درویشانه به کام اندرش زهر گوار آمد. ترش بازنشست، و تلخ گفتن در نهاد، و در بی مزگی شورها انگیخت و خشم آلود بر شکست و چکمه و اسب خواست، پیر روستا را پیداست با رنجش مرزبان روز چیست و روزگار کدام؟ بیت:

اثر چگونه بماند درین دیار از ما
درین دیار چو رنجید شهریار از ما

خویش و پیوند زن و فرزند بیچاره آسیمه سر از خانه بیرون ریخت، و هر یک مویه کنان و موی کنان در دامان یکی آویخت. از آنجا که شوربختی های اختر وارون تخت است، زالی سال خورده و پیری نیم مرده سفید مو سیاه رو، هزار ساله با صد هزار ناله، چنگ در من زد و سنگ بر سر که تو نیز چون دیگر یاران انجمن گامی دو به پای در خواست و دست پوزش فرا پیش پوی و از در آشتی لابه در نه، شاید از درشتی باز آید و با نرمی انباز گردد. با گردنی خم و چشمی شرم آگین و زبانی پوزش سازش گفتم: مادرجان در خورد توانائی و نیرو از من کوشندگی خواهی یا بیش از اندازه پیشرفت و مایه تاب جوشندگی؟ گفت نی در گفتن وکردن برآنچه دانی و توانی سپاس دارم و ستایش گزار گفتم با خوی این خیره کش و خشم این تیره هش از من آن آید و این گشاید که مادرانه پهلوی تو فراز آیم و در گریه و زاری انباز زیم. اگر بدین مایه یاری و دستیاری خرسندی به جان بنده ام و از دل پرستنده، نه چنان بیکاره ام و در کارها بیچاره که گلی در پای دوست توانم ریخت یا خاری در راه دشمن کرد، بیت:

نه شکوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم
همه حیرتم که دهقان بچه کار کشت ما را

با چنین ناتوانی و هیچ ندانی کی به کارگزاری باری از دل یاران توان پرداخت و بندی از پای دوستاران و نای گرفتاران گشود، درهمه جا رو سیاهم و از همه کس لابه خواه، بار خدا سایه حکیم را از سر نزدیکان دور نخواهد که همگان را یار دل است نه چون من بار دل.

درودی شیوا سرود به همشیره ملا که مرا خواهری والاگهر است و در مهربانی با دو جهان برادر دلسوز برابر بر سرای و بگو صد هزاران چاه اگر در گذر است و بندهای روئین بر پای و سر به دلجوئی و تلواس شما دیر یا زود راه عراق خواهم سپرد و رخت درنگ به نراق خواهم کشید. کما بیش یک ماه چهل روز تن و جان را بدان خوان و خورش که گوارشی است هوش فزا پرورش خواهم داد و برادر مهربان آقا محمدرضا نیز با سرکار شما بر همان راه و روش خواهد زیست.

شمارهٔ ۵۶ - به نواب اردشیر میرزا هنگامیکه در طهران ناخوش بوده نوشته: اگر گویم چه مایه شکنج از رهگذار رنجی که بندگان والا را خاست بر این پیر خسته و مستمند شکسته از آسمان و زمین ریخت و رست آسوده روان سرکاری که جاویدانش اندوه مباد، فرسوده کوه ها درد و آلوده دشت ها گرد خواهد شد. و چرا چنین نباشد که جز با تندرستی والا سرمایه زندگانی و پیرایه کامرانی من بنده و جهانی بر شاخ آهو و پر هما است، اگر هفتاد کشور چون من و برتر از من بر جان سپاری سر نهد و به خاکساری جان دهد، چنانستی که مشتی خاک بر باد و شکسته دیواری از بنیاد شده باشد. ولی خدای نکرده اگر سر موئی از هستی جان پرور و اندام فرشتی گوهر سرکار در کاهد، یا آسیب زخمه خاری زخم اندیش آن فرخ روان پیکر افتد تن لشکرها بدرود روان خواهد کرد و گلشن زندگانی کشورها کوب آزمای خزان خواهد شد.شمارهٔ ۵۸ - به حاجی سید میرزای جندقی در شکایت از اهل جندق نگاشته: جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت، افسانه درد پای و روز آشفته سامان مرا بنده زاده بر فرهنگ دری دست گشاد و داستان پرداخت، بی رنج افزائی و سخن سرائی این رنجور خسته و نیم جان شکسته خواهی دید و دانست به کدام روز گرفتارم و تا کجا کوب آزمای شکنج و تیمار، اگر چه این گفت گهر سفت بیش از دهان چون من تنگ پوستی سبک مغز و خود پرستی هیچ شناخت است، آن مرد هستی نورد و سراپا درد همی تواند سرود، بیت:

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یار دیرین و مهر پرورد بی کینم آقا محمدرضا؛ نامه نامی که پخته سخته سنجان با شیوه شیوا گفتارش هنجار خامی داشت، جان اندوهگین را رامشی گشاده دامان و آرامشی فراخ آستین بخشود، ساز شادکامی آهنگ راستی ساخت و رنج کاهش سر در کاستی آورد. درستی های کار و آب و رنگ بازار خود را از پیشکار نراق سفارش نامه خواسته و نگارشی دراز رشته در انجام این فرمایش آراسته. چون هیچم از هیچ رهگذر با آن قجر آقا آشنائی و آمیزش نبود به شگفتی سخت فرو ماندم که نام و نشانش از که جویم و پس از جستن با مردی ناشناخت به کدام راه و روش سخن گویم از آنجا که نیک بختی ها و به افتاد کار سرکار است، در کوی فروغ دیده و چراغ دوده میرزا حسن دیدار دانای راز آگاهی حکیم الهی دست داد، و داستانی از بندگی های تو و خداوندی های ایشان در میان آمده، اندک اندک افسانه سفارش نامه بر زبان رفت، از آنجا که مردانگی های اوست آذرآسا برافروخت و در من گرفت که آبت آتش و خاکت بر باد چرا تاکنون این راز در پرده نهفتی و با من که چاره اندیش آشکار و نهانم باز نگفتی. قجر آقا را آشنای دیرینه ام و دیرینه مهری بی کینه، کاش از آن پیش که هنگامه چشمداشت دراز افتد و جان مستمند گرامی دوست به رنج و دلنگرانی انباز آید. می گفتی و می شنفتم و سفارش نامه چنانکه پائی از گل کشد و خاری از دل می گرفتم.
هوش مصنوعی: یار قدیمی و مهربانم، آقا محمدرضا؛ نامه‌ای که سنجان با نثر زیبا و پخته‌اش نوشته بود، دلم را آرامش بخشید و حال و هوای غم را تسکین داد. نوای شادی و حقیقت را نواخت و دردها را کم کرد. درستی‌های کار و زیبایی بازار را از پیشکار نراق درخواست کرده بود و نوشته‌ای بلند در راستای این درخواست فراهم کرده بود. چون هیچ آشنایی با آن قجر آقا نداشتم، حیرت‌زده مانده بودم که نامش را از کجا پیدا کنم و با چه زبانی با او سخن بگویم. اما در کوی روشنایی و محفل میرزا حسن، دانای راز را دیدم و داستان بندگی تو و بزرگواری او را به میان آوردیم. آرام آرام سفارش نامه بر زبان‌ها افتاد و از مردانگی‌های او بر افروخته شدم. از خودم پرسیدم که چرا این راز را پنهان کرده‌اید و چرا با من که همواره در تلاش برای یافتن راه‌حل هستم، نگفته‌اید. قجر آقا دوست قدیمی من است و همیشه با محبت و بدون کینه بوده است. ای کاش پیش از آنکه زمان زیادی بگذرد و دوستانه‌ام دچار رنج و نگرانی شوند، می‌گفتید و می‌شنیدم و این سفارش نامه مانند اینکه پایم را از گل بیرون می‌آورد و خاری را از دلم می‌زداید، راحتی می‌بخشید.
باری پس از گفت و شنودی شگرف پیمان بر آن رفت که این چند روزه او را ببیند و نگارشی درست سفارش که کشت امید ترا بارش باشد، و خسته روان ما را گوارش بگیرد خود ایستادگی ها و کوشش ایشان را در کار توانگران و درویشان و بیگانگان و خویشان دیده و دانی. به خواست بار خدای دویم راه هر که پی سپار آید فرستاده برگ و ساز آسودگی بر کام یاران آماده خواهد شد. همه دانند تو نیز بدان که اگر پای وی در میان نبود و بست و گشاد این داستان او را بر زبان، مرا جاودان کشتی بر خاک می رفت و بختی در آب می زیست. از پای گسسته پی کدام کند آید و دست شکسته بازو کدام بند گشاید.
هوش مصنوعی: پس از یک گفت و گوی عمیق، پیمان تصمیم گرفت که در این روزها او را ببیند و نوشتاری درست سفارش دهد که امید را در دل مردم زنده کند و روح خسته ما را پرورش دهد. او ایستادگی‌ها و تلاش‌های آن‌ها را در کار ثروتمندان، درویشان، بیگانگان و خویشان مشاهده کرده و می‌داند. به خواست خداوند، هر کسی که در این مسیر قدم بگذارد، پیام‌آوری خواهد آمد و آرامش را برای دوستان فراهم خواهد کرد. همه می‌دانند و تو هم بدان که اگر پای او در میان نبود و این داستان را با زبان باز نمی‌کرد، من مانند کشتی‌ای بر خاک غرق می‌شدم و بختی در آب‌ها می‌زیست. از پای شکسته کدام کمک می‌آید و دست آسیب‌دیده کدام بند را باز می‌کند؟
تمثیل: سالی مرزبان جندق برکدخدای دهی مهمان شد، خانه و خوان و نمک و نان بیچاره در چشم و کام دشوار پسندش خوار و خام افتاد، و دست سودن بدان خورش های درویشانه به کام اندرش زهر گوار آمد. ترش بازنشست، و تلخ گفتن در نهاد، و در بی مزگی شورها انگیخت و خشم آلود بر شکست و چکمه و اسب خواست، پیر روستا را پیداست با رنجش مرزبان روز چیست و روزگار کدام؟ بیت:
هوش مصنوعی: سال‌ها پیش، مرزبان جندق به یک دهکده مهمان شد. در آنجا، غذایی که برای او تهیه شده بود از نظر او خوشایند نبود و طعم آن به دلش ننشست. او به جای لذت بردن از خوراک، احساس ناراحتی و تلخی کرد و به شدت نگران و عصبانی شد. پیرمرد روستایی متوجه ناراحتی مرزبان شد و می‌دانست که روزگار برای او چقدر دشوار است.
اثر چگونه بماند درین دیار از ما
درین دیار چو رنجید شهریار از ما
هوش مصنوعی: چطور می‌توانیم در این سرزمین اثری بگذاریم وقتی که پادشاه این دیار از ما ناراضی است؟
خویش و پیوند زن و فرزند بیچاره آسیمه سر از خانه بیرون ریخت، و هر یک مویه کنان و موی کنان در دامان یکی آویخت. از آنجا که شوربختی های اختر وارون تخت است، زالی سال خورده و پیری نیم مرده سفید مو سیاه رو، هزار ساله با صد هزار ناله، چنگ در من زد و سنگ بر سر که تو نیز چون دیگر یاران انجمن گامی دو به پای در خواست و دست پوزش فرا پیش پوی و از در آشتی لابه در نه، شاید از درشتی باز آید و با نرمی انباز گردد. با گردنی خم و چشمی شرم آگین و زبانی پوزش سازش گفتم: مادرجان در خورد توانائی و نیرو از من کوشندگی خواهی یا بیش از اندازه پیشرفت و مایه تاب جوشندگی؟ گفت نی در گفتن وکردن برآنچه دانی و توانی سپاس دارم و ستایش گزار گفتم با خوی این خیره کش و خشم این تیره هش از من آن آید و این گشاید که مادرانه پهلوی تو فراز آیم و در گریه و زاری انباز زیم. اگر بدین مایه یاری و دستیاری خرسندی به جان بنده ام و از دل پرستنده، نه چنان بیکاره ام و در کارها بیچاره که گلی در پای دوست توانم ریخت یا خاری در راه دشمن کرد، بیت:
هوش مصنوعی: خانواده بی‌چاره و گریان به سرعت از خانه خارج شدند و هر یک به شکلی در دامن دیگری آویخت. از آنجا که بختشان به طرز عجیبی بدبود، پیرمردی با موهای سفید و چهره‌ای کم‌جان به مدت هزار سال با صدای ناله‌هایش در یاد من بود. او از من خواست که دو قدم جلوتر بروم و درخواستم را مطرح کنم و دست از کینه بردارم و به سمت صلح پیش بروم، شاید بدی را کنار بگذارد و با نرمی رفتار کند. با گردن خمیده، چشمی شرمنده و زبانی که به پوزش عادت داشت، به او گفتم: "مادر جان، آیا از من توان و انرژی بیشتری می‌خواهید یا بیش از حد صلاحیت می‌طلبید؟" او در جواب گفت: "به خاطر چیزی که می‌دانی و می‌توانی از تو سپاسگزارم و ستایش می‌کنم." من با خودم گفتم که اگر به محبتش و در کنار او با حالتی ملتمس و ناامید خواهم ماند و اگر بتوانم در کارها به او کمک کنم، هیچ چیز از من بر نمی‌آید جز اینکه بتوانم گلی برای دوست بکارم یا در مسیر دشمنان خاری بگذارم.
نه شکوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم
همه حیرتم که دهقان بچه کار کشت ما را
هوش مصنوعی: در این متن، گویا گوینده حالتی از ناامیدی و سردرگمی را نشان می‌دهد. او اشاره می‌کند که هیچ گونه رشد و ثمری در زندگی‌اش نمی‌بیند، نه شکوفه‌ای، نه برگ و نه سایه‌ای. او به این فکر می‌کند که زحمت‌کشیده‌ترین و بااراده‌ترین افراد، یعنی دهقان، چه بر عهده‌اش گذاشته‌اند و چرا کار کشت و زحمتش به نتیجه‌ای نرسیده است. این احساسات بیانگر تردید و نارضایتی گوینده از وضعیت فعلی‌اش و روند زندگی‌اش هستند.
با چنین ناتوانی و هیچ ندانی کی به کارگزاری باری از دل یاران توان پرداخت و بندی از پای دوستاران و نای گرفتاران گشود، درهمه جا رو سیاهم و از همه کس لابه خواه، بار خدا سایه حکیم را از سر نزدیکان دور نخواهد که همگان را یار دل است نه چون من بار دل.
هوش مصنوعی: با چنین ناتوانی و ناآگاهی، نمی‌توانم کمکی به دوستانم کنم و به آنها یاری برسانم یا باری از دوششان بردارم. در هر جا که می‌روم، سیاهم و از همه جا طلب یاری می‌کنم. بار آن کسی که حکیم است و پشتیبان نزدیکانش، هرگز از آنها دور نخواهد شد، زیرا او همواره حامی دل‌هاست، نه مانند من که فقط بار دل خودم را به دوش دارم.
درودی شیوا سرود به همشیره ملا که مرا خواهری والاگهر است و در مهربانی با دو جهان برادر دلسوز برابر بر سرای و بگو صد هزاران چاه اگر در گذر است و بندهای روئین بر پای و سر به دلجوئی و تلواس شما دیر یا زود راه عراق خواهم سپرد و رخت درنگ به نراق خواهم کشید. کما بیش یک ماه چهل روز تن و جان را بدان خوان و خورش که گوارشی است هوش فزا پرورش خواهم داد و برادر مهربان آقا محمدرضا نیز با سرکار شما بر همان راه و روش خواهد زیست.
هوش مصنوعی: سلام! سلامی از طرف من به خواهر ملا که برایم خواهر با شخصیت و با ارزش است. او با محبتش نسبت به دو جهان مانند برادری دلسوز در کنار من است. اگرچه در مسیرمان چالش‌های زیادی وجود دارد و مشکلاتی به ما تحمیل شده، اما دیر یا زود به سمت عراق سفر خواهم کرد و زندگی جدیدی را در نراق آغاز می‌کنم. به مدت تقریباً یک ماه و چهل روز از زندگی‌ام با غذا و تغذیه‌ای که روح و جسمم را تقویت می‌کند، بهره‌مند خواهم شد. برادر مهربانم، آقا محمدرضا، نیز مانند من در همین مسیر و روال زندگی خواهد کرد.