گنجور

شمارهٔ ۵۵ - به احمد صفائی فرزند خود به جندق نوشته

روز گذشته با فرزندی میرزا جعفر رسته ری می گذاشتیم و کلبه خواجه و کالای لالا را والاو پست زیر و بالا چشم خریداری می گماشتیم. دیبه و بردش تنگ تنگ و نیک فراوان بود و سرخ و زردش رنگ رنگ و فره ارزان، چه سود آنچه میان جوانان بابست و به فرهنگ پارسی آوازش گم گم آفتاب، همچنان به سنگ اندر است یا در چنگ گروهی از سنگ سخت تر چندانکه دیگران را تماشا و گشت شادی روید ما را ازین گشت و تماشا اندوه زاد و به جای رامش رنج افزود. مصرع:ما و جعفر به تماشای جهان آمده ایم.

شنیدم دنبه مالیده از جای بلند آویخته بود و گربه آزمندش اندیشه شکار انگیخته، نه بر آن بازوی جستن داشت نه از آن نیروی رستن. دیری تفته دل به شیب اندرزیست و گرسنه چشم فرابالا نگریست. چنگی نرم و رنگین نشد و کامی چرب و شیرین. روز بی گاه گشت، و دست از چاره کوتاه، بستن رستن انگیخت و نگریستن گرستن آورد، گرگ خوئی باز ماند و نهاد خود را به ریو روباهی گربه در انبان داشت که تموز تف خیز است و دنبه گرمی انگیز، اگر چنگ پالایم و دندان آلایم تندرستی را زیان زاید و سستی را نیرو فزاید، شعر:

چرب و شیرین، نغز و رنگین، دلپذیری جان گواری
نوش زنبوری چه سود آوخ چو بر من نیش ماری

تلخ کام از آویز درماند و ترش رو ساز پرهیز گرفت، باری به قزلباشی های درویشی و پرچمه شیخی های بی نیازی که هر دو دروغی بی فروغ است و گزافی همه لاف خورشیده لب جوشیده مغز، مصرع: چشم از هم پوشیده گذاشتیم و گذشتیم. پایان بازار جوانی ریخته گر نیک روش خوب گهر در راهگذر پیش آمد و پرسش های بیش از پیش کرد و به کارخانه خویش خواند. دست پخت آنچه داشت باز نمود و راز خرید آغاز نهاد بند از زبان بر گوش بست و پوزش هیچ زری را پشیزی ندید و به چیزی در نشمرد. ناگزر شیری استوار درشت استخوان سخت پیکر، پاک سوهان آب انبار جندق را در یک تومان و دو هزار خریداری رفت. هر که دویم ره راه سپار و هامون گذار آید، به خواست خدا خواهم فرستاد. خود باز ایست و آن شیر کهن بر کن و آنرا درست و دیر پای در نشان و مزد کردار خویش از بار خدای خواه. بهای آنرا از کشت و خرمن باغگاه بی کاست و فزود دریاب. هر چه در آبادی آب انبار سنجی سررشته نگاهدار و دل و دست با راه، تا در سودای یزدان که همه سود است زیان نکنی و به شوریده کاری گواژه گزا و انگشت نمای هر دست و زبان نیائی. شیر کهن را با آن شکست ها که نزد استاد حسین است دریافت کن، تا به هنگام خود دست کاری درست افتد و آیندگانش که زندگانی پاینده باد، گاه دربایست بکار برند. اهریمن که راهنمای بدی ها است در آن کارها که پاک یزدان را مایه خشنودی است بوک و مگر تراشد، و اندیشه امروز و فردار انگیزد. زینهار از آن بیش که دیو درون بیدار گردد و آماده کار، پای دوندگی درنه و دست انجام برگشای.

جز داستان شیر آنچه در این نامه نگارش رفت و گزارش یافت، لاغی بی سنگ است و ژاژی بی رنگ. یکی از در آزمون آغازنامه بر فرهنگ پارسی و در این هنجار خواست، ناچار چنین افتاد و شمار سخن بر این رفت. مرا با یاران بازاری چه و با همه بیزاری و بی زری اندیشه خریداری کدام؟ بیت:

با تو سیمین تن به سنگم گر خریدار آورند
مفت نستانم اگر یوسف به بازارآورند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روز گذشته با فرزندی میرزا جعفر رسته ری می گذاشتیم و کلبه خواجه و کالای لالا را والاو پست زیر و بالا چشم خریداری می گماشتیم. دیبه و بردش تنگ تنگ و نیک فراوان بود و سرخ و زردش رنگ رنگ و فره ارزان، چه سود آنچه میان جوانان بابست و به فرهنگ پارسی آوازش گم گم آفتاب، همچنان به سنگ اندر است یا در چنگ گروهی از سنگ سخت تر چندانکه دیگران را تماشا و گشت شادی روید ما را ازین گشت و تماشا اندوه زاد و به جای رامش رنج افزود. مصرع:ما و جعفر به تماشای جهان آمده ایم.
هوش مصنوعی: دیروز با فرزندی از میرزا جعفر در رسته ری بودیم و کلبه خواجه و اجناس لالا را بررسی می‌کردیم. پارچه و برده‌ها بسیار خوب و متنوع بودند و رنگ‌های سرخ و زرد آن‌ها چشم‌نواز و ارزان بود. اما آنچه میان جوانان رواج دارد و به فرهنگ پارسی وابسته است، همچنان در تنگنای دشواری قرار دارد و در چنگ سرسختی است، به گونه‌ای که دیگران با تماشا و گشت و گذار شادابی می‌یابند، اما ما از این گشت و تماشا اندوهی می‌کشیم و به جای شادی بار رنج را به دوش می‌کشیم. به عبارت دیگر، من و جعفر برای تماشای جهان آمده‌ایم.
شنیدم دنبه مالیده از جای بلند آویخته بود و گربه آزمندش اندیشه شکار انگیخته، نه بر آن بازوی جستن داشت نه از آن نیروی رستن. دیری تفته دل به شیب اندرزیست و گرسنه چشم فرابالا نگریست. چنگی نرم و رنگین نشد و کامی چرب و شیرین. روز بی گاه گشت، و دست از چاره کوتاه، بستن رستن انگیخت و نگریستن گرستن آورد، گرگ خوئی باز ماند و نهاد خود را به ریو روباهی گربه در انبان داشت که تموز تف خیز است و دنبه گرمی انگیز، اگر چنگ پالایم و دندان آلایم تندرستی را زیان زاید و سستی را نیرو فزاید، شعر:
هوش مصنوعی: گربه‌ای که به دنبه آویخته بود، مدتی را در انتظار فرصتی برای شکار گذراند اما نه توان جست و خیز داشت و نه می‌توانست خود را نجات دهد. او گرسنه و ناامید به بالا نگاه می‌کرد. سعی در شکار انجام نداد و روزها سپری شد. بی‌چاره و عاجز از هرگونه تدبیری، فقط به گرسنگی و انتظار فکر می‌کرد. در کنار این، متوجه شد که رفتار او به بی‌عملی منجر شده و وضعیتی که در آن قرار دارد نه فقط به او کمک نمی‌کند بلکه به او ضعف و ناتوانی بیشتری می‌بخشد.
چرب و شیرین، نغز و رنگین، دلپذیری جان گواری
نوش زنبوری چه سود آوخ چو بر من نیش ماری
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف لذت‌ها و جذابیت‌های زندگی می‌پردازد، مانند طعم‌های خوشمزه و رنگ‌های زیبا که شادی را به ارمغان می‌آورند. اما در عین حال، به این نکته هم اشاره می‌کند که ممکن است این لذات با خطراتی همراه باشند، مانند نیشی که از یک مار می‌آید، که می‌تواند تمام خوشی‌ها را تحت‌الشعاع قرار دهد. در نهایت، این پیغام را منتقل می‌کند که در کنار زیبایی‌ها و لذت‌ها، باید مراقب خطرات و سختی‌ها نیز بود.
تلخ کام از آویز درماند و ترش رو ساز پرهیز گرفت، باری به قزلباشی های درویشی و پرچمه شیخی های بی نیازی که هر دو دروغی بی فروغ است و گزافی همه لاف خورشیده لب جوشیده مغز، مصرع: چشم از هم پوشیده گذاشتیم و گذشتیم. پایان بازار جوانی ریخته گر نیک روش خوب گهر در راهگذر پیش آمد و پرسش های بیش از پیش کرد و به کارخانه خویش خواند. دست پخت آنچه داشت باز نمود و راز خرید آغاز نهاد بند از زبان بر گوش بست و پوزش هیچ زری را پشیزی ندید و به چیزی در نشمرد. ناگزر شیری استوار درشت استخوان سخت پیکر، پاک سوهان آب انبار جندق را در یک تومان و دو هزار خریداری رفت. هر که دویم ره راه سپار و هامون گذار آید، به خواست خدا خواهم فرستاد. خود باز ایست و آن شیر کهن بر کن و آنرا درست و دیر پای در نشان و مزد کردار خویش از بار خدای خواه. بهای آنرا از کشت و خرمن باغگاه بی کاست و فزود دریاب. هر چه در آبادی آب انبار سنجی سررشته نگاهدار و دل و دست با راه، تا در سودای یزدان که همه سود است زیان نکنی و به شوریده کاری گواژه گزا و انگشت نمای هر دست و زبان نیائی. شیر کهن را با آن شکست ها که نزد استاد حسین است دریافت کن، تا به هنگام خود دست کاری درست افتد و آیندگانش که زندگانی پاینده باد، گاه دربایست بکار برند. اهریمن که راهنمای بدی ها است در آن کارها که پاک یزدان را مایه خشنودی است بوک و مگر تراشد، و اندیشه امروز و فردار انگیزد. زینهار از آن بیش که دیو درون بیدار گردد و آماده کار، پای دوندگی درنه و دست انجام برگشای.
هوش مصنوعی: انسانی که از تلخی و ناپسندی رنج می‌برد، از چیزهایی که او را از راه راست دور می‌کنند، پرهیز می‌کند. در این بین، با افرادی که دروغ و تظاهر دارند، ارتباط می‌گیرد و از آن‌ها دور می‌شود. وقتی در جستجوی مسیری درست برمی‌آید، با سوالاتی متعدد مواجه می‌شود و دعوت به کار می‌کند. او تلاش می‌کند تا آنچه در توان دارد را به نمایش بگذارد و از خرید و فروش مناسب و لازم استفاده کند. در این مسیر، فردی قوی و با اراده، از مسائل مهمی چون سرمایه‌گذاری و حفظ منابع آگاه می‌شود و به دیگران پیشنهاد می‌کند که در صورت تحقق اهداف، آنان را مورد کمک قرار دهد. نهایتاً، او در پی آن است که توجه و هوشیاری خود را نسبت به کارهای ناپسند حفظ کند و از ابتکارات و خلاقیت‌ها بهره ببرد تا در تلاش‌های آینده‌اش به موفقیت دست یابد. او بایستی از درگیری با افکار منفی پرهیز کند و خود را آماده نگه دارد تا در زمان مناسب تصمیمات درستی بگیرد.
جز داستان شیر آنچه در این نامه نگارش رفت و گزارش یافت، لاغی بی سنگ است و ژاژی بی رنگ. یکی از در آزمون آغازنامه بر فرهنگ پارسی و در این هنجار خواست، ناچار چنین افتاد و شمار سخن بر این رفت. مرا با یاران بازاری چه و با همه بیزاری و بی زری اندیشه خریداری کدام؟ بیت:
هوش مصنوعی: جز داستان شیر، هر چیزی که در این نامه نوشته شده و گزارش شده، خالی و بی‌محتواست. یکی از مشخصه‌های پیش‌گفتار فرهنگ پارسی این است که مجبور به بیان چنین موضوعاتی شده و به تعداد آن‌ها افزوده شده است. من هیچ علاقه‌ای به یاران بازاری ندارم و نمی‌دانم با کدام طرز فکر باید به خرید و فروش فکر کنم.
با تو سیمین تن به سنگم گر خریدار آورند
مفت نستانم اگر یوسف به بازارآورند
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد مرا به خاطر زیبایی‌ام بخرد، حتی اگر یوسف را هم به بازار بیاورند، من قیمت خود را به رایگان نخواهم گذاشت.