گنجور

شمارهٔ ۴۵ - به آقا باقر شیرازی که در فین کاشان سکونت داشته نگاشته

سرکار قدرت از تندرستی و فر گوهر و به افتاد کارت رهی را آگهی داد و اختر ناساز روی در فرهی و روز ناکامی سر در کوتهی آورد، فزود مهر و پاس پیمان که درباره من نیز از تو روشن و آشکارا دیده و شنیده بود، هم بر سر انجمن به شیواتر سخن باز راند، و در جرگ همگنانم بدین مژده رامش خیز دل خوش و سرافراز داشت. مصرع: گفتم که این نخست خداوندی تو نیست. همواره زیان آورده ایم و سود برده و تن فرسوده ایم و جان پرورده، و همچنین باز نمود که با سه گرانمایه جفت که ترا انباز خورد و خفتند و دمساز شنید و گفت، تازه نگاری خواسته و بستر به شکفته بهاری آراسته. دیدارش خجسته و خرم باد و پیوندش همایون سوری بی ماتم. اگر خدای نخواسته ماه نو پیمان و یار تازه پیوند از آن خوی ناساز و سرشت زنانه که بیشتر زنان راست و به خواست خدا او را بخشی از آن نیست، رشک آمیز و بهانه انگیز باشد، دیگر بستگان را که از خود رستگانند و با تو پیوستگان بهر چوب رانی و بهر نام خوانی فرمان تر است.

فرزندی اسد را که مهمان دار دور و نزدیک است و کارگزار ترک و تازیک از آسیب و گزندش نگهداشت باید، و در اندرز و پندش فرو گذاشت نشاید بدانائی گذران کن و با بینائی نگران باش. گروهی بی دانش و دید که خسته بیم وامیدند و بسته گفت و شنید، آرایش هستی در گاو و خر بینند و آسایش زیست در سیم و زر، از در دلسوزی و تیمار نه سرزنش آرائی و آزار همی گویند با کاستی های درآمد و فزود بیرون شد و وام بسیار و آمد و رفت فراوان، بی نیازی های گوهر و کام سوزی های گردون سر چهار خاتون هنرمند و چندان ستوده فرزند، دلریشی چنان خسته و درویشی چنین رسته را با این کار درهم و ساز شوریده چه جای جفت جستن بود و خود را مفت خستن.

ندانند و نبینند که کارها از چنبر دانش بیرون است و داد و خواست ما با خواست و دادخدائی دگرگون. یکی را بی سود و سرمایه، برگ رامش به ساز است و دیگری را با همه هستی از پی یکروزه نان بهرخوانی دست در یوزه دراز، گشاده روزی را با تنگی سال چه کار و توانگر نهاد را از رنج درویشی چه تیمار؟ من دانم تو از این بندها آزادی و با این همه ویرانی آباد، گوش از مفت آنان و گفت ما هر دو آکنده دار و از این ستایش و آن بیغاره فراهم و پراکنده مشو. هر شب به کامرانی تنگش در بر کش و هر روز به شادمانی زندگانی از سر گیر. عمر است چنان کش گذرانی گذرد.

تیمار نان آن خورد و اندوه سامان آن برد که مایه زیست برگ و نوا را دید نه بار خدا را، از خوشه و خرمن راز بهروزی خواند نه خداوند روزی که میرزا محمد نیز این روزها پیوند یاری بسته و بیرون دروازه از شهر کناری جسته آنچه خود گفت از در چهر و پیکر باغ ها بهار است و شهرها نگار، لانه تارش خانه خورشید افتاد و کلبه تنگش کاخ جمشید. با او نشست و از همه برخاست، بر وی افزود و از همه درکاست، در نگشاده در بست و میان در بسته بر گشود. گاهی اگر برآید و راهی پیماید جز تا کوی درویش توانگر منش و توانگر درویش روش پناه افسر و نگین، داور آسمان و زمین سرکار فخری نخواهد بود. در آن در به راهی دست به کار است و بندگان خدا را در خور خود کارگزار، نامه و پیامی می رساند، مزد و نیازی می ستاند، گلش بی گیاه است و کارش روبراه، همواره او را فزایش باد و ترا آسایش. من نیز بی بستگی و بارستگی در رسته ری ره سپارم، و به بوی فرخنده دیدارت زنده و روزگذار. تا کی از این بند گران گزندم رهایی روید و با سر آن کوی و کنار آن جوی و گذشت آن شاخ و نشست آن کاخ که خانه آزادی و چشمه زندگی و درخت مینو و سپهر میناست، آشنائی زاید. اگرت کاری هست نگارآور که پذیرش و انجام را سر بر آستانم و جان در آستین.

شمارهٔ ۴۴ - به میرزا اسمعیل هنر نگاشته: شنیدم که اوستادی به دست آورده، و اندیشه ساخت و سامانی پیوست کرده، این پیشه را بر همه کاری پیشی ده و پیشی خواه. زیرا که بنامیزد زن و فرزند ما بسیار است و خانه های یورت آکنده گشاده دامان در کار، چشم از کاست و فزود در آمد و بیرون شد فراپوش و بندبر کیسه و کاسه در این شیوه که نمونه آفریدگاریست گناه انگار، با گل کاری ولکاری نشاید، و در ساخت و پرداخت هر چه کنی و فرازی خودداری نباید، کم و دست ساختن به از بسیار و سست افراختن، شاه نشین و درگاه یک سنگ است، بهاربند و فرگاه یک رنگ.شمارهٔ ۴۶ - در مورد مهمانی محمودخان سیور ساتچی در ری نگاشته: پرند و شینم بیگانه مردی آشناوش گریبان گرفت و مهمان گرفتن را با کشش های تنگ آویز دامان به دامان بست، راه گریز بسته بود و دست ستیز شکسته، ناگزر گردن نهادم و آشفته دل و پراکنده نهادش در پی افتادم گرم یا سرد نوازش ها کرد، پخته یا خام ساز سازش ها ساخت. زبر دست خود جای نمود و سمار و چای آورد در خورد خودخانه و گسترش خوش و رنگین افکند و به هنگام خویش خوان و خورش چرب و شیرین گسترد. ولی چون در خوی و منش و نشست و خاست و گفت و شنود و بیغاره و ستایش و دگر چیزها و دست آویزها نیز راه و روش دگرگون داشت، و نای و زبان از چنبر و چنگ خموشی و درنگ برون، در ستایش زاد و بوم و فزایش برگ و ساز و نیایش بیخ و بر و نمایش آب و فر خود یاوه درائی سر کرد و ژاژسرائی در نهاد. چندان گفت و از سر گرفت و بر آن گفت بیهوده مفت دیگر بست که کام و زبانش سوده گشت و گوش و مغز یاران فرسوده، بیت:

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرکار قدرت از تندرستی و فر گوهر و به افتاد کارت رهی را آگهی داد و اختر ناساز روی در فرهی و روز ناکامی سر در کوتهی آورد، فزود مهر و پاس پیمان که درباره من نیز از تو روشن و آشکارا دیده و شنیده بود، هم بر سر انجمن به شیواتر سخن باز راند، و در جرگ همگنانم بدین مژده رامش خیز دل خوش و سرافراز داشت. مصرع: گفتم که این نخست خداوندی تو نیست. همواره زیان آورده ایم و سود برده و تن فرسوده ایم و جان پرورده، و همچنین باز نمود که با سه گرانمایه جفت که ترا انباز خورد و خفتند و دمساز شنید و گفت، تازه نگاری خواسته و بستر به شکفته بهاری آراسته. دیدارش خجسته و خرم باد و پیوندش همایون سوری بی ماتم. اگر خدای نخواسته ماه نو پیمان و یار تازه پیوند از آن خوی ناساز و سرشت زنانه که بیشتر زنان راست و به خواست خدا او را بخشی از آن نیست، رشک آمیز و بهانه انگیز باشد، دیگر بستگان را که از خود رستگانند و با تو پیوستگان بهر چوب رانی و بهر نام خوانی فرمان تر است.
هوش مصنوعی: خانم قدرت، سلام. از سلامت و ویژگی‌های خوب شما مطلع شدم و به روزهای سختی که گذرانده‌اید آگاه شدم. در جمع دوستان هم این مسئله به وضوح صحبت شد و همه از خوشحالی و انتظارات خوبی که از شما دارند صحبت کردند. همچنین، بیان کردم که این نخستین باری نیست که شما در موقعیت دشواری قرار دارید. ما همواره با چالش‌ها مواجه شده و از آن‌ها درس گرفته‌ایم و همچنین به یاد دارم که دوستی نزدیک به شما در کنار شما قرار دارد و در کنار یکدیگر به خوشبختی و شادی می‌انگرید. امیدوارم دیدار شما خوشحال‌کننده و پر از شادی باشد و ارتباط‌های شما همواره مستحکم باقی بماند. اگر به هر دلیلی که ناشی از نوع نگرش یا رفتار زنان باشد، مشکلاتی پیش آید، این موضوع می‌تواند روی روابط با بستگان و دوستان شما اثرگذار باشد.
فرزندی اسد را که مهمان دار دور و نزدیک است و کارگزار ترک و تازیک از آسیب و گزندش نگهداشت باید، و در اندرز و پندش فرو گذاشت نشاید بدانائی گذران کن و با بینائی نگران باش. گروهی بی دانش و دید که خسته بیم وامیدند و بسته گفت و شنید، آرایش هستی در گاو و خر بینند و آسایش زیست در سیم و زر، از در دلسوزی و تیمار نه سرزنش آرائی و آزار همی گویند با کاستی های درآمد و فزود بیرون شد و وام بسیار و آمد و رفت فراوان، بی نیازی های گوهر و کام سوزی های گردون سر چهار خاتون هنرمند و چندان ستوده فرزند، دلریشی چنان خسته و درویشی چنین رسته را با این کار درهم و ساز شوریده چه جای جفت جستن بود و خود را مفت خستن.
هوش مصنوعی: فرزندی از اسد که مهمان‌دار نزدیک و دور است، باید از آسیب‌ها و گزندهای ترک و تازیک محافظت شود و در نصیحت و اندرز نسبت به او کوتاهی نشود. باید با هوشیاری و بصیرت، به او نگاه کرد. برخی افراد نادان و بدون بینش، در ترس و ناامیدی زندگی می‌کنند و آرایش زندگی را در گاو و خر و آسایش را در پول و ثروت می‌بینند. این افراد نه از روی دلسوزی، بلکه با سرزنش و آزار دیگران سخن می‌گویند و با کمبودها و مشکلات مالی خود مواجه هستند. آنان که با وام‌ها و رفت‌وآمدهای زیاد دست و پنجه نرم می‌کنند و از داشته‌های خود راضی نیستند، نمی‌توانند با چنین شرایط سخت و بی‌عدالتی، جفتی برای خود پیدا کنند و تحت فشار زندگی بسوزند.
ندانند و نبینند که کارها از چنبر دانش بیرون است و داد و خواست ما با خواست و دادخدائی دگرگون. یکی را بی سود و سرمایه، برگ رامش به ساز است و دیگری را با همه هستی از پی یکروزه نان بهرخوانی دست در یوزه دراز، گشاده روزی را با تنگی سال چه کار و توانگر نهاد را از رنج درویشی چه تیمار؟ من دانم تو از این بندها آزادی و با این همه ویرانی آباد، گوش از مفت آنان و گفت ما هر دو آکنده دار و از این ستایش و آن بیغاره فراهم و پراکنده مشو. هر شب به کامرانی تنگش در بر کش و هر روز به شادمانی زندگانی از سر گیر. عمر است چنان کش گذرانی گذرد.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم نمی‌دانند و نمی‌بینند که امور از دایره دانش فراتر است و خواسته‌های ما با خواسته‌های خداوند متفاوت است. برخی بدون هیچ درآمد و ثروتی در پی خوشی‌اند، در حالی که دیگری با تمام دارایی‌اش تنها به یک وعده نان برای یک روز نیاز دارد. گشایش روزی و تنگدستی سال چه ارتباطی دارند و فرد ثروتمند از رنج‌های فقیر چه چیزی می‌فهمد؟ من می‌دانم که تو از این قیدها آزاد هستی، ولی با این حال، ویرانی‌ها در کنار آبادانی‌ها وجود دارند. افسوس که سخنان زندگی دور می‌زنند و ما باید از این تحسین و دلبستگی‌ها دور نشویم. هر شب با سختی‌های کم‌رمق به سر برآور و هر روز با خوشحالی زندگی را از نو آغاز کن. زندگی است و باید همان‌طور که هست سپری شود.
تیمار نان آن خورد و اندوه سامان آن برد که مایه زیست برگ و نوا را دید نه بار خدا را، از خوشه و خرمن راز بهروزی خواند نه خداوند روزی که میرزا محمد نیز این روزها پیوند یاری بسته و بیرون دروازه از شهر کناری جسته آنچه خود گفت از در چهر و پیکر باغ ها بهار است و شهرها نگار، لانه تارش خانه خورشید افتاد و کلبه تنگش کاخ جمشید. با او نشست و از همه برخاست، بر وی افزود و از همه درکاست، در نگشاده در بست و میان در بسته بر گشود. گاهی اگر برآید و راهی پیماید جز تا کوی درویش توانگر منش و توانگر درویش روش پناه افسر و نگین، داور آسمان و زمین سرکار فخری نخواهد بود. در آن در به راهی دست به کار است و بندگان خدا را در خور خود کارگزار، نامه و پیامی می رساند، مزد و نیازی می ستاند، گلش بی گیاه است و کارش روبراه، همواره او را فزایش باد و ترا آسایش. من نیز بی بستگی و بارستگی در رسته ری ره سپارم، و به بوی فرخنده دیدارت زنده و روزگذار. تا کی از این بند گران گزندم رهایی روید و با سر آن کوی و کنار آن جوی و گذشت آن شاخ و نشست آن کاخ که خانه آزادی و چشمه زندگی و درخت مینو و سپهر میناست، آشنائی زاید. اگرت کاری هست نگارآور که پذیرش و انجام را سر بر آستانم و جان در آستین.
هوش مصنوعی: تیمار نان آن خورد و غم سامان آن را برداشت، زیرا زیبایی زندگی را در برگ و نوا دید نه در بار الهی. از خوشة راز بهروزی را خواند نه خداوند روزی. میرزا محمد نیز در این روزها دوستی جدید پیدا کرده و از شهر دور شده است. آنچه که خود گفت همان چهره و زیبایی باغ‌ها بهار است و شگفتی‌های شهر. لانه تار او خانه خورشید است و کلبه تنگش به مانند کاخ جمشید. او با دیگران نشست و از همه برتر شد، امکانات بیشتری یافت و از دیگران کم‌تر شد. هرگاه در باز باشد، مسیری جدید را می‌جوید و جز به کوی درویشی که توانگر است نمی‌رود. در آنجا کارهایی در حال انجام است و بندگان خدا به کار مشغول‌اند، نامه‌ها و پیام‌ها منتقل می‌شود و نیازها برآورده می‌گردد. کار او با وجود مشکلات به خوبی پیش می‌رود. همیشه افزایش یابد و تو نیز آسوده باش. من هم بی‌وابستگی و آزادی در مسیر خود پیش می‌روم و به بوی خوش دیدارت زندگی می‌کنم. تا کی باید از این بار سنگین رنج بکشم؟ به زودی با سر و در کوی آزادی و کنار جوی زندگی آشنا خواهم شد. اگر کاری وجود داشته باشد که جذابیت داشته باشد، آماده‌ام که آن را پذیرفته و انجام دهم.