گنجور

شمارهٔ ۴۳ - به یکی از دوستان نگاشته

چون سرائی به لب دجله مرا یاد بیار
ساقیا ساغر می تا لب بغداد بیار

با اینکه رشکم در آب و گل نسرشته اند و آز بر جان و دل ننوشته، برآن بنوره والا و بنیاد بلند بالا که این آغاز پستی و انجام هستی خواست و داد خدائی ترا افراخت، همواره رشک می آرم و اشک می بارم. سامانی چنان آرام و آباد روانی چنین آسوده و آزاد دربار مردانه مردی بزرگ زاد و نه آستان بسته فرزانه رادی فرخ نهاد فراخ آستین، نه آشوب آویز و جنگی نه آسیب توپ و تفنگی نه زخم زوبین و خشت، نه رنج گرفت و کشت، نه بدنامی تاراج و تازی، نه بی اندامی سرهنگ و سربازی، نه بیم شبخون و شبگیر، نه ترس زندان و زنجیر، نه سودای پخته و خامی نه تلواس دانه و دامی، هر شامت باده بخت به جام است و هربامت ساده سخت به دام. گاهی خم باده را پشت بر شکم داری و گاه ساده خم را شکم بر پشت. این از همه خوشتر که مراین رامش و گامت در فرگاه دو مهین پیشوا و دو گزین بزه بخشا دست داده و رخت نهاده که به فر خاک و خون ایشان گناهکاری و آمرزش دوش به دوش است و لغزش و پذیرش گوش به گوش. آلودگی هم خفت آسودگی و تن آسائی جفت فرسودگی، سروشی چند که به چرخ اندر اوارجه ساز زیبا و زشتند و روزنامه نگار دوزخ و بهشت، از بیم ایشان نام گناه نیارند و اگر نگارند چشم پوشی های یزدان گناه نشمارد و نگاه نگمارد و تباه خواهد و سیاه کند با آن آبادی و آن آزادی و آن خواجه راد و آن دل آزاد و آن زیب و آرایش و آن کام و آسایش و آن باده خام و آن ساده رام رباعی:

کی رای به روم، رو به ری خواهی کرد
با ساده و باده ساز می خواهی کرد
با راد خداوند و خدائی که تراست
اکنون نکنی گناه کی خواهی کرد

نامه های سیاه همه آنجا سفید است، و بیم های بزرگ آنجا همه امید، امروزت از این راد خداوند راه گشایش از همه در باز است، و فردا از آن بار خدای که همه از اوست نی نی که خود همه اوست، همه کار بخشایش بساز. اگر برگ نوا و سامان و نواخت را فرو فزایش جوئی و در این رنج لانه و آن گنج خانه هر دو آرام و آسایش تا زبان را نیروی گویائی است و پای را بازوی پویائی، چار اسبه راه سپاسداری رو و ده مرده راز ستایشگزاری ران.

باری در خواست آنکه به پاس این رامش و سپاس این آرامش هر هنگامت از باده و جام و ساده و کام آسودگی رست و دل از خاکبوس آن فرخ فرگاه و فرخنده درگاه که نمازگاه زمین و آسمان است و بوسه جای پادشاه تا پاسبان، چاره این آلودگی خواست، چهره سائی و لابه سرائی این سیاه نامه تباه هنگامه را نیز از بار خدای و پاک روان آن دو بزرگوار باز نمای، نیاز آویز و نیازی نمازانگیز درخواه، پیداست که در آستان آسمان پایه و درگاه آفتاب سایه تشنه نینوا کشته کربلا که جان و سر و پدر و مادر و زن و فرزند و خویش و پیوند، هر که هر چه دارم برخی خون و خاکش باد، هم از این خاکسار فراموش نخواهی کرد و از باز گفت در خواهی که رفت پیدا و نهفت خاموش نخواهی زیست.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون سرائی به لب دجله مرا یاد بیار
ساقیا ساغر می تا لب بغداد بیار
هوش مصنوعی: ساقی، مانند خانه‌ای که در کنار رود دجله قرار دارد، مرا به یاد بیاور و جام شراب را برایم بیاور تا به نزدیکی بغداد برسم.
با اینکه رشکم در آب و گل نسرشته اند و آز بر جان و دل ننوشته، برآن بنوره والا و بنیاد بلند بالا که این آغاز پستی و انجام هستی خواست و داد خدائی ترا افراخت، همواره رشک می آرم و اشک می بارم. سامانی چنان آرام و آباد روانی چنین آسوده و آزاد دربار مردانه مردی بزرگ زاد و نه آستان بسته فرزانه رادی فرخ نهاد فراخ آستین، نه آشوب آویز و جنگی نه آسیب توپ و تفنگی نه زخم زوبین و خشت، نه رنج گرفت و کشت، نه بدنامی تاراج و تازی، نه بی اندامی سرهنگ و سربازی، نه بیم شبخون و شبگیر، نه ترس زندان و زنجیر، نه سودای پخته و خامی نه تلواس دانه و دامی، هر شامت باده بخت به جام است و هربامت ساده سخت به دام. گاهی خم باده را پشت بر شکم داری و گاه ساده خم را شکم بر پشت. این از همه خوشتر که مراین رامش و گامت در فرگاه دو مهین پیشوا و دو گزین بزه بخشا دست داده و رخت نهاده که به فر خاک و خون ایشان گناهکاری و آمرزش دوش به دوش است و لغزش و پذیرش گوش به گوش. آلودگی هم خفت آسودگی و تن آسائی جفت فرسودگی، سروشی چند که به چرخ اندر اوارجه ساز زیبا و زشتند و روزنامه نگار دوزخ و بهشت، از بیم ایشان نام گناه نیارند و اگر نگارند چشم پوشی های یزدان گناه نشمارد و نگاه نگمارد و تباه خواهد و سیاه کند با آن آبادی و آن آزادی و آن خواجه راد و آن دل آزاد و آن زیب و آرایش و آن کام و آسایش و آن باده خام و آن ساده رام رباعی:
هوش مصنوعی: با اینکه من از خاک و آب به دنیا نیامده‌ام و در دل و جانم آز و حسد وجود ندارد، به آن مقام والای تو که آغاز و پایان هستی در دست خداوند است حسادت می‌ورزم و اشک می‌ریزم. زندگی در آرامش و آسایش و در بر مردی بزرگ و رادمرد، که نه در بند قید و بندگی است و نه در خطر جنگ و آسیب، نه درد و رنج جنگ و نبرد را تجربه کرده و نه ننگ و عار رفتن به تاراج را چشیده، نه هراس از شب‌نشینی و نه ترس از زندان و زنجیر. هر شام با شادی و بخت خوب در کنار تو است و هر روز به سادگی و بدون دغدغه می‌گذرد. گاهی با یک جام باده در حال نشسته‌ای و گاهی اتکایت به شکم خم است. این بهترین حالتی است که وقتی به دو پیشوای بزرگ می‌نگری، حس آرامش و صفا به آدم دست می‌دهد. گناه و بخشش دسته‌جمعی هستند و هر کس می‌تواند لغزش‌هایش را بیابد و ببخشد. آلودگی و آسایش به همراه خستگی در هم آمیخته‌اند و در حالی که دور و بر زیبایی‌ها و زشتی‌ها وجود دارد، کسی از گناهان نام نمی‌برد و اگر هم نام ببرد، خداوند آن را نمی‌بیند و نمی‌شمارد. و این حال و مقام با آن آبادانی و آزادی، با آن روح راد و دل آزاد، با آن زیبایی و خوشی و آسایش، هر روز تازه و پایدار است.
کی رای به روم، رو به ری خواهی کرد
با ساده و باده ساز می خواهی کرد
هوش مصنوعی: اگر به روم بروی، به ری فکر نخواهی کرد و با آسانی و لذت مشغول خواهی شد.
با راد خداوند و خدائی که تراست
اکنون نکنی گناه کی خواهی کرد
هوش مصنوعی: با قدرت و اراده‌ی خداوندی که تو را همراهی می‌کند، اگر اکنون مرتکب گناه نشوی، پس کی این کار را انجام خواهی داد؟
نامه های سیاه همه آنجا سفید است، و بیم های بزرگ آنجا همه امید، امروزت از این راد خداوند راه گشایش از همه در باز است، و فردا از آن بار خدای که همه از اوست نی نی که خود همه اوست، همه کار بخشایش بساز. اگر برگ نوا و سامان و نواخت را فرو فزایش جوئی و در این رنج لانه و آن گنج خانه هر دو آرام و آسایش تا زبان را نیروی گویائی است و پای را بازوی پویائی، چار اسبه راه سپاسداری رو و ده مرده راز ستایشگزاری ران.
هوش مصنوعی: نامه‌های سیاه، در واقع شور و شوقی در دل دارند و نگرانی‌ها به امید تبدیل می‌شوند. امروز روزی است که خداوند تمام درها را به رویت گشوده، و فردا نیز از آن بار خدای یکتاست. اگر به دنبال نوایی دلنشین و آرامشی در زندگی هستی، می‌توانی در این رنج‌ها و تلاش‌ها به آرامش برسی. با قدرت کلام و انگیزه‌ای که در پایت داری، به سوی سپاسگزاری و ابراز شکرانه حرکت کن و رازهایی را که در دل داری، بیان کن.
باری در خواست آنکه به پاس این رامش و سپاس این آرامش هر هنگامت از باده و جام و ساده و کام آسودگی رست و دل از خاکبوس آن فرخ فرگاه و فرخنده درگاه که نمازگاه زمین و آسمان است و بوسه جای پادشاه تا پاسبان، چاره این آلودگی خواست، چهره سائی و لابه سرائی این سیاه نامه تباه هنگامه را نیز از بار خدای و پاک روان آن دو بزرگوار باز نمای، نیاز آویز و نیازی نمازانگیز درخواه، پیداست که در آستان آسمان پایه و درگاه آفتاب سایه تشنه نینوا کشته کربلا که جان و سر و پدر و مادر و زن و فرزند و خویش و پیوند، هر که هر چه دارم برخی خون و خاکش باد، هم از این خاکسار فراموش نخواهی کرد و از باز گفت در خواهی که رفت پیدا و نهفت خاموش نخواهی زیست.
هوش مصنوعی: به خاطر این آرامش و خوشی که به ما ارائه شده، هر بار که از نوشیدنی و لذت زندگی استفاده می‌کنیم، از دل و جان سپاسی کرده و از دنیای خاکی دور می‌شویم. در این درگاه که هم زمین و هم آسمان را در بر گرفته، با بوسه‌ای بر جایگاه پادشاه، خواهان رهایی از آلودگی‌ها هستیم. همچنین، با توجه به این اشعار، به دنبال پیدا کردن چهره‌هایی هستیم که از این سیاهی و تاریکی رهایی یابند. در واقع، تحت سایه آفتاب و در نزدیکی آسمان، یاد و خاطرات کسانی را که در کربلا جان خود را فدای اعتقاداتشان کردند، فراموش نخواهیم کرد و هیچ‌گاه خاموش نخواهیم ماند.