گنجور

شمارهٔ ۳۷ - به یکی از دوستان نگاشته

امید گاها میانه سرکار و این خاکسار پیمان بر آن رفت که تا هنگام بازگشت دوبار افزون رنج افزای یاران در بند و به دیدار مهرآویز رامش‌زای این گروه که همه را از دل و جان بنده‌ام و به‌جان و دل پرستنده، آسوده‌روان و خرسند نشوم. تا اکنون که بیست و ششم ماه است، پای درنگم در دامن بود و گوش بر در و چشم بر روزن‌، تا یار یزد سپارم کی لگام گرای سامان اردکان آید و مرا از پیوند گوشه تنهایی دست آویز شکست پیمان گردد. زاده آزاده آقا عبدالله امروز را شکوه‌ساز و گله‌اندیش به سرافرازی‌ام گام‌فرسا گشته، که این خانه‌نشینی و گوشه‌گزینی را در پاس پیمان منست. کمند مهرت به شکار ما بر نتافت و پیوند یگانگی با همه بستگی‌ها ساز سستی گرفت، این رنگ‌ها را بهانه جستی و بیگانه‌وش در خانه نشستی، پاسخی دلپذیر که روانش آرام گیرد و زبانش در کام خَزَد‌، نداشتم، ناچار پای بی‌نیازی بر تارک پیمان سوده، روانه در بند گردیدم به فر خجسته دیدار ایشان و دیگر خویشان دست پریشانی از دل بر کران زیست و پای ناکامی از گل بر آمد، به‌درستی دانست که پیمان سرکاری را پاس اندیشم و گرنه بندگی‌های دیرین به جای خویش است.

کی باشد از در درآیی و این داستان‌ها یکباره سر آید‌؟ این را بدان که این چند روزه به خواست بار خدا و فرمایش بندگان خدایگان حاجی از یزد به جندق و از آنجا به طهران رفته، دیگرم امید بازگشت بدین گلشن که خارَش من و گلش تویی‌، نیست. بار خدا را سپاس اندیشم و ستایش‌گذار که در این راه‌پویی‌ها و مردم‌جویی‌ها ترا دیدم و مهرت به جان گزیدم، اگر نه یاران ری را در این جنبش دیرانجام و دوندگی‌های‌ِ هیچ‌فرجام از راه‌آوردی شایان و نیازی در‌خور آبم بشست و بادم به‌دست بود، زود باز آی که دیده در راه و از چشمداشت سفید است.

شمارهٔ ۳۶ - به یکی از دوستان نوشته: هنگامی که بنده زاده هنر را به سامان ری پی سپر خواستم سفارش رفت که در آن مرزش با هیچ آفریده از یاران دیده و شنیده جز با سرکار کاری و بازاری نباشد. نیاز نامه ای نیز لابه هنگامه در باب نگاهداشت و پاس اندیشی وی از شتاب بی هنگام و درنگ بدفرجام و آمیز رسوایی خیز و آویز بدنامی انگیز و هنجار سست و گفتار نادرست، و دیگر چیزها که ننگ نام پسندان است و به درستی شکست هنرمندان، نگارش افتاد، زنهار فراموش مکن و از پند پدرانه خاموش مباش که روز پایمردی و هنگام دستیاری است. هر که ره اندیش این سامان باشد، رهی را آگهی بخش که کارش چیست و بازارش با کیست؟ در چه روش گام سپار است و بر چه منش کام گزار؟ انباز روزش کدام است و دمساز شبش را چه نام؟ اندازش کدامین کاخ است و پروازش کدامین شاخ؟ راز نهان با که گوید و رامش جان از چه جوید؟خدا را به خودش خوان و به خود باز ممان که بی آتش دستی سرکارش ترکجوش امید خام خواهد ماند و این تکه که با صد هزار خون جگر فرا لب رسیده از کام خواهد افتاد.شمارهٔ ۳۸ - پاسخ نامه‌ای است که به دوستی نگاشته: برخی تن و جانت گردم، نامهٔ روان‌پرور که آوردهٔ جان و دل است نه پروردهٔ آب و گل، تارک بختیاری را کلاه کیانی شکست و کام امیدواری را چشمهٔ زندگانی گشود. چندان دیده بر آن سودم که از دوده سیاهی نماند و رخنه از کاوش مژگان سر در تباهی نهاد. سپاس تندرستی و آرامش سرکاری را بوسه اندیش آستان نیاز و به رامش و درنگی در خور دلخواه دمساز آمدم. پاک یزدان کارهای یزد را به دستی که خواهش دوستان است و کاهش دشمنان بی آنکه درنگ خداوندی دراز افتد و کمند تاب و نیروی بندگان به کوتاهی انباز ساخته و پرداخته باز آیند و در آن کنج دنج که دام و دد را بار و نیک و بد را راه گفت و گزاری نیست، پیوند و آمیز درویشانه ساز گردد. امروز به یاد بوی گل از گلاب جستن شادی اندوز خجسته دیدار سرور مهربان مولازاده شدم تا مگر گرد گسستگی بدین بستگی پرداخته و کار رستن بدین پیوستن ساخته آید.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.