گنجور

شمارهٔ ۳۶ - به یکی از دوستان نوشته

هنگامی که بنده زاده هنر را به سامان ری پی سپر خواستم سفارش رفت که در آن مرزش با هیچ آفریده از یاران دیده و شنیده جز با سرکار کاری و بازاری نباشد. نیاز نامه ای نیز لابه هنگامه در باب نگاهداشت و پاس اندیشی وی از شتاب بی هنگام و درنگ بدفرجام و آمیز رسوایی خیز و آویز بدنامی انگیز و هنجار سست و گفتار نادرست، و دیگر چیزها که ننگ نام پسندان است و به درستی شکست هنرمندان، نگارش افتاد، زنهار فراموش مکن و از پند پدرانه خاموش مباش که روز پایمردی و هنگام دستیاری است. هر که ره اندیش این سامان باشد، رهی را آگهی بخش که کارش چیست و بازارش با کیست؟ در چه روش گام سپار است و بر چه منش کام گزار؟ انباز روزش کدام است و دمساز شبش را چه نام؟ اندازش کدامین کاخ است و پروازش کدامین شاخ؟ راز نهان با که گوید و رامش جان از چه جوید؟خدا را به خودش خوان و به خود باز ممان که بی آتش دستی سرکارش ترکجوش امید خام خواهد ماند و این تکه که با صد هزار خون جگر فرا لب رسیده از کام خواهد افتاد.

اگر چه به فر پرورش های خداوندی چون دگر بندگان خام پیشه و سست اندیشه نیست که از پند پیران گوش آکنده دارد و در کار بستن و بهم پیوستن مغز پریشان و هوش پراکنده. ولی چون به دستی که شاید و آزمودگان را به کار آید نرم و درشت ندیده تلخ و شیرین نچشیده، بیمناک و اندیشه مندم که به گفتاری ناپسند و کرداری نااستوارش پخته آرزو خام گردد و دانه جستجو دام. بهر گامش همرهی کن و در هر کارش آگهی بخش، شاید به خواست خدا و نیروی یاران از این بستش گشادی خیزد و از این تیره شامش روشن بامدادی زاید.

با کاردانی سرکار و لابه رانی من پیداست این کشتی انداز کنار و این خزان ساز بهار خواهد گرفت. مصرع: او را به خدا و به خداوند سپردم. چون گزارش کار و شمار اندیشه من بنده در نامه هنرفاش و نهفته آموده و نسفته هر چه هست بی پرده چهره نماست، آرای خامه در این نامه دست کوته طرازی در آستین برد و سرمه زگالاب از چشم دیبا باز گرفته در کام کلک بیهوده لای فزون سرا ریخت. اگر بزم یاران را آرایش خواهند و جان دوستداران را آسایش، کاربند هر گونه فرمایش آمده که از بار خدا بخشایش خواهد بود. گردش مینای سپهرت به کام و خورشید و ماهت باده و جام باد.

شمارهٔ ۳۵ - به یکی از دوستان نگاشته: بر پرند ساده مشک سوده خرمن کرده ایشمارهٔ ۳۷ - به یکی از دوستان نگاشته: امید گاها میانه سرکار و این خاکسار پیمان بر آن رفت که تا هنگام بازگشت دوبار افزون رنج افزای یاران در بند و به دیدار مهرآویز رامش‌زای این گروه که همه را از دل و جان بنده‌ام و به‌جان و دل پرستنده، آسوده‌روان و خرسند نشوم. تا اکنون که بیست و ششم ماه است، پای درنگم در دامن بود و گوش بر در و چشم بر روزن‌، تا یار یزد سپارم کی لگام گرای سامان اردکان آید و مرا از پیوند گوشه تنهایی دست آویز شکست پیمان گردد. زاده آزاده آقا عبدالله امروز را شکوه‌ساز و گله‌اندیش به سرافرازی‌ام گام‌فرسا گشته، که این خانه‌نشینی و گوشه‌گزینی را در پاس پیمان منست. کمند مهرت به شکار ما بر نتافت و پیوند یگانگی با همه بستگی‌ها ساز سستی گرفت، این رنگ‌ها را بهانه جستی و بیگانه‌وش در خانه نشستی، پاسخی دلپذیر که روانش آرام گیرد و زبانش در کام خَزَد‌، نداشتم، ناچار پای بی‌نیازی بر تارک پیمان سوده، روانه در بند گردیدم به فر خجسته دیدار ایشان و دیگر خویشان دست پریشانی از دل بر کران زیست و پای ناکامی از گل بر آمد، به‌درستی دانست که پیمان سرکاری را پاس اندیشم و گرنه بندگی‌های دیرین به جای خویش است.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هنگامی که بنده زاده هنر را به سامان ری پی سپر خواستم سفارش رفت که در آن مرزش با هیچ آفریده از یاران دیده و شنیده جز با سرکار کاری و بازاری نباشد. نیاز نامه ای نیز لابه هنگامه در باب نگاهداشت و پاس اندیشی وی از شتاب بی هنگام و درنگ بدفرجام و آمیز رسوایی خیز و آویز بدنامی انگیز و هنجار سست و گفتار نادرست، و دیگر چیزها که ننگ نام پسندان است و به درستی شکست هنرمندان، نگارش افتاد، زنهار فراموش مکن و از پند پدرانه خاموش مباش که روز پایمردی و هنگام دستیاری است. هر که ره اندیش این سامان باشد، رهی را آگهی بخش که کارش چیست و بازارش با کیست؟ در چه روش گام سپار است و بر چه منش کام گزار؟ انباز روزش کدام است و دمساز شبش را چه نام؟ اندازش کدامین کاخ است و پروازش کدامین شاخ؟ راز نهان با که گوید و رامش جان از چه جوید؟خدا را به خودش خوان و به خود باز ممان که بی آتش دستی سرکارش ترکجوش امید خام خواهد ماند و این تکه که با صد هزار خون جگر فرا لب رسیده از کام خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: زمانی که قصد داشتم هنر را به سامان ری بسپارم، از سرکار خواستم که در آنجا هیچ آفریده‌ای از دوستان دیده و شنیده نشود جز خود عیسی و بازار. همچنین به ضرورت مطرح کردم که باید از خطرات و مشکلاتی که ممکن است به وجود بیاید، جلوگیری شود و در پی آن، یادداشتی نوشتم درباره اهمیت حفظ و پاسداشت اعتبارات و اندیشه‌ها. نباید فراموش کنی و از نصایح پدرانه غافل شوی که اکنون زمان مقاومت و یاری است. هر کس که فکر و تدبیر این منطقه را دارد، باید آگاه کند که کارش چیست و با چه کسانی در ارتباط است. باید بداند که مسیرش چگونه است و چه اصولی را دنبال می‌کند. همبازاش در روز کیست و یار شبش چه کسی است؟ چه بنای بزرگی دارد و به کجا پرواز می‌کند؟ رازهای خود را با چه کسی در میان می‌گذارد و جستجوی آرامش جانش از کجاست؟ باید به خداوند دعا کند و خود را فراموش نکند، زیرا بدون تلاش و کوشش، امیدی برایش باقی نخواهد ماند و این امید که با هزاران درد و تلاش به وجود آمده، به راحتی از دست خواهد رفت.
اگر چه به فر پرورش های خداوندی چون دگر بندگان خام پیشه و سست اندیشه نیست که از پند پیران گوش آکنده دارد و در کار بستن و بهم پیوستن مغز پریشان و هوش پراکنده. ولی چون به دستی که شاید و آزمودگان را به کار آید نرم و درشت ندیده تلخ و شیرین نچشیده، بیمناک و اندیشه مندم که به گفتاری ناپسند و کرداری نااستوارش پخته آرزو خام گردد و دانه جستجو دام. بهر گامش همرهی کن و در هر کارش آگهی بخش، شاید به خواست خدا و نیروی یاران از این بستش گشادی خیزد و از این تیره شامش روشن بامدادی زاید.
هوش مصنوعی: اگرچه افراد ناتوان و کم‌تفکر مانند دیگر بندگان خداوندی نیستند که از نصیحت‌های بزرگترها بهره ببرند و بتوانند افکار پریشان و هوش سرگردان خود را سامان دهند، اما من از کسی که تجربیاتش به او کمک کرده و طعم‌های تلخ و شیرین زندگی را نچشیده است، نگرانم. نگرانم که با حرف‌های ناپسند و رفتارهای ناپایدار، آرزوهایش خام بماند و در جستجوی موفقیت ناکام بماند. برای هر قدم او باید همراهی باشد و در هر کاری اطلاعاتی در اختیارش قرار گیرد، شاید به یاری خداوند و دوستانش بتواند از مشکلات خود عبور کند و از تاریکی‌هایش به روشنی برسد.
با کاردانی سرکار و لابه رانی من پیداست این کشتی انداز کنار و این خزان ساز بهار خواهد گرفت. مصرع: او را به خدا و به خداوند سپردم. چون گزارش کار و شمار اندیشه من بنده در نامه هنرفاش و نهفته آموده و نسفته هر چه هست بی پرده چهره نماست، آرای خامه در این نامه دست کوته طرازی در آستین برد و سرمه زگالاب از چشم دیبا باز گرفته در کام کلک بیهوده لای فزون سرا ریخت. اگر بزم یاران را آرایش خواهند و جان دوستداران را آسایش، کاربند هر گونه فرمایش آمده که از بار خدا بخشایش خواهد بود. گردش مینای سپهرت به کام و خورشید و ماهت باده و جام باد.
هوش مصنوعی: با مهارت و تلاش من مشخص است که این کشتی به ساحل خواهد رسید و این پاییز بهار خواهد آورد. من او را به خدا واگذار کردم. چون گزارش کار و اندیشه‌های من در این نامه به صورت روشن و بدون پوشش بیان شده است، نوشته‌ام در این نامه به گونه‌ای است که نمی‌توان آن را پنهان کرد. اگر بخواهند جمع دوستان را خوشحال کنند و دل دوستداران را آرامش بخشند، هرگونه راهنمایی که از سوی خداوند باشد، پذیرفته خواهد بود. با حرکت آسمان و خورشید و ماه، دل‌های ما مانند جام باده به لب خواهد رسید.