گنجور

شمارهٔ ۳۵ - به یکی از دوستان نگاشته

بر پرند ساده مشک سوده خرمن کرده ای
زیب را پیرایه بر نسرین ز سوسن کرده ای

شیوانامه زیبانگار که خامه گوهر بار سرکارش بدان روش نگاشته و به فرهنگ دری گهرهای گرانبها در آن انباشته بودند، انجمن آرای رسید و روشنی بخش دیده امید گشت. مژده تندرستی سرکار افسرده روان را رامشی بی کران انگیخت و رخت اندوه های کران از سامان دل و روان باز پرداخت. آفرین بر آن دست و پنجه که درین روش کاخی بلند افکند. و بر این منش شاخی برومند افراخت. نه کمند خرده گیران را بر آن دستی و نه از باد گرفت سرد سرایان این را شکستی. جاویدان زبان سخته سنجان بسته ماند و بازار پخته نگاران شکسته نگاران زهی بی شرمی که این تنگ مایه پست پایه را با همه تنگدستی اندیشه پاسخ گریبان گیر است و زالی خرسوار را در این پهنه که یکه تازان سپر انداخته و اسب اندازان به سر تاخته تلواس دار و گیر، شعر:

می سپارم رهی که اول گام
رخش رستم نرفته لنگ آید

ولی چون دشت شوخ چشمی فراخ است و شبرنگ خامه در تکاپوی ناهنجاری گستاخ، لگامی خواهم داد و دو سه گامی خواهم سپرد، درنگ سهلان سنگ سرکاری در سامان سیاه کوه سخت دراز افتاد و فرسوده جان جداماندگان بر گذرگاه چشمداشت و دل نگرانی بااندوهی گران انباز ماند.

دل دور از آن فرگاه مرغی گم کرده آشیان است و تن در طوفان سرشک گسسته لنگر کشتی بی بادبان، رهی را اگر آگهی بود که رنج جدائی و شکنج تنهایی بدین دست کارگر است و جان شکر چار اسبه پیاده از پی تاختمی. امید گاهی آقا سید جعفر گستاخی می ورزد که خرمای نیازی را برادر مهربان آقا حسین بی کم و کاست باز سپرد کام جان شیرین و سپاس راه آورد سرکاری انجام یافت. پنج ابره چادری کار جندق که همراه بار خرمائی فرستاده اند، سه را من برداشتم و به دو به ایشان واگذار افتاد. شره بر آنش داشته که یکی سه هزار از من یک لا پیرهن بستاند و مرا اندیشه آنکه بر این استخوانش باز دهم نیش و اگر به دندانم پوست بر تن و جامه بر اندام پاره کند، دو هزار بیش ندهم. از این رهگذر میانه من و ایشان رزم و ستیز است و ناورد ایران و انگریز، پس از این گیرودارها و گفت و گزارها پیمان بر آن رفت که داوری به سر کار آریم و از آن سرور چاره کار جوئیم. هر چه از آن فرگاه فرمان رسد بی چون و چند و کوب و کند کاربند آئیم و سپاس اندیش پاک خداوند.

باری خود دانی که بام ما تاب لگد ترکتاز و دست انداز ندارد، از چنگ این فزون جوی شره بازم رهائی بخش و به آسودگی آشنائی ده، که کاوش پیوست و کوشش یک دستش کارم به جان برد و کاردم به استخوان، دیده در راه نامه سرکاری باز و از چشمداشت سفید است.

کمترین بنده خاکسار یغما بعد از درودی نیازمندانه می گوید در کار کشت و درود و گردآوری های گندم و جو خواه جندق خواه«هد» خواه نیک خواه بد هر چه هست نگران باش و به دیگران بازممان. خوشه تا خرمن، مشت تا خروار بی آگاهی و فرمان تو ندروند و خرمن نکنند و گردون نرانند و دانه از کاه باز نپردازند و به ترازو و جو سنگ نپیمایند و مزد درودگر و دهقان ندهند و به خانه نبرند. هر چه کنی خود کن و کار خود ناکرده را کار مدان، یکسر جو نیم پرکاه دستمزد برزگر تا مشته ستانرا نگاه مدار، هر چه ماند هر جا دانی بریز و سیاهه بردار و کلید را به دست دائی سپار و سفارش فرمای که چون سال گذشته از شوریده کاری کام شیرین خود تلخ و ابروی احمد را ترش نخواهد. آنچه نوشتم یادت نرود و بادش نبرد که انجام افسوس و دریغ باید خورد، در هر شماری کیش درست کاری گزیدن خوشتر از پشت دست سست هنجاری گزیدن است. کس ندیدم که گم شد از ره راست.

شمارهٔ ۳۴ - به یکی از دانشمندان جندق نگاشته: سرکار موبد موبدان و گریزگاه نیکان و بدان را بنده ام و خجسته دیدار جان پرورش را از ته دل و بن دندان پرستنده. بارها در باب نگاهداشت و غم خواری و همراهی و رهنمونی احمد نگارش ها کرده ام و کار بند سفارش ها شده اینک آغاز گردآوری گندم و جو و داد و ستد کهنه و نو است. اسمعیل در ری و من در یزد و او با هزار کار پراکنده و درد بی درمان در آن سرزمین اگرش تو در کارها انباز و دست یار نباشی، تن تنها کی گلش از خار و خار از پای بر آید. زنهار به مهرش و گوشه کار گیر و دست پایمردی زیر بار آور. احمد اگر چه به گفت و گواهی تو در چالاکی و زرنگی باد پران است و آتش سوزان، باز با نیرنگ و تیتال مردم آن سامان در شمار پخته خواران و خام کاران خواهد بود. خوشتر آنکه به خویشش وانگذاری و انجام این گونه کارهای گوناگون را که ده مرده کوشش و جوشش باید سرسری نشماری که پای بیچاره در گل و دست ناکامی بر دل خواهد ماند، شعر:شمارهٔ ۳۶ - به یکی از دوستان نوشته: هنگامی که بنده زاده هنر را به سامان ری پی سپر خواستم سفارش رفت که در آن مرزش با هیچ آفریده از یاران دیده و شنیده جز با سرکار کاری و بازاری نباشد. نیاز نامه ای نیز لابه هنگامه در باب نگاهداشت و پاس اندیشی وی از شتاب بی هنگام و درنگ بدفرجام و آمیز رسوایی خیز و آویز بدنامی انگیز و هنجار سست و گفتار نادرست، و دیگر چیزها که ننگ نام پسندان است و به درستی شکست هنرمندان، نگارش افتاد، زنهار فراموش مکن و از پند پدرانه خاموش مباش که روز پایمردی و هنگام دستیاری است. هر که ره اندیش این سامان باشد، رهی را آگهی بخش که کارش چیست و بازارش با کیست؟ در چه روش گام سپار است و بر چه منش کام گزار؟ انباز روزش کدام است و دمساز شبش را چه نام؟ اندازش کدامین کاخ است و پروازش کدامین شاخ؟ راز نهان با که گوید و رامش جان از چه جوید؟خدا را به خودش خوان و به خود باز ممان که بی آتش دستی سرکارش ترکجوش امید خام خواهد ماند و این تکه که با صد هزار خون جگر فرا لب رسیده از کام خواهد افتاد.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر پرند ساده مشک سوده خرمن کرده ای
زیب را پیرایه بر نسرین ز سوسن کرده ای
هوش مصنوعی: شما به سادگی بر روی پرند پر از مشک کار کرده‌اید و زیبایی را بر روی گل نسرین مانند زینتی بر گل سوسن قرار داده‌اید.
شیوانامه زیبانگار که خامه گوهر بار سرکارش بدان روش نگاشته و به فرهنگ دری گهرهای گرانبها در آن انباشته بودند، انجمن آرای رسید و روشنی بخش دیده امید گشت. مژده تندرستی سرکار افسرده روان را رامشی بی کران انگیخت و رخت اندوه های کران از سامان دل و روان باز پرداخت. آفرین بر آن دست و پنجه که درین روش کاخی بلند افکند. و بر این منش شاخی برومند افراخت. نه کمند خرده گیران را بر آن دستی و نه از باد گرفت سرد سرایان این را شکستی. جاویدان زبان سخته سنجان بسته ماند و بازار پخته نگاران شکسته نگاران زهی بی شرمی که این تنگ مایه پست پایه را با همه تنگدستی اندیشه پاسخ گریبان گیر است و زالی خرسوار را در این پهنه که یکه تازان سپر انداخته و اسب اندازان به سر تاخته تلواس دار و گیر، شعر:
هوش مصنوعی: شیوانامه زیبانگار، که با قلمی پر ارزش و با روشی خاص نوشته شده است و به فرهنگ دری پر از گوهرهای گرانبها غنی شده، به جمعی از اندیشمندان رسید و امید را در دل‌ها روشن کرد. خبر خوش بهبودی روح افسرده‌اش، آرامشی بی‌حد به او بخشید و غم‌ها را از دل و جانش زدود. باید ستایش کرد دست و هنر او را که در این روشنگری، بنایی بلند برپا کرد و بر این روش شاخی سرسبز و استوار برافراشت. نه انتقادها به آن دست آسیب رساند و نه تهدیدهای دیگران آن را شکست. زبان سرسخت کسانی که مخالف هستند در برابر این شاهکار خاموش ماند و بازار شاعران و نویسندگان دلسرد و ناامید، برای این کارشناس و هنرمند بی‌شرم، شکست خورد. در این عرصه، جایی که قهرمانان سپر برداشته و سواران با شجاعت پیش می‌روند، تنش و رقابت به اوج خود رسیده است.
می سپارم رهی که اول گام
رخش رستم نرفته لنگ آید
هوش مصنوعی: من مسیری را به دست می‌سپارم که حتی رستم هم در اولین قدمش نتوانسته آن را طی کند و در آن لنگ می‌زند.
ولی چون دشت شوخ چشمی فراخ است و شبرنگ خامه در تکاپوی ناهنجاری گستاخ، لگامی خواهم داد و دو سه گامی خواهم سپرد، درنگ سهلان سنگ سرکاری در سامان سیاه کوه سخت دراز افتاد و فرسوده جان جداماندگان بر گذرگاه چشمداشت و دل نگرانی بااندوهی گران انباز ماند.
هوش مصنوعی: اما با وجود اینکه دشت وسیع و شگفت‌انگیز است و شبرنگ در تلاش برای ایجاد نابسامانی است، من تصمیم دارم چند گام جلو بروم. در این حال، سنگی بزرگ و سنگین بر روی زمین افتاده و از این سو، کسانی که از آنجا عبور می‌کنند، با نگرانی و دل‌تنگی زیادی مواجه می‌شوند.
دل دور از آن فرگاه مرغی گم کرده آشیان است و تن در طوفان سرشک گسسته لنگر کشتی بی بادبان، رهی را اگر آگهی بود که رنج جدائی و شکنج تنهایی بدین دست کارگر است و جان شکر چار اسبه پیاده از پی تاختمی. امید گاهی آقا سید جعفر گستاخی می ورزد که خرمای نیازی را برادر مهربان آقا حسین بی کم و کاست باز سپرد کام جان شیرین و سپاس راه آورد سرکاری انجام یافت. پنج ابره چادری کار جندق که همراه بار خرمائی فرستاده اند، سه را من برداشتم و به دو به ایشان واگذار افتاد. شره بر آنش داشته که یکی سه هزار از من یک لا پیرهن بستاند و مرا اندیشه آنکه بر این استخوانش باز دهم نیش و اگر به دندانم پوست بر تن و جامه بر اندام پاره کند، دو هزار بیش ندهم. از این رهگذر میانه من و ایشان رزم و ستیز است و ناورد ایران و انگریز، پس از این گیرودارها و گفت و گزارها پیمان بر آن رفت که داوری به سر کار آریم و از آن سرور چاره کار جوئیم. هر چه از آن فرگاه فرمان رسد بی چون و چند و کوب و کند کاربند آئیم و سپاس اندیش پاک خداوند.
هوش مصنوعی: دل دور از آن منطقه‌ای که مرغی آشیانه‌اش را گم کرده، و سر در طوفان اشک، مانند کشتی بی‌بادبان در تاخیر است. اگر کسی از رنج جدایی و شکنجه تنهایی خبر داشت، می‌دانست که این وضعیت به دست خودم است و جانم به شدت در تلاش است. امیدوارم آقا سید جعفر با جراتی که دارد، خرماهای نیازی را که برادر مهربان آقا حسین به درستی در اختیار من گذاشته، با کمال تشکر دریافت کنم. پنج بسته چادر که همراه بار خرما فرستاده شده، سه تای آن را من برمی‌دارم و دو تای دیگر به آن‌ها واگذار می‌شود. یکی از آن‌ها تلاش دارد سه‌هزار تومان از من بگیرد، و من نگرانم که اگر به او اجازه دهم، ممکن است آسیب ببیند و در این حالت حاضر نیستم بیش از دو هزار تومان بپردازم. در این میانه، میان من و او جنگ و درگیری است، مانند جنگ ایران و انگلیس. پس از این کشمکش‌ها و گفتگوها تصمیم گرفته‌ایم که برای حل مشکل به یک داور مراجعه کنیم و از آن شخص راه چاره‌ای بیابیم. هر دستوری که از آن شخص بیاید، بی‌چون و چرا و بدون هیچ تأخیری اجرا خواهیم کرد و سپاس خداوند را به‌جا خواهیم آورد.
باری خود دانی که بام ما تاب لگد ترکتاز و دست انداز ندارد، از چنگ این فزون جوی شره بازم رهائی بخش و به آسودگی آشنائی ده، که کاوش پیوست و کوشش یک دستش کارم به جان برد و کاردم به استخوان، دیده در راه نامه سرکاری باز و از چشمداشت سفید است.
هوش مصنوعی: خودت بهتر می‌دانی که بام ما نمی‌تواند فشار و چالش‌ها را تحمل کند. از این سیل و فشار زیادی که بر ما می‌آید، نجاتم بده و به آرامش و آشنایی برسان. تلاش و کوششی که به آن مشغول هستم، جانم را به درد آورده و کار را سخت کرده است. عزمم را جزم کرده‌ام و منتظر خبری امیدبخش هستم.
کمترین بنده خاکسار یغما بعد از درودی نیازمندانه می گوید در کار کشت و درود و گردآوری های گندم و جو خواه جندق خواه«هد» خواه نیک خواه بد هر چه هست نگران باش و به دیگران بازممان. خوشه تا خرمن، مشت تا خروار بی آگاهی و فرمان تو ندروند و خرمن نکنند و گردون نرانند و دانه از کاه باز نپردازند و به ترازو و جو سنگ نپیمایند و مزد درودگر و دهقان ندهند و به خانه نبرند. هر چه کنی خود کن و کار خود ناکرده را کار مدان، یکسر جو نیم پرکاه دستمزد برزگر تا مشته ستانرا نگاه مدار، هر چه ماند هر جا دانی بریز و سیاهه بردار و کلید را به دست دائی سپار و سفارش فرمای که چون سال گذشته از شوریده کاری کام شیرین خود تلخ و ابروی احمد را ترش نخواهد. آنچه نوشتم یادت نرود و بادش نبرد که انجام افسوس و دریغ باید خورد، در هر شماری کیش درست کاری گزیدن خوشتر از پشت دست سست هنجاری گزیدن است. کس ندیدم که گم شد از ره راست.
هوش مصنوعی: کمترین خدمتگزار، یغما، بعد از یک سلام نیازمندانه می‌گوید که در امور کاشت، برداشت و جمع‌آوری گندم و جو چه خوب، چه بد، چه با دقت و چه بدون دقت، باید مراقب باشید و به دیگران نیز هشدار دهید. خوشه تا خرمن، با ناآگاهی و بدون فرمان شما، نباید بیفتد و کارها باید درست انجام شوند. کسی نباید بدون نظارت شما دانه‌ها را از کاه جدا کند یا مقادیر را نادرست اندازه‌گیری کند و نباید مزد کارگران و کشاورزان را نادیده بگیرد. هر کاری که می‌خواهید انجام دهید، خودتان انجام دهید و کاری را که انجام نشده است به حساب نیاورید. هیچ چیز را دست کم نگیرید و هر چه باقی ماند، به مکان مناسبش بریزید. کلیدها را به دایی بسپارید و از او بخواهید که مانند سال گذشته از کارهای ناپخته خود نتیجه‌ای تلخ نگیرد. آنچه نوشتم فراموش نکنید و نگذارید که باد ببرد، چرا که بعداً افسوس آن را خواهید خورد. در هر کاری انتخاب درست بهتر از انتخاب نادرست و سست است. هیچ کس را ندیده‌ام که از مسیر درست منحرف شود.