شمارهٔ ۲ - این نامه را از قول آقاخان محلاتی به برادرش میرزا ابوالحسن خان نوشته است (مثنوی خلاصه الافتضاح منظوم همین نوشته است)
در ظرف آن هفته با حریفی دو از همگنان نهفته طرف باغی گزیدم، مگرم صرف ایاغ از دوران فلک فراغی بخشد و ترویت آن هوشدارو که دانی تربیت دماغی کند. از وجدان شاهد به فقدان زاهد قناعت کردم و از رود اصولم بر سرود رسول مناعت رفت.شعر:
هنوز از مینا باده به جام و جام از کف به کام نپیوسته، آسمان دور دیگر کرد و سیر سیاره طور دیگر گرفت، برید یاوه گرا، نعمت خواجه سرا شکسته قدم و گسسته روان بی اجازه دربان و افاضه فرمان فراز آمد و خطابی بی مهر و عنوان باز سپرد، گمان بردم از فرگاه والا و خرگاه علیارامش عصر را تهنیتی داده اند و تغییر ذائقت را بی مضایقت مزه ای فرستاده. باهتزازش پذیرا شدم و باعزازش بوسه داده، آغاز زیارت کردم. کتابی همه عتاب دیدم و عتابی همه عقاب، گفتاری آمیخته شور و شغب، و تذکاری آویخته قهر و غضب، انگیزی به سکون حلق و مشت و آویزی با روان زخم و کشت، شعر:
عیش شیرین گوارم از مره مخاطبت تلخ افتاد و غره کامرانی از طیش معاتبت سلخ آمد، بیغاله مل پرگاله دل شد و پالوده خم آلوده گل، باقر از بار بستان غایب گشت و شاه رخ از کار مستان تایب، یغما به اغما غلطید، و رسول از اصول افتاد، شعر:
چندانکه به غیرت خاستم و به حیرت نشستم ماخذ مواخذت دست نداد، و سگالش مایه چالش نیافت، برخورد مشاجرت را به احضار ام النسا مباشرت کردم، مگر آن سالخورد مهذب و دیرینه روز مجرب چاره دردی کند و به درمان حصول ارمان فرمان دهد، فرستاده باز آمد که پیران ویسه سه روز است تا لعلش قوت نخورده و جزعش همه یاقوت شمرده، پاسخ پیغام غلط راند، و بر فرض اقدام دشنام و سقط گوید، نهادش همه کوک و کلک است، و مرادش همه چوب و فلک، شعر:
فلان برده را که در پرده تست هم با تو بهتان مضاجعت ساخته و انگیز منازعت را با مهد علیا مراجعت کرده، مسکین جاریه اینک خرد و شکسته در بند است، و از هر گونه گزندش به اراقه خون خرسند، مصرع:
در میدان تو نیز این فرس خواهد تاخت و این دیگ هوس که خواهی نخواهی کام ناکام این کاسه و آش است خواهد پخت، عنقریب سینه آماج تیرفتن بینم و به احتجاج لجاجت اخراج کوی و برزن، خادمان خاک خیمه به غربال طلب بیخته اند و از صامت و ساری هرچه در خانه داری به صحرا ریخته، تفنگ حسن چوبدست رسول است، و قبه مجن بازیچه بتول، شعر:
هرای کوس مصافم طبلی گزاف داده با یاری دو ترک قرار آوردم، و برگ فرار کردم، عقلم به شنعت خاست و هوشم به طعنت نشست، که جاهد میدان از ناهد ایوان در نرمد و دلیر جنگی از دلبر چنگی باز نپیچد، ثبات قدم را مردانه باش، و سمات جدل را فرزانه زی. مصرع: گردن منه ار خصم بود رستم زال.
تتمیم حجت را تشبیب رسالت کردم، و ام النسا را به محضر دلالت با صد مقاساتش به باغ آوردم و ازالت خلاف را به مواساتی در خود سخن راندم، گرمی سردی افزود، و نرمی خشونت زاد، شعر:
ستیز از پند صفائی نشد، و کنیز از بند رهایی نیافت، درستی سامان درشتی گرفت، و مجاملت ساز مقاتلت آورد، شعر:
به نیروی بخت و بازوی سخت رخت از ایوان بزم به میدان رزم برده گرد سرا پرده گردیدن آوردم، و از حال برده پرسیدن، یکی از عاکفان بارکه هم از واقفان کار است دچار افتاد محبس کنیز و طریق مخلص او نیز جستم گفت:
گوینده پویان شد و من بنده بندی را جویان، یاران پاس از تاز من هراس نیاورده ساز مقابلت کردند و آغاز مقاتلت، شعر:
نستجیر بالله چه بندی که هیچ بنده بدین روز مباد، موی گشوده، روی شخوده، چشم اشک آلود، اشک خون پالود، دهان شکسته، دندان گسسته، گردن از سیلی نیلی، سینه از صدمه فیلی، دستان بسته بند، پایان خسته کمند، شعر:
از آن پیش که میر قبیله بوی فتیله خورد و پیله ام النسا که اصل عناد است نسل فساد حیله تاخیر سگالد، سمندی نوند از کند کشیده، بندی مستمند را مصحوب ضمینی امین و کمینی گزین به تاج الدین فرستادم، مصرع: از پیش سوره اخلاص دمیدیم و برفت.
هان تیغ خلاف از غلاف مکش، که مصاف زنانه مردانه ستودن هذیان دیوانگی است نه برهان فرزانگی، بر این گفتارم گفتی ذوالفقار صرام است و دلیلی دلدل قوایم هست، مثل:
ندانم کجا دیدم اندر کتاب، که معاویه وقتی سپاه خود را به جگر شیر ستود، و تهدید شیر خدا را به شغالی دو رنگ روباهی زد، هزبرغالب لایش آن گرگ یافی و سگ یاغی را لاغ انگاشته، به مردان نسوان قساوتش گربه بیم در جیب پلنگ دماغی افکند، معاویه پاسخ وی را سخنی سست گرفت و عمر و عاص گفتی درست دید، بر مبلغی معین پیمان نذری بسته شد و جناغ عهدی شکسته، دستور را به فرمان تجربت برد افتاد و منکر بیغاره سنج کوب خجلت خورد، بلی کلام ملوک ملوک کلام است، و پوزخند ارباب شنعت را پوزبندی تمام، شعر:
همان مرغ از دام نرسته و صید از قید نجسته، دسته دسته بل رسته رسته خسته عسکر و شکسته لشکر داوری را به خرگاه والا و فرگاه علیا رسید و علالای لله و لالا زیر و بالای خاک سفله و چرخ اعلا فرو گرفت، آن در طی تظلم اخذ و جلب آن آواره را شکایت ها گفت و حکایت ها کرد وا ین برکیش یاوری نفی و سلب این بیچاره را روایت ها ساخت و سعایت ها فرمود، چندان اعادت کردند و شهادت دادند که خشم والا زیادت شد و بر احضارم ارادت بست، شعر:
کش کشانم به موقف خطاب بردند و مورد عتاب کردند جوابم به چیزی برنگرفت، و حسابم به پشیزی در نشمرد، معذرت گفتم مغدرت انگاشت، مغفرت جستم نفی مقدرت کرد، شعر:
برگ مقاومتم نبود ترک مکالمت گرفتم، خموشی نیز سودی نداد و راد وجودش به صفح جنایت جودی نکرد، سرانجام مباحثت به مناقشت کشید و محاورت به مفاحشت؛ شعر:
نوبت چوب و کجک شد و هنگام کوب و کتک به جلادت تشمر کردم و به جسارت تنمر که:
اکنون که شمار والا همه بر پرخاش است و در گرفت و دقت مته برخشخاش، نه دربار دارای ری بسته اند و نه خارا سم سمند مرا پی گسسته، شعر:
چاره در آوارگی دیدم، ناچار بارگی طلبیدم، شور در عزیزان افتاد و شیون در کنیزان، جواری و حرم، حواشی و خدم، غایب و حاضر، وزیر و ناظر، از حول و حوش، با هول و طیش، چون نغمه اوج و حضیض درهم ریخته، شناعت صروف و شفاعت وقوف را در دامنم آویختند، پس ازهای و هوی فره و گفتگوی فراوان سماجت انجمن بر لجاجت من فایق افتاد، کار کلفت در طی برخی ایمان راست و پیمان درست که شطری از آن ترک سیاست کنیز و نفی حراست من نیز بود انگیز الفت یافت، و آویز زلفت گرفت، مصرع: حوریان رقص کنان ساغر شکرانه زدند.
من گول ساده دل غافل که میثاق متارکت از جانب ام النسا گزافی است، و تار و پود گفت و شنودش چون هست و بود خود همه طامات بافی، شعر:
خایب خانی، و جافی جانی، آب نخورد و خواب نکرد، تا پیش از آفتاب قضیت به نواب رسانید، رزیت تازه شد و بلیت بلند آوازه، غم بر غم افزود و دم بردم افتاد، شعر:
پس از خد خراشیها و بدتراشی ها و اشاعه شنعت و اباحه لعنت، مصحوب الاغ، بنده لج اساس و دماغ گنده کج پلاس که گاو از خر نداند بل خر و گاو به یک چوب راند، شعر:
خری گرگین وش، نی کری سرگین کش، داسه دم گسسته، کاسه سم شکسته، مجروح و مفلوک، مفلوج و مسکوک، زخم از ستاره فزون، رنج از شماره برون، گوش از بیخ بریده، توش از سیخ دریده، خرکشانش به گفت نیارند، و خارکشانش به مفت نگیرند، اسب سنطورش با پویه برق و باد است، و خر طنبورش در پایه صافنات جیاد، شعر:
نقل کنیز و قتل غلام را بر جناح استعجال ارسال فرمود و تکلف اهمال را معلق به تمسف گوشمال آورد، اگرچه اسعاف این خواهش به جهات گوناگون جان را مورث کاهش بود، و غم را مایه فزایش، ولی با فرمانش مجال توانی خیال افتاد، و سگال تقاعد محال آمد، شعر:
کام و ناکامش بی دربایست سفر، و هزار ناشایست دگر، آغاز ایوار از چاردیوار تاج الدین به حمل مرکوبی چنان مصحوب حمالی چنین مرسول شهود مسعود نواب آوردم، تا کی در آن حضرتش با حسرت زدگی ها کار کند و کوب افتد، و شمار بند و چوب، شعر:
نواب را دل موم است و از ایذای محکومان معصوم، اگر ام النسا تمهید عنادی نکند و تاکید فسادی، معلوم است آن مظلوم را که بخت میشوم از مغازلت به معازلت افکند و از مطارقت به مفارقت کشید، رنج و شتم و شلاق و شکنج دار و معلاق نخواهد بود وگر هم باشد با تقدیر سمائی و تزویر ام النسائی جهد من چه سود، و جد تو چه خواهد گشود، مصرع: با قضای آسمانی بر نیاید جهد مرد.
از قراری که در پرده مذکور است بل پیدا و گل کرده مسکین برده را به ترویج شریعت برده اند، و به تزویج یکی از منتسبان نامزده کرده، هنگام خروج و روز رکوب خر متذکر دستان ام النسا و داستان این تمنا گشته تا دردی از دل و گردی از رخ برزداید، فردی دو به رسم تعزیه و سبک مرثیه منظوم و سکینه دل را درین سفینه مرقوم افتاد، مرثیه:
بلی به اختلاف عمل دیگران را نیز این جسارت رفت و به استیناف امل این مرارت افتاد، ولی این رافال سعادت از خورشید ضیائی به منظر تافت، و آن را فر دولت بال همائی بر سر افکند، مصرع: سهل است تلخی می بریاد ذوق مستی.
گذشته آنان چون منی بود که اگر به شناعت انجمنی سازند، یا به خلاعت سخنی گویند، به حکمت دفع فتنی کنم، یا به حکومت مشت دهنی شوم، مصرع: دوست کو پشت شود روی زمین لشکرگیر.
بیچاره من که مه ندیده به شیدائی معروفم، و مهر نجسته به حربائی موصوف، بی رو سیاهی مطعون غنی و درویشم و با عذرخواهی ملعون بیگانه و خویش. شعر:
چه خواری و کدام خاکساری از آن بیش که دوست دشمن گردد، و فرشته سرشت اهرمن گیرد، بی هیچ گنه خارج و داخل به خلافش خیزند، و با خیل و سپه به مصافش گرایند، باز دولت مهد علیا زیاد که اگر در خور افساد اصحاب عناد عهد مناظرت بستی و جهد مشاجرت گرفتی، خاک سلامت بر باد بودی، وصیت ملامت به بلاد شعر:
غرض از طرح مقالت و شرح ملالت نه شکایت یار است و نه حکایت اغیار، خار از قبل دوستان باغ گل است و داغ از جهت دشمنان مرهم دل، بلکه مرادم تنبیه اصحاب هوش است، و تفقیه ارباب گوش تا بدانند دیر سپنجی لانه رنج و کرب است نه خانه غنج و طرب، شهدش آمیخته زهر است و مهرش آویخته قهر، خصوصیتش خصومت خیز است و راحتش جراحت انگیز، پیاله بی خون جگر نواله نیفتد و نواله بی نخاله رنج حواله نگردد، لثم ملاحش زخم رماح است و حجله زفافش حلیه مصاف، شعر:
عنایت بار خدای و هدایت پاک پیمبر و مردانه داماد و فرزانه فرزندانش که سر حلقه دایره ارواحند و واسطه ارتباط ارواح و اشباح، همگان را از خطرات شیطانی و عثرات نفسانی زینهار دهد و از صنوف عقاید و فنون فواید به تحقیق وافی و تصدیق کافی عز تقلید شریعت و فر طریقت سردار بخشد.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.