گنجور

شمارهٔ ۱ - به فتحعلی ملقب به ملاباشی خواهرزاده خود نگاشته

نور چشمی ملاباشی را چراغ هدایت در پیش باد و سلوک شارع شریعت کیش. شنیدم در ولایتی و ولی سار بچه ها را جهد اندیش هدایت، همه را پیر راهی و پیشوای آگاه. مرحوم پدرت اعلی الله مقامه نیز درویش بود و به فر سلوک و طی مقامات از همه مرحله ها در پیش، مرا هم او پیر راه آمد و به اذن جنت مآب میرزا ضیائی که رونده بر حق و قطب دایره جندق بود از راز طریقت و سر حقیقت آگاه ساخت، شعر:

جمله ادراکات بر خرهای لنگ
او سوار باد پران چون خدنگ

با هم در حقایق عرفان رازها رانده ایم و از دقایق ایقان باب ها خوانده، از اصغای مثنوی اشک ها ریخته ایم و به وجه های و هوی بربسته نعره ها انگیخته، تضمیر تن را گرسنگی ها خورده ایم و در تکمیل نفس مجاهدت ها برده خلسه های فراخ میدان یافته ایم و از تیر انظار سقف پیما طاق ایوان ها شکافته پشت چشم ها نازک کرده ایم و تنفسات سعدا بکار آورده، شب ها با طاعت زنده داشته ایم و روز ها در رنج مجاعت گذاشته. آن مایه درویشی ها و دست پیشی ها که توآن هفته دیده بلکه امروز از سنت بازان مقلد شنیده ای، ما چهل سال از این پیش بر آن گذشته ایم و به کیش یخ فروش نیشابور خسته و خایب بازگشته، مصرع: به جان خواجه کاینها ریشخند است. و چون قصه سیمرغ و کیمیا همه زرق و بند. این قلند بازی ها و سلندرسازی های خام و خنک و سرد و سبک را جز خرابی و بدنامی و دوست سوزی و دشمن کامی، بیغاره و شنعت، نفرین و لعنت، نان بر باد دادن و آبرو بر خاک ریختن، سوخت سود و سرمایه، گواژه انباز و همسایه، رانده خلق و خدا گشتن، مغلوب نفس و هوا شدن، غربت بندگی و طاعت، جرات عصیان و زلت، هتک شریعت انبیا، خرق طریقت اولیا، رنج عثرات آوارگی، کوب خطرات بیچارگی، کثافت جامه و جان، خسارت دل و زبان، حسرت لقمه و حلق، وصله خرقه و دلق، مغایرت دور و نزدیک، منافرت ترک و تازیک، دشنام خویش و پیوند، ایذای زن و فرزند، راندن آشنا و بیگانه، لطمه عاقل و دیوانه، طعنه عارف و عامی، خنده مکی و شامی، ملامت مرد و زن، شماتت دوست و دشمن و امثال اینها حاصل و ثمر چیست و نتیجه و اثر کدام؟ اگر این دعوی از من خام دانی و صورت معنی ناتمام، قیاس قضیت و حساب بلیت از حال پراکنده سامان خود و عرفای جندق گیر.

پیش از اینت بحمدالله تعالی سرو سامانی بود، و چون امثال و اقارب سفره و خوانی، محسود خرابات بودی و محمود مناجات، همه از نکبت فقر فاقه تراش و ادبار ذوق افاقه سوز هدروهبا شد، و فرع زمین و جزو هوا، نه قماری کرد، نه عقاری خوردی، نه در سوق اربابی قناره سلخ و قصبی افروخته گشت، و نه در دکان خالصه کار و کسبی پرداخته، این خرابی هیچ عمارت از چه زاد و رسته برگ و ساز را این بی آبی و خسارت از چه رست؟ شعر:

چشم باز و گوش بازو این عمی
حیرتم در چشم بندی خدا

پدرت را که خداوند ریاست بود و دارای سامان و سیاست، نام تصوف ویران ساخت، و مرا نیز ننگ این عرفان دامن به دست و خانه بدوش آواره ایران کرد.

بلی عرفان را ثمرهاست و تصوف را اثرها، نه این که من می بافم و نه آنکه تو می کلافی، مثل:

محمود عارف و عامی، بایزید بسطامی با عالمی مجوس بر سر کوهی انجمن داشت و از هر در سخن رامش دید، دعوت به اسلام فرمود. گفت از این قله بلند خود را به نشیب افکن. اگرت گزندی نخاست به ایقان گردن نهم و به ایمان پیمان دهم. سلطان بی توقف خود را در انداخت و بی آسیب فراز آمد، وفای میثاق جست، ابا کرد که اسلام اگر این که تراست، لقمه ای بیش از حوصله ماست و چنانچه آنست که دیگران دارند نخواهم . شعر:

پیش یوسف دعوی خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
ناز را روئی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بد خوئی مگرد
سرد باشد چشم نابینا و باز
زشت باشد روی نا زیبا و ناز
کار نیکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر

البته از این اندیشه که پیشه دلیران است، و بیشه شیران باز گرد. و شیفته گرگ آشتی های نفس روباه ریو که شرزه شیران را خواب خرگوشی داده مشو، بیش از این در ویرانی خویش و پریشانی یاران نیک اندیش مکوش. بار خدایت از راز راه و روش آگاه ساخت. پاک پیمبر به یاسای رشیق از طریقه نجات و طریق سلامت انتباه آورد. جز بدین جاده رفتن و ریگ این شارع اگر همه از چرخ و خاک خنجر بارد و پیکان روید، به پای سفتن، بار به منزل و کشتی به ساحل نخواهد رفت. دنیا سپاری در این ره که بنیادش بر عقل و انصاف است و مسلکش خالی از جور و اجحاف آخرت داری است. بالاتفاق خانه جاودانی معنی است، و لانه فانی صورت محسوسا پیداست تا عبارت مغلوط نیفتد، مضمون غلط نشود، به دیانت جان باید کند، و با امانت نان اندوخت، خود خورد و حقوق دیگران پرداخت، پاس اندوخته داشت، و سپاس خداوند نعمت نیز گذاشت. امثال ما و ترا که عامیم و خام، و در دانش و بینش ناقص و ناتمام، جز در ذیل ولای ائمه طاهیرین صلوات الله علیهم که سفینه نجاتتد آویختن، و چار اسبه در حصار شریعت که باره امن و امان است گریختن، چاره چیست و تدبیر کدام؟ شعر:

نیست از زلف بتان مصلحت آزادی دل
مرغ پر ریخته را دام پناهی دگر است

هر که جز این گوید و غیر از آن جوید کافر و زندیق، مشرک و مطرود، هایم و گمراه، مرتد و ملعون خواهد بود، دریغ است چون تو جوانی خوب سجیت و پاک منش آلوده این مایه علت، و با انتساب یاران دایره ارواح، چون ماران بایره اشباح سروی در سرین هفتاد و دو ملت پوید. شعر:

گر زینهارت آرزو زی رایت سردار چم
زن‌قحبه کشتن کیش کن، زن‌قحبه گشتن تا به کی؟

ترا به آن مذهب که داری، و بدان مشرب که می گذاری، از ضلات تقلیدی و باطلت تقییدی باز گرد و فرزندی احمد را از این خطرات سلامت سوز برگردان.

دلالت موقوف، هدایت متروک، بر بوی آبش در موج سراب مکش، و خانواده دائی را از نو خراب مخواه، اگر در ساعت وصول نامه تبدیل سیاق نکنی و او را مطلق از بند این سودا که زنجیر لاقیدی است اطلاق نفرمائی، از من و خدای عزوجل مهیای عتاب باش و آماده عقاب، شعر:

نکته عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ورنه تا بنگری از دایره بیرون باشی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نور چشمی ملاباشی را چراغ هدایت در پیش باد و سلوک شارع شریعت کیش. شنیدم در ولایتی و ولی سار بچه ها را جهد اندیش هدایت، همه را پیر راهی و پیشوای آگاه. مرحوم پدرت اعلی الله مقامه نیز درویش بود و به فر سلوک و طی مقامات از همه مرحله ها در پیش، مرا هم او پیر راه آمد و به اذن جنت مآب میرزا ضیائی که رونده بر حق و قطب دایره جندق بود از راز طریقت و سر حقیقت آگاه ساخت، شعر:
هوش مصنوعی: نور چشم ملاباشی مانند چراغی است که در مسیر شریعت راهنمایی می‌کند. در جایی شنیدم که ولی‌سار به فرزندانش برای هدایت کوشش می‌کند و همه را به راه درست و پیشوای آگاه هدایت می‌کند. پدرت هم درویشی بود که در زمینه سلوک و مراحل معنوی پیشرو بود و او نیز به من راه را نشان داد. به اذن یک شخصیت بزرگ به نام میرزا ضیائی که شخصیتی راستین و صاحب مقام بود، مرا از اسرار طریقت و حقیقت آگاه کرد.
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
او سوار باد پران چون خدنگ
هوش مصنوعی: تمامی درک‌ها و فهم‌های ما تحت تأثیر ناتوانی‌ها و کمبودهای ما هستند، و این مانند آن است که این ناتوانی‌ها ما را به سمتی می‌برند که دیگران، مانند تیرهایی که به سمت هدف پرتاب می‌شوند، از ما دور و بی‌هدف شوند.
با هم در حقایق عرفان رازها رانده ایم و از دقایق ایقان باب ها خوانده، از اصغای مثنوی اشک ها ریخته ایم و به وجه های و هوی بربسته نعره ها انگیخته، تضمیر تن را گرسنگی ها خورده ایم و در تکمیل نفس مجاهدت ها برده خلسه های فراخ میدان یافته ایم و از تیر انظار سقف پیما طاق ایوان ها شکافته پشت چشم ها نازک کرده ایم و تنفسات سعدا بکار آورده، شب ها با طاعت زنده داشته ایم و روز ها در رنج مجاعت گذاشته. آن مایه درویشی ها و دست پیشی ها که توآن هفته دیده بلکه امروز از سنت بازان مقلد شنیده ای، ما چهل سال از این پیش بر آن گذشته ایم و به کیش یخ فروش نیشابور خسته و خایب بازگشته، مصرع: به جان خواجه کاینها ریشخند است. و چون قصه سیمرغ و کیمیا همه زرق و بند. این قلند بازی ها و سلندرسازی های خام و خنک و سرد و سبک را جز خرابی و بدنامی و دوست سوزی و دشمن کامی، بیغاره و شنعت، نفرین و لعنت، نان بر باد دادن و آبرو بر خاک ریختن، سوخت سود و سرمایه، گواژه انباز و همسایه، رانده خلق و خدا گشتن، مغلوب نفس و هوا شدن، غربت بندگی و طاعت، جرات عصیان و زلت، هتک شریعت انبیا، خرق طریقت اولیا، رنج عثرات آوارگی، کوب خطرات بیچارگی، کثافت جامه و جان، خسارت دل و زبان، حسرت لقمه و حلق، وصله خرقه و دلق، مغایرت دور و نزدیک، منافرت ترک و تازیک، دشنام خویش و پیوند، ایذای زن و فرزند، راندن آشنا و بیگانه، لطمه عاقل و دیوانه، طعنه عارف و عامی، خنده مکی و شامی، ملامت مرد و زن، شماتت دوست و دشمن و امثال اینها حاصل و ثمر چیست و نتیجه و اثر کدام؟ اگر این دعوی از من خام دانی و صورت معنی ناتمام، قیاس قضیت و حساب بلیت از حال پراکنده سامان خود و عرفای جندق گیر.
هوش مصنوعی: ما در سرزمین عرفان به جستجوی حقایق رفته‌ایم و از لطافت‌های آن آموخته‌ایم. اشک‌های خود را در مثنوی ریخته و در تلاطم زندگی نعره‌هایی زده‌ایم. جسم را با گرسنگی‌ها آزمایش کرده و در تکمیل نفس، بر مجاهدت‌ها افزوده‌ایم. در میانه شب‌ها با عبادت زنده مانده و روزها را در رنج گذرانده‌ایم. آنچه از درویشی و پیش‌دستی‌ها به یاد داریم، سال‌ها پیش با آن روبرو شده‌ایم و به چیزی جز معانی پوچ و خالی برنگشته‌ایم. این بازی‌های ظاهری و سرد تنها به ویرانی، بدنامی، و ناامیدی منجر می‌شود و هیچ عایدی جز زحمت و خسارت ندارد. نتیجه این کارها چه خواهد بود و اثر آن چیست؟ اگر این ادعا از سر نادانی باشد، پس چه فایده‌ای خواهد داشت؟
پیش از اینت بحمدالله تعالی سرو سامانی بود، و چون امثال و اقارب سفره و خوانی، محسود خرابات بودی و محمود مناجات، همه از نکبت فقر فاقه تراش و ادبار ذوق افاقه سوز هدروهبا شد، و فرع زمین و جزو هوا، نه قماری کرد، نه عقاری خوردی، نه در سوق اربابی قناره سلخ و قصبی افروخته گشت، و نه در دکان خالصه کار و کسبی پرداخته، این خرابی هیچ عمارت از چه زاد و رسته برگ و ساز را این بی آبی و خسارت از چه رست؟ شعر:
هوش مصنوعی: پیش از این، به لطف خدا وضع مالی خوبی داشتی. اما اکنون که دوستان و اقوام به سفره و نعمت‌های خوبت حسادت می‌کنند، مشکلات و فقر به سراغت آمده و لذت زندگی‌ات را کاهش داده است. زمین و آسمان هم نه به تو امیدی دادند و نه نیازی برآورده کردند. نه در بازار به سرمایه‌گذاری پرداخته‌ای و نه در فروشگاه‌ها کاری کرده‌ای. حالا این ویرانی از کجا آمده و به چه دلیلی روزگار بر تو سخت شده است؟
چشم باز و گوش بازو این عمی
حیرتم در چشم بندی خدا
هوش مصنوعی: با چشمان و گوش‌های کاملاً باز، به شگفتی‌های خداوند فکر می‌کنم که چطور برخی چیزها مرا متحیر می‌کند.
پدرت را که خداوند ریاست بود و دارای سامان و سیاست، نام تصوف ویران ساخت، و مرا نیز ننگ این عرفان دامن به دست و خانه بدوش آواره ایران کرد.
هوش مصنوعی: پدرت که خداوند رهبری و نظم و سیاست داشت، نام تصوف را خراب کرد و باعث شد من نیز به خاطر این عرفان ننگین، بدون خانه و آواره در ایران باشم.
بلی عرفان را ثمرهاست و تصوف را اثرها، نه این که من می بافم و نه آنکه تو می کلافی، مثل:
هوش مصنوعی: بله، عرفان میوه‌هایی دارد و تصوف نتایجی به همراه دارد. نه اینکه من چیزی بسازم و نه اینکه تو چیزی به هم ببافی، مانند:
محمود عارف و عامی، بایزید بسطامی با عالمی مجوس بر سر کوهی انجمن داشت و از هر در سخن رامش دید، دعوت به اسلام فرمود. گفت از این قله بلند خود را به نشیب افکن. اگرت گزندی نخاست به ایقان گردن نهم و به ایمان پیمان دهم. سلطان بی توقف خود را در انداخت و بی آسیب فراز آمد، وفای میثاق جست، ابا کرد که اسلام اگر این که تراست، لقمه ای بیش از حوصله ماست و چنانچه آنست که دیگران دارند نخواهم . شعر:
هوش مصنوعی: محمود عارف و عامی، بایزید بسطامی با مردی از گروه مجوس در بالای کوهی نشسته بودند و درباره موضوعاتی مختلف گفتگو می‌کردند. بایزید از او خواست تا به دین اسلام دعوتش کند و گفت: "اگر از این قله بلند پایین بیایی و به من آسیبی نرسد، من نیز با ایمان به این دین می‌پذیرم." مرد مجوس بدون تردید خود را پایین انداخت و بی‌صدمه به قله رسید. اما وقتی بایزید از او خواست که مسلمان شود، او رد کرد و گفت که اگر اسلام به معنای خاصی که تو می‌گویی باشد، برای ما بیش از حد است و اگر همانند دین دیگران باشد، من آن را نمی‌خواهم.
پیش یوسف دعوی خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
هوش مصنوعی: بهتر است در مقابل یوسف، ادعای خوبی و فضیلت نکنی؛ مگر به اندازه نیاز و درد و احساس یعقوب.
ناز را روئی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بد خوئی مگرد
هوش مصنوعی: اگر ناز و محبت داری، باید روی خود را زیبا و دلنشین نشان دهی؛ و اگر از مشکلات و ویژگی‌های بد خود آگاهی نداری، نباید در قضاوت دیگران اشتباه کنی و خود را بد نشان دهی.
سرد باشد چشم نابینا و باز
زشت باشد روی نا زیبا و ناز
هوش مصنوعی: چشم نابینا سرد است و چهره‌ای که زیبا نیست، نیز ناخوشایند به نظر می‌رسد.
کار نیکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
هوش مصنوعی: کار نیک افراد را با خود مقایسه نکن، حتی اگر در نوشتن آن‌ها محتوای شیرینی وجود داشته باشد.
البته از این اندیشه که پیشه دلیران است، و بیشه شیران باز گرد. و شیفته گرگ آشتی های نفس روباه ریو که شرزه شیران را خواب خرگوشی داده مشو، بیش از این در ویرانی خویش و پریشانی یاران نیک اندیش مکوش. بار خدایت از راز راه و روش آگاه ساخت. پاک پیمبر به یاسای رشیق از طریقه نجات و طریق سلامت انتباه آورد. جز بدین جاده رفتن و ریگ این شارع اگر همه از چرخ و خاک خنجر بارد و پیکان روید، به پای سفتن، بار به منزل و کشتی به ساحل نخواهد رفت. دنیا سپاری در این ره که بنیادش بر عقل و انصاف است و مسلکش خالی از جور و اجحاف آخرت داری است. بالاتفاق خانه جاودانی معنی است، و لانه فانی صورت محسوسا پیداست تا عبارت مغلوط نیفتد، مضمون غلط نشود، به دیانت جان باید کند، و با امانت نان اندوخت، خود خورد و حقوق دیگران پرداخت، پاس اندوخته داشت، و سپاس خداوند نعمت نیز گذاشت. امثال ما و ترا که عامیم و خام، و در دانش و بینش ناقص و ناتمام، جز در ذیل ولای ائمه طاهیرین صلوات الله علیهم که سفینه نجاتتد آویختن، و چار اسبه در حصار شریعت که باره امن و امان است گریختن، چاره چیست و تدبیر کدام؟ شعر:
هوش مصنوعی: به راستی از این طرز فکر که مخصوص دلیران است و جایی برای شیران ندارد، برگرد. و فریب گرگ‌هایی را که دم از آشتی می‌زنند و می‌خواهند شیران را در خواب فرو ببرند، نخور. بیشتر از این در ویرانی خود و آشفتگی دوستان نیک‌اندیشت تلاش مکن. خداوند تو را از رازهای مسیر و روش آگاه کرده است. پیامبر پاک، به راه حل‌های درست برای نجات و سلامت راهنمایی کرده است. رفتن به جز این مسیر و چالش‌های ناشی از آن، اگرچه از آسمان و زمین مشکلی نداشته باشد، تو را به مقصد نخواهد رساند. دنیا را در این راه که بر پایه عقل و انصاف است بگذران، و بساط آن خالی از ظلم و ستم نیست. در نهایت، خانه جاودانی معانی با محتوای فانی دیده می‌شود تا مبادا مطلب به اشتباه بیان شود. باید با اخلاص جان را فدای حقیقت کرد و با امانت نان به دست آورد، خود مصرف کرده و حقوق دیگران را ادا کرد و سپاس خداوند را فراموش نکرد. امثال ما که در دانش و بینش ناقص هستیم، جز در سایه ولایت ائمه معصومین که کشتی نجاتند، و پناه بردن به حصار شریعت که امنیت خاطر را در پی دارد، چاره‌ای نداریم و تدبیر دیگری نیست.
نیست از زلف بتان مصلحت آزادی دل
مرغ پر ریخته را دام پناهی دگر است
هوش مصنوعی: زلف‌های معشوقان جای آرامش و آزادی برای دل نیست، زیرا دل شیدا مانند پرنده‌ای که در دام افتاده، به پناهگاه دیگری نیاز دارد.
هر که جز این گوید و غیر از آن جوید کافر و زندیق، مشرک و مطرود، هایم و گمراه، مرتد و ملعون خواهد بود، دریغ است چون تو جوانی خوب سجیت و پاک منش آلوده این مایه علت، و با انتساب یاران دایره ارواح، چون ماران بایره اشباح سروی در سرین هفتاد و دو ملت پوید. شعر:
هوش مصنوعی: هر کسی که بر خلاف این سخن بگوید یا به دنبال چیزی غیر از آن باشد، کافر و بی‌دین، مشرک و طردشده، گمراه و مرتد خواهد بود. افسوس که تو جوانی با نیت خوب و اخلاق پاک هستی که به چنین تفکراتی آلوده شده‌ای و از دوستان جماعتی می‌خواهی پیروی کنی که مانند ماران، در پی خوش‌ظهرهای مختلف هستند و به سرنوشت هفتاد و دو ملت می‌رسند.
گر زینهارت آرزو زی رایت سردار چم
زن‌قحبه کشتن کیش کن، زن‌قحبه گشتن تا به کی؟
هوش مصنوعی: اگر به آرزوی تو این است که مانند یک سردار بزرگ باشی، پس از زنی که فاسد و بدنام است دوری کن و خود را به آن آلوده نکن. تا کی می‌خواهی به این زندگی زشت ادامه دهی؟
ترا به آن مذهب که داری، و بدان مشرب که می گذاری، از ضلات تقلیدی و باطلت تقییدی باز گرد و فرزندی احمد را از این خطرات سلامت سوز برگردان.
هوش مصنوعی: به اعتقادات و طرز تفکر خودت برگرد و از دام‌های تقلید و محدودیت‌های بیهوده دور شو. همچنین، از این مسائل خطرناک فرزند احمد را نیز نجات بده.
دلالت موقوف، هدایت متروک، بر بوی آبش در موج سراب مکش، و خانواده دائی را از نو خراب مخواه، اگر در ساعت وصول نامه تبدیل سیاق نکنی و او را مطلق از بند این سودا که زنجیر لاقیدی است اطلاق نفرمائی، از من و خدای عزوجل مهیای عتاب باش و آماده عقاب، شعر:
هوش مصنوعی: واژه‌های نامفهوم و جملات پیچیده در این متن به وضوح نشان می‌دهند که نویسنده در تلاش است تا از طریق استعاره‌ها و تشبیه‌ها، مفهومی عمیق و معنوی را منتقل کند. در واقع، او به ما هشدار می‌دهد که در روابط خانوادگی و وابستگی‌ها زیاده‌روی نکنیم و مراقب باشیم که گاهی ممکن است از مسیر اصلی‌مان منحرف شویم. همچنین، او بر اهمیت توجه به زمان و موقعیت‌ها تأکید می‌کند و می‌گوید که اگر نسبت به تغییرات و شرایط بی‌توجهی کنیم، باید منتظر عواقب آن باشیم. در نهایت، او ما را به آمادگی برای پذیرش عواقب کارهایمان دعوت می‌کند.
نکته عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ورنه تا بنگری از دایره بیرون باشی
هوش مصنوعی: به عشق توجه کن و مراقب باش که اشتباه نکنی، وگرنه وقتی بخواهی نگاه کنی، ممکن است از دایره عشق دور شوی.