گنجور

شمارهٔ ۱۵۹

قبله من روز قربان قرب قربی دست داد و خواست پاک یزدانم با خلان این خطه نشست انگیخت. گوئی ذوالجناح از میدان آمد یا عبیدالله در ایوان شد. زن و مرد پیرامن گرفت و جفت و فردم در دامن آویخت. این راه آورد سفر خواست و آن در بایست حضر جست. یکی زنبیل در یوزه کشیده و دیگری آجیل هر روزه طلبید.پسر از بختی و باره گفت و دختر از گل و گوشواره، خانه از بار یاران عام جوش آمد و غلبات طلب سطوات ادب فراموش فرمود. از کف بی زرچه برگ و ساز آید و از مرغ بی پر کدام پرواز؟ الزام روسیاهی کردم واقدام عذرخواهی.معذرت سودی نداد و مغدرت بهبودی، آشتی ساز مصاف آورد و صفا سامان خلاف گرفت،بیت:

جزآنکه به مغلوبه شوم کشته چه تدبیر
صف بسته سپاه مژه و من تن تنها

سرانجام مردی که از منسوبان است و این رمه را چوپان همه را پیمان اسعاف امل بست و مرغ جان مسکین به هزار لیت و لعل از چنگ ایشان رست. پس از حرمان مامول و فقدان مسوول این شنعت بی بند و باری زد، و آن لعنت عیال آزاری سرود. وهمچنین بر خیانت ما دقت ها گرفتند و بر حسرت خود رقت ها نمودند، روزی دو از سوز دل لب ها آبله ها داشت و جان ها به حکایت حرمان گله ها، اندک اندک به قنبرک بازی و چنبرک سازی قلع مواد مغایرت کردم و قطع فساد منافرت، ترک جفا کردند و برگ صفا ساز آوردند، مصرع: حوریان رقص کنان ساغر شکرانه زدند.

و اما قصه زندگانی و غصه کامرانی به فر عنایت یزدان و عز توجه حضرت، گندم یا جو لقمه نانی هست و کهنه یا نو خرقه و طیلسانی. وامی ندارند کاری است ونه ایشان را با کس شماری. هرگز جز فراغ فرزندان آدم دل مرادی نپخت و خاطر الابستن به مردی و رستن از هر گرم و سردی، بست و گشادی نخواست. بار خدا را سپاس که خود را به شما بسته ایم و جز ارواح مکرم از هم گنان گسسته، وقت است که پای قناعت در دامان سلامت کشیم و به کنج فقر اندر، خالی از هر ماخولیا اقامت ورزیم مگر خسران ماضی را جبرانی خیزد و دوری که شتابش چاره نساخت درنگش درمان کند. شعر:

این هم سفران پشت به مقصود روانند
شاید که بمانم قدمی پیشتر افتم

مرحوم جنت مکان حاجی را با من نظرها بود و همایون انظارش را اثرها، از در معنی تربیت ها کرد و تقویت ها فرمود. این مایه نقصان که بینی از کم کاری های ماست، نه غم خواری های او، مصرع: هان تا چه کنی که نوبت دولت تست.

سالکی سست هنجارم و طالبی منقطع رفتار، بر رخ جمادی عراده است، از آن در گل مانده ام و کشتی در خشک رانده به طناب توجه از خطر برکش و اگر نیاری به یاری چاره دیگر کن. جناب فلان را مملوک آن خلق و خویم و مفتون آن رنگ و بوی.حضرتش را به جان بنده ایم و خیالش را از دل پرستنده. کیسه انعامی بدان سان که پیمان رفت به مهرش در جیب وبغل پرورم و چون جامه کعبه نفی حرمتش خلاف و خلل دانم، مصرع: مهر مهریست که چون نقش حجرمی نرود.

الیفان دایره ارواح را صف تا صدروسها تا بدر عرض نیازی از این خاکسار اقامت کن و اگر ترک جداگانه ذریعت را ایرادی سازند به عذرهای زیبا غرامت کش، صدور احکام و رجوع خدمت موقوف به لطف سرکار است، مختارند.

شمارهٔ ۱۵۸ - به یکی از بزرگان نوشته: برخی جانت شوم چهارده سال از همه جا گسستگی و بدین دوده ستوده پیوستگی، هرگز لب به خواست نگشودم و کام به هوس نیالودم. کنونم دو خواهش است که شما را از انجام کاهش نزاید و مرا از در نام فزایش فزاید:شمارهٔ ۱۶۰ - پاسخ نامه یکی از فرزندان: کاغذت چشم سپار و گوش گزار افتاد. دستوری راه و رفت و کرد و گفت تو برگزارش این داستان نگار آمد، اگرت سرشت آدمی است و سرنوشت مردمی فراگیر و کاربند و پیروزی بین واز همه در آسوده زی. پیر نراق و میر کاشان هر دوازدر دید و دانش پیشوای روان پروران بودند و به فر بود و بینش جانشین پیغمبران . این به درویشان بستگی داشت و آن از ایشان رستگی. دورنگی آب یگانگی برد و بیگانگی ساز کاوش و کین انگیخت. سالی دو سه بار از دو سوی انداز و آویز می رفت و دشمن سار آئین و آهنگ پرخاش و ستیز می خاست. با آنکه سرکار آقا از در خویش و پیوند و دوست و دستیار بر آخوند پیشی و بیشی داشت، پیوسته آنرا پیروزی زادی و این را شکست افتادی،یکی از نیک خواهان باری به نکوهش برخاست که با مایه افزونی این زبونی چیست و با آن همه بالا دستی این پستی و نگونی کدام؟ بردباری نغز و زیباست، ولی نه چندانکه آسان ها ساز دشواری آرد و نهاد گرامی گوهر کوب خواری خورد، سرکار آقا شکفته روی نه آشفته خوی رای او را آفرین راند که آری چونانکه نمودی و ستودی فر زبردستی هست و آن مایه هستی که ما راست شایان این پایه پستی نیست، بدرستی شکستش توانم داد و به دستی که دوست خواهد و دشمن کاهد در کار خواری پستش توانم کرد.این سستی بر بسته که تواش بر رسته دانی نه از راه فروماندگی وناتوانی است و تنگ تابی و کم جانی، از آنستی که هم نوشته دیدم و هم از آزمودگان شنیدم.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قبله من روز قربان قرب قربی دست داد و خواست پاک یزدانم با خلان این خطه نشست انگیخت. گوئی ذوالجناح از میدان آمد یا عبیدالله در ایوان شد. زن و مرد پیرامن گرفت و جفت و فردم در دامن آویخت. این راه آورد سفر خواست و آن در بایست حضر جست. یکی زنبیل در یوزه کشیده و دیگری آجیل هر روزه طلبید.پسر از بختی و باره گفت و دختر از گل و گوشواره، خانه از بار یاران عام جوش آمد و غلبات طلب سطوات ادب فراموش فرمود. از کف بی زرچه برگ و ساز آید و از مرغ بی پر کدام پرواز؟ الزام روسیاهی کردم واقدام عذرخواهی.معذرت سودی نداد و مغدرت بهبودی، آشتی ساز مصاف آورد و صفا سامان خلاف گرفت،بیت:
هوش مصنوعی: در روز عید قربانی، احساس نزدیکی و صفا در دل‌ها جوانه زد و حالتی روحانی بر فضا حاکم شد. گویا یکی از مبارزان بزرگ به میدان آمده یا شخصیتی عظیم در جمع حاضر شده است. مردان و زنان دور هم جمع شدند و در دو دسته با یکدیگر هم‌صحبت شدند. هر کدام در حال آماده‌سازی برای سفر و یا نشستن در محلی خاص بودند. یکی به دنبال خرید وسایلی بود و دیگری میوه‌های مخصوص هر روز را درخواست می‌کرد. پسر از شانس و طالعش سخن می‌گفت و دختر از زیورآلات و زیبایی‌های خود. خانه از شلوغی دوستان پر شده بود و در این بین آداب و رسوم فراموش شده بود. از فلسفه و هنر دور شده بودیم و از بی‌پولی برای پیشروی در زندگی گلایه داشتیم. از طرفی، برای اشتباهات گذشته عذرخواهی کردم و همه چیز ناگهان به هم ریخت. معذرت من تأثیری نداشت و خواسته‌ها و مشکلات باقی ماندند، اما در نهایت تلاش‌هایی برای نزدیکی و صلح صورت گرفت.
جزآنکه به مغلوبه شوم کشته چه تدبیر
صف بسته سپاه مژه و من تن تنها
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که شکست بخورم، چه تدبیری می‌توانم در برابر لشکر چشم‌هایت بیندیشم؟ من که به تنهایی در مقابل این سپاه ایستاده‌ام.
سرانجام مردی که از منسوبان است و این رمه را چوپان همه را پیمان اسعاف امل بست و مرغ جان مسکین به هزار لیت و لعل از چنگ ایشان رست. پس از حرمان مامول و فقدان مسوول این شنعت بی بند و باری زد، و آن لعنت عیال آزاری سرود. وهمچنین بر خیانت ما دقت ها گرفتند و بر حسرت خود رقت ها نمودند، روزی دو از سوز دل لب ها آبله ها داشت و جان ها به حکایت حرمان گله ها، اندک اندک به قنبرک بازی و چنبرک سازی قلع مواد مغایرت کردم و قطع فساد منافرت، ترک جفا کردند و برگ صفا ساز آوردند، مصرع: حوریان رقص کنان ساغر شکرانه زدند.
هوش مصنوعی: در نهایت، مردی از خویشاوندان که سرپرست این گله بود، تمامی آنها را برای نجات تلاش کرد و روح آن مستمند به سختی از چنگال آنها رهایی یافت. پس از مشکلات و فقدان مسوولیت، این وضعیت بی‌نظمی ادامه پیدا کرد و غم و اندوه عیال‌زده سروده شد. همچنین، آن‌ها بر خیانت ما تمرکز کردند و بر حسرت‌هایشان گریستند. روزی دو لب از سوز دل به تاول درآمد و جان‌ها به خاطر محرومیت، به آرامی به بازی و سرگرمی مشغول شدند. کم‌کم به رفع مشکلات و اختلافات پرداخته و ظلم را ترک کردند و به صفا و آرامش دست یافتند. در این میان، حوریان در حال رقص، جام‌های شیرین‌شان را سر دادند.
و اما قصه زندگانی و غصه کامرانی به فر عنایت یزدان و عز توجه حضرت، گندم یا جو لقمه نانی هست و کهنه یا نو خرقه و طیلسانی. وامی ندارند کاری است ونه ایشان را با کس شماری. هرگز جز فراغ فرزندان آدم دل مرادی نپخت و خاطر الابستن به مردی و رستن از هر گرم و سردی، بست و گشادی نخواست. بار خدا را سپاس که خود را به شما بسته ایم و جز ارواح مکرم از هم گنان گسسته، وقت است که پای قناعت در دامان سلامت کشیم و به کنج فقر اندر، خالی از هر ماخولیا اقامت ورزیم مگر خسران ماضی را جبرانی خیزد و دوری که شتابش چاره نساخت درنگش درمان کند. شعر:
هوش مصنوعی: زندگی و مشکلات کامیابی به لطف و رحمت خداوند و توجه خاص او، مانند خوراکی ساده است که می‌تواند گندم یا جو باشد، و لباس‌ها می‌توانند نو یا کهنه باشند. آنها هیچ کار خاصی نمی‌کنند و به کسی هم وابسته نیستند. هیچ چیز جز آرامش و آسایش فرزندان آدم را نمی‌طلبند و دل و ذهن خود را از هر نوع قید و بند رها کرده‌اند. با سپاس از خدا که ما را به خود پیوند داده و تنها از روح‌های پاک و خوب جدا کرده است، زمان آن رسیده که به قناعت در زندگی توجه کنیم و در گوشه‌ای از فقر، بدون هیچ گونه دغدغه‌ای زندگی کنیم، مگر اینکه فرصتی برای جبران گذشته و ترمیم دوری‌های غیرقابل تحمل فراهم شود.
این هم سفران پشت به مقصود روانند
شاید که بمانم قدمی پیشتر افتم
هوش مصنوعی: این دوستان در حال حرکت به سوی هدف هستند و من امیدوارم که یک قدم جلوتر بروم و از آن‌ها پیشی بگیرم.
مرحوم جنت مکان حاجی را با من نظرها بود و همایون انظارش را اثرها، از در معنی تربیت ها کرد و تقویت ها فرمود. این مایه نقصان که بینی از کم کاری های ماست، نه غم خواری های او، مصرع: هان تا چه کنی که نوبت دولت تست.
هوش مصنوعی: مرحوم حاجی در حالتی روحانی و با صفای خاصی به من نگاه می‌کرد و دیدگاه‌های روشنش تأثیرات مثبتی داشت. او در زمینه تربیت و تقویت افراد تلاش می‌کرد. این کمبودهایی که مشاهده می‌کنی، نتیجه کم‌کاری‌های ماست و نه دلیل عدم توجه او. به یاد داشته باش که این فرصت‌ها برای توست و باید از آن‌ها به بهترین شکل استفاده کنی.
سالکی سست هنجارم و طالبی منقطع رفتار، بر رخ جمادی عراده است، از آن در گل مانده ام و کشتی در خشک رانده به طناب توجه از خطر برکش و اگر نیاری به یاری چاره دیگر کن. جناب فلان را مملوک آن خلق و خویم و مفتون آن رنگ و بوی.حضرتش را به جان بنده ایم و خیالش را از دل پرستنده. کیسه انعامی بدان سان که پیمان رفت به مهرش در جیب وبغل پرورم و چون جامه کعبه نفی حرمتش خلاف و خلل دانم، مصرع: مهر مهریست که چون نقش حجرمی نرود.
هوش مصنوعی: من مسافری بی‌ثبات هستم و رفتارم نامنظم است. بر روی زمین به گل نشسته‌ام و کشتی‌ام در خشکی مانده، از خطر نجاتم بده و اگر ناتوانی، چاره‌ای دیگر بیندیش. من به نوعی وابسته به آن فرد هستم و مجذوب خصوصیاتش. برای او بهترین‌ها را با جان و دل می‌خواهم و به یادش در دل پرستش می‌کنم. کیسه‌ای پر از هدایا دارم که به عشق او جمع کرده‌ام و برایم مهم است که حرمتش را نگه دارم. به یاد حدیثی می‌افتم که می‌گوید عشق و محبت مانند نقش حجری است که نمی‌تواند محو شود.
الیفان دایره ارواح را صف تا صدروسها تا بدر عرض نیازی از این خاکسار اقامت کن و اگر ترک جداگانه ذریعت را ایرادی سازند به عذرهای زیبا غرامت کش، صدور احکام و رجوع خدمت موقوف به لطف سرکار است، مختارند.
هوش مصنوعی: به روحانیون توصیه می‌شود که در اینجا تا زمانی که نیاز به حضور من باشد، بمانند. اگر مشکلی در زمینه جدا شدن از نسل‌های خود پیش آمد، می‌توانند با عذرخواهی و دلایلی شایسته، غرامت دریافت کنند. صدور احکام و بازگشت به خدمت به لطف شما بستگی دارد و این امر به انتخاب خودتان است.