برخی جانت شوم چهارده سال از همه جا گسستگی و بدین دوده ستوده پیوستگی، هرگز لب به خواست نگشودم و کام به هوس نیالودم. کنونم دو خواهش است که شما را از انجام کاهش نزاید و مرا از در نام فزایش فزاید:
نخست آنکه آن سخته سخن ها که پخته سنج اردستان در کار پزشک پاچه پلشت و همراهان بدان دست و دستان درهم بافته و درهم تافته و یارانش از من یافته اند، زینهار از چشم و گوش و مغز و هوش مردم بیدگل تا شوراب و شهر تا قهرود پوشیده دار و با آشنا و بیگانه اگر چه به راز داری افسانه باشد و با سرکار هم خانه در میان مگذار. نوکرها را نیز از بالای پیشگاه تا پایان پاگاه قدغن های سخت و ژرف و سفارش های ستوار و شگرف فرمای که پیدا و نهان از دل بر زبان نبرند و پرده خویش و ما و گروهی مرده و زنده ندرند، زیرا که دیر یا زود افسانه مرد و زن خواهد شد و ترانه هر کوی و برزن و این خود سرانجام پریشانی آرد و بی سخن مایه پشیمانی شود. دیگر فرمایش از سرکار است و پاس بی سپاسش زشت و زیبای همه را پرده دار.
دویم آنکه درویش راستین آقا باقر شیرازی که با من یاری دیرینه پیمان بود و دوستی پیشینه پیوند این روزها دور از تن و جان والا گرامی روان با پاک یزدان پرداخت، و فرسوده پیکر را که مشتی خاک یا خاکستر بود در چاهسار مغاک افکند. از همه ساز و سامان زندگی باغی دارد که خزان و بهار تماشاگاه دوست و دشمن است و از گاهی که نوبر توت برشاخ روید تا ماهی که یک دانه انارش بر کاخ ماند چراخوار تاریک و روشن. چاووشان بی سپاس بخورند ودزدان بی هراس ببرند.گروهی تنگ چشم فراخ آز گرد دندان دراز آرزو که بر یاد گرده واری گوشت گاو فرمان به خون اشتر صالح دهند و به بوی جگر بندی تیغ ترکتاز برنای قوچ اسماعیل نهند، سال ها به داغ این باغ سوخته بودند و بریده شرم و دریده چشم دیده بر آن دوخته. چون بار خدای با وی بود و پاسداری مرزبانان کشور از پی، هر بیخ تیتال که نشاندند چون میوه بید بی نام و نشان شد و هر تخم هوس که نشاندند خار تیمار و خاشه ناکامی دمید. داغ باغ این همه را در جان و دل ماند و بویه آبی و گلابی آن رمه را زهر زهره شکر در آب و گل ریخت.
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برخی جانت شوم چهارده سال از همه جا گسستگی و بدین دوده ستوده پیوستگی، هرگز لب به خواست نگشودم و کام به هوس نیالودم. کنونم دو خواهش است که شما را از انجام کاهش نزاید و مرا از در نام فزایش فزاید:
هوش مصنوعی: چهارده سال در حالتی از جدایی از همه چیز بودهام و به این حالتی که دارم ادامه دادهام. هرگز به خواستهای زبان نگشودهام و به تمایلات خود نیانداختم. اکنون دو خواسته دارم که امیدوارم شما از انجام آن کوتاهی نکنید و این خواستهها، نام و مقام مرا افزایش دهد.
نخست آنکه آن سخته سخن ها که پخته سنج اردستان در کار پزشک پاچه پلشت و همراهان بدان دست و دستان درهم بافته و درهم تافته و یارانش از من یافته اند، زینهار از چشم و گوش و مغز و هوش مردم بیدگل تا شوراب و شهر تا قهرود پوشیده دار و با آشنا و بیگانه اگر چه به راز داری افسانه باشد و با سرکار هم خانه در میان مگذار. نوکرها را نیز از بالای پیشگاه تا پایان پاگاه قدغن های سخت و ژرف و سفارش های ستوار و شگرف فرمای که پیدا و نهان از دل بر زبان نبرند و پرده خویش و ما و گروهی مرده و زنده ندرند، زیرا که دیر یا زود افسانه مرد و زن خواهد شد و ترانه هر کوی و برزن و این خود سرانجام پریشانی آرد و بی سخن مایه پشیمانی شود. دیگر فرمایش از سرکار است و پاس بی سپاسش زشت و زیبای همه را پرده دار.
هوش مصنوعی: نخست باید بگویم که آن چه این پزشک از اردستان جمعآوری کرده و در مورد آن صحبت میکند، باید به شدت از دید و گوش و ذهن مردم بیدگل تا شوراب و قهرود پنهان نگهداری شود. حتی با دوستان و بیگانگان نیز، هرچند که به صورت رازدارانه صحبت شود، نباید در میان گذاشته شود. همچنین، به نوکران هم لازم است دستورهای دقیقی داده شود که هر آنچه میدانند، چه در ظاهر و چه در باطن، بر زبان نیاورند و از خود و دیگران چیزی نگویند، چرا که دیر یا زود این مسائل به گونهای مطرح خواهد شد و در نهایت منجر به پریشانی و پشیمانی خواهد شد. علاوه بر این، همه باید از سرکار اطاعت کنند و هرگونه بیاحترامی نسبت به او ناپسند است.
دویم آنکه درویش راستین آقا باقر شیرازی که با من یاری دیرینه پیمان بود و دوستی پیشینه پیوند این روزها دور از تن و جان والا گرامی روان با پاک یزدان پرداخت، و فرسوده پیکر را که مشتی خاک یا خاکستر بود در چاهسار مغاک افکند. از همه ساز و سامان زندگی باغی دارد که خزان و بهار تماشاگاه دوست و دشمن است و از گاهی که نوبر توت برشاخ روید تا ماهی که یک دانه انارش بر کاخ ماند چراخوار تاریک و روشن. چاووشان بی سپاس بخورند ودزدان بی هراس ببرند.گروهی تنگ چشم فراخ آز گرد دندان دراز آرزو که بر یاد گرده واری گوشت گاو فرمان به خون اشتر صالح دهند و به بوی جگر بندی تیغ ترکتاز برنای قوچ اسماعیل نهند، سال ها به داغ این باغ سوخته بودند و بریده شرم و دریده چشم دیده بر آن دوخته. چون بار خدای با وی بود و پاسداری مرزبانان کشور از پی، هر بیخ تیتال که نشاندند چون میوه بید بی نام و نشان شد و هر تخم هوس که نشاندند خار تیمار و خاشه ناکامی دمید. داغ باغ این همه را در جان و دل ماند و بویه آبی و گلابی آن رمه را زهر زهره شکر در آب و گل ریخت.
هوش مصنوعی: درویش راستین آقا باقر شیرازی که دوستی قدیمی با من داشت، روزها از دنیای مادی جدا شد و جانش به پاکی خدا پیوست. او جسم فرسودهاش که دیگر چیزی جز خاکی نیست را در گور گذاشت. در زندگیاش باغی داشت که هم دوستان و هم دشمنانش میتوانستند فصلهای زیبای بهار و پاییز را در آن مشاهده کنند. از زمانی که میوههای نوبر به بار مینشستند تا زمانی که دانههای انار نور را به خود میدیدند، او شاهد جنایتهایی بود که در دنیا رخ میداد. عدهای همیشه طمعکار و حریص بودند و برای سیر کردن شکم خود، از هیچ جنایتی دریغ نمیکردند. این داغ و مصیبت سالها بر دل اهل باغ سنگینی میکرد و چشمها به تماشای آن دوخته شده بود. در حالی که خداوند بر او و محافظانش نظارت داشت، هر بذری که میکاشت نتیجهای بیفایده میداد و هر آرزویی که میکرد، به ناکامی میانجامید. این داغ و رنج در جان و دل او باقی ماند و طعمی تلخ در آب و گل آن باغ به جا گذاشت.