گنجور

شمارهٔ ۱۴۲ - به دوستی نگارش رفت

دلم می خواهد این نامه به آئین زمانه نگارش افتد و روزگار پریشان خود را به کیش و کردار ایشان گزارش کنم. جانم خاک رهت باد و روانم گرد گذرگاهت، کجائی، چه جائی چه می دهی و چه می ستانی چه می زنی و چه می خوانی؟ بختت مهربان است یا سرگران، همرهان یار دلند یا بار دل، از خواجه و شیخ چه اندوخته ای و از این و آن چه آموخته ای، مردم را با تو آشتی یا جنگ است و ترا با ایشان اندیشه نام یا ننگ. بدان فرگاه که چرخش خاک درگاه است و اختر میخ خرگاه، چونانکه روزگار رفته راهی داری یا داستان بیماری های دروغ دیر بسته خاک گذرگاه است و کاوش باز است و دست چالش دراز. آن دشمن دستان دست بهرام بازو دوست گردیده یا همچنان ساز اندیش نیرو است و در پهنه پرخاش رزم آورد . آن کارهای دیگر ناگفته گویاست بر چه روش و سبک است و کدام منش و رنگ، بدان خدای که مرا بندگی داد و ترا خداوندی، اندوه و خرسندی، خواری و ارجمندی، کاهش و فزایش، بی تابی و آسایش، بلندی و پستی، هشیاری و مستی، هر چه هست بی کاست و فزود نگارش و همراه هر که دانی و توانی به بنده خاکسار خویش فرست، که سراپای تن و جانم دیده و از چشمداشت سفید است.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم می خواهد این نامه به آئین زمانه نگارش افتد و روزگار پریشان خود را به کیش و کردار ایشان گزارش کنم. جانم خاک رهت باد و روانم گرد گذرگاهت، کجائی، چه جائی چه می دهی و چه می ستانی چه می زنی و چه می خوانی؟ بختت مهربان است یا سرگران، همرهان یار دلند یا بار دل، از خواجه و شیخ چه اندوخته ای و از این و آن چه آموخته ای، مردم را با تو آشتی یا جنگ است و ترا با ایشان اندیشه نام یا ننگ. بدان فرگاه که چرخش خاک درگاه است و اختر میخ خرگاه، چونانکه روزگار رفته راهی داری یا داستان بیماری های دروغ دیر بسته خاک گذرگاه است و کاوش باز است و دست چالش دراز. آن دشمن دستان دست بهرام بازو دوست گردیده یا همچنان ساز اندیش نیرو است و در پهنه پرخاش رزم آورد . آن کارهای دیگر ناگفته گویاست بر چه روش و سبک است و کدام منش و رنگ، بدان خدای که مرا بندگی داد و ترا خداوندی، اندوه و خرسندی، خواری و ارجمندی، کاهش و فزایش، بی تابی و آسایش، بلندی و پستی، هشیاری و مستی، هر چه هست بی کاست و فزود نگارش و همراه هر که دانی و توانی به بنده خاکسار خویش فرست، که سراپای تن و جانم دیده و از چشمداشت سفید است.
هوش مصنوعی: می‌خواهم این نامه به سبک و سیاق زمانه نوشته شود و حال و روز نگران و آشفته‌ای را که دارم، به تصویر بکشد. جانم فدای راهت و روح من در مسیر تو پرواز کند. کجایی، کجا هستی، چه چیزی به من می‌دهی و چه چیزی از من می‌گیری؟ بختت با تو مهربان است یا در غم و اندوه؟ آیا دوستانت دل‌سوز تو هستند یا بار سنگینی بر دوش تو؟ از استاد و دانشمند چه آموخته‌ای و از دیگران چه چیزهایی یاد گرفته‌ای؟ آیا مردم با تو دوست هستند یا در حال جنگ‌اند و تو در چه حالتی با آن‌ها روبه‌رو هستی؟ بدان که چرخ روزگار همچون خاکی در درگاه انتظار می‌چرخد و ستاره‌ها همچون میخ در خرگاه محکم‌اند. مانند گذشته‌ها، آیا داستانی برای گفتن داری یا فقط روایت قدیمی بیماری‌هاست که بر زمین گذر کرده؟ فرصت ادامه جستجوی خود را داشته‌ای و به خطر هم دسترسی داری. آیا دشمنان تبدیل به دوستانت شده‌اند یا هنوز نیروی درگیری وجود دارد؟ هر فعالیتی که تاکنون نام برده نشده، خود شاهد راه و روش و سبکی خاص است. به خداوندی که به من بندگی عطا کرده و به تو خدایی بخشیده، اندوه و شادی، ذلت و ارجمندی، کاهش و افزایش، ناآرامی و آرامش، بلندی و پستی، هوشیاری و مستی، آنچه که هست را بی‌هیچ کم و کاستی بیان کن و همراه هر کس که می‌شناسی و می‌توانی، به بنده خاکسار خود بفرست، چرا که تمام وجودم، آماده و بیدار است.