گنجور

شمارهٔ ۱۲۵ - به دوستی نوشته

سر نامه بنام آن خداوند
که دل ها را به دل ها داده پیوند
اسیری کز غمت جان می فشاند
به عز عرض عالی می رساند

که حیران آن سنگینم، اگر قابل آنم که در خیل غلامان باشم چرا به مقدم شریفم سرافراز نمی فرمائی و گرهی که از زلف دلاویزت در جان پریشانم افتاده از لعل روان بخش خود نمی گشائی؟ عذر منزل امن و مکان خلوت کدام است این خود پیداست که هر کرا یاری چون تو در مجلس است و دلارامی چون تو مونس، احدی را راه عبور ندهد و پادشه تا پاسابان را بار حضور نبخشد، بیت:

در سرانگشایم چو با تو می نوشم
اگر فرشته رحمت ز آسمان آید

و اگر این اهار مرحمت که هنوز همه حکایت است و رسول و کتابت مراد آن است که زندگانی در رنج دلنگرانی گذارم، به امید ملاقات موهومی روز و هفته و ماه و سال شمارم گناهی غیر مغفور است و جهدی غیر مشکور، بیت:

چهره منما یا مکن منعم ز دیدن کی رواست
تشنه کامی را نمودن آب و کردن منبع آب

کشتن و سوختن چون من فقیری نیک خواه و اسیری بی گناه شما را چه سود خواهد داشت و کدام بهبود خواهد کرد؟ بیت:

مکش مرا که ترا خلق می کنند ملامت
وگرنه منکه نباشم سر تو باد سلامت

استدعا از لطف بنده نوازت آن است که پیش از آنکه باد حسرت و حرمان غبارم از آستان ارادت باز پردازد سایه بر این خاک افکنی اگر سر موئی و هوائی پرده دری دیدی، کشتنی سوختنی باشم و گردن زدنی. باقی فدایت.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر نامه بنام آن خداوند
که دل ها را به دل ها داده پیوند
هوش مصنوعی: بنام خدایی که دل‌ها را به هم متصل کرده و ارتباط عمیقی میان آنان برقرار کرده است.
اسیری کز غمت جان می فشاند
به عز عرض عالی می رساند
هوش مصنوعی: شخصی که به خاطر غم تو جانش را فدای تو می‌کند، در واقع به مقام و جایگاه بزرگی می‌رسد.
که حیران آن سنگینم، اگر قابل آنم که در خیل غلامان باشم چرا به مقدم شریفم سرافراز نمی فرمائی و گرهی که از زلف دلاویزت در جان پریشانم افتاده از لعل روان بخش خود نمی گشائی؟ عذر منزل امن و مکان خلوت کدام است این خود پیداست که هر کرا یاری چون تو در مجلس است و دلارامی چون تو مونس، احدی را راه عبور ندهد و پادشه تا پاسابان را بار حضور نبخشد، بیت:
هوش مصنوعی: من در حیرت هستم که چرا اگر من سزاوار و شایسته این هستم که جزو خدمتگزاران تو باشم، تو به من توجه بیشتری نمی‌کنی و نسبت به مقام والایم بی‌توجهی می‌کنی. گره‌ای که از موهای زیبا و دل‌انگیز تو در دل پریشانم افتاده، چرا با لبخندت باز نمی‌کنی؟ بهانه‌ی منزل امن و مکان خلوت چیست؟ این خود قابل درک است که وقتی کسی مثل تو در کنار کسی دیگر باشد و دل‌داده‌ای چون تو همراهش باشد، هیچ‌کس اجازه‌ی ورود ندارد و هیچ پادشاهی به کسی که در حضورت باشد، اجازه نمی‌دهد.
در سرانگشایم چو با تو می نوشم
اگر فرشته رحمت ز آسمان آید
هوش مصنوعی: وقتی که با تو به خوشی می‌گذرانم، گویی در انگشتانم جادوئی وجود دارد که حتی اگر فرشته‌ای از آسمان نازل شود، باز هم نمی‌تواند شادی ما را به هم بزند.
و اگر این اهار مرحمت که هنوز همه حکایت است و رسول و کتابت مراد آن است که زندگانی در رنج دلنگرانی گذارم، به امید ملاقات موهومی روز و هفته و ماه و سال شمارم گناهی غیر مغفور است و جهدی غیر مشکور، بیت:
هوش مصنوعی: اگر این رحمت آسمانی که هنوز بر سر زبان‌هاست و پیامبر و نوشته‌هایش را در بر دارد، به من بگوید که زندگی‌ام را در رنج و نگرانی سپری کنم، به امید اینکه روزی به ملاقات آنچه تصور می‌کنم برسم و روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها را بشمارم، آیا این گناهی است که بخشیده نشود و تلاشی است که پاداشی نداشته باشد؟
چهره منما یا مکن منعم ز دیدن کی رواست
تشنه کامی را نمودن آب و کردن منبع آب
هوش مصنوعی: به من چهره‌ات را نشان نده یا پنهان نکن. آیا درست است که شخصی که تشنه است، آب را از او پنهان کنیم و به او ندهیم؟
کشتن و سوختن چون من فقیری نیک خواه و اسیری بی گناه شما را چه سود خواهد داشت و کدام بهبود خواهد کرد؟ بیت:
هوش مصنوعی: کشتن و سوختن من، که فردی فقیر و نیک‌خواه و بی‌گناه هستم، برای شما چه فایده‌ای خواهد داشت و چه تغییری در وضعیت شما ایجاد خواهد کرد؟
مکش مرا که ترا خلق می کنند ملامت
وگرنه منکه نباشم سر تو باد سلامت
هوش مصنوعی: مرا به خاطر خودت آزار نده، چون اگر نبودی، کسی را نداشتم که ملامت کنم. در غیر این صورت، سلامت تو برایم اهمیت دارد.
استدعا از لطف بنده نوازت آن است که پیش از آنکه باد حسرت و حرمان غبارم از آستان ارادت باز پردازد سایه بر این خاک افکنی اگر سر موئی و هوائی پرده دری دیدی، کشتنی سوختنی باشم و گردن زدنی. باقی فدایت.
هوش مصنوعی: خواهش می‌کنم که قبل از اینکه حسرت و اندوه بر دلم غلبه کند و خود را از محبت شما دور ببیند، بر این خاک سایه‌ای بیفکنی. اگر در وجود من ذره‌ای محبت و اشتیاق دیدی، حاضرم که به خاطر آن بسوزم و حتی جانم را فدای آن کنم. باقی‌اش فدای تو.