خوشا و خرما آن روزگاران که دل از جهانی رستگی داشت و با دیدار جان پروردت بستگی، درها راز و نیاز از دو سو باز بود و دل را بر خاک پایت دست چهرسائی و بار نماز، ای آفتاب هیچ ستاره سایه مهری بر این تیره روز سیاه اخترافکن، ای دریای شیرین گوار دم آبی بر لب تلخ کامان تفسیده دل ریز. کاج پشتی را از انداز شمشاد بالا اندام سروبخش، و روی زردی را از تماشای چهردلارا و رنگ روشن که داغ لاله و باغ گل است رخسار امید پشت تذروساز، آنچه پیداست نه کاری از تو ساخته خواهد شد و نه باری از من پرداخته زیرا که ما را پای پویه وری بسته اند و ترا دست چاره گری شکسته.
خوشتر آنکه این کارگره در گره را که چون موی دل او بارت زره در زره افتاد، گشایش از بار خدا جویم و این دوری دیرانجام و شکیب کوته زندگانی را کاستی و فزایش از پاک یزدان خواهم. باری اگر بر گرفتاران نبخشائی و دلجوئی خاکساران را که به بوئی دل توان جست و به موئی سر توان بست، گامی دو فرا پیش نفرمائی، کار دل تباه است و روز زندگانی سیاه. به خاک پایت اگر دانم چه نوشتم یا چه گفتم. و چه پیدا کردم یا چه نهفتم. بر لغزش های نامه خامه بخشایش کش و بهردست که دانی و توانی این خوار خسته و زار شکسته را به نمایش راهی و نوازش نگاهی نوید آسایش ده، مصرع: چشم امیدم به راه تا که رساند پیام.
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشا و خرما آن روزگاران که دل از جهانی رستگی داشت و با دیدار جان پروردت بستگی، درها راز و نیاز از دو سو باز بود و دل را بر خاک پایت دست چهرسائی و بار نماز، ای آفتاب هیچ ستاره سایه مهری بر این تیره روز سیاه اخترافکن، ای دریای شیرین گوار دم آبی بر لب تلخ کامان تفسیده دل ریز. کاج پشتی را از انداز شمشاد بالا اندام سروبخش، و روی زردی را از تماشای چهردلارا و رنگ روشن که داغ لاله و باغ گل است رخسار امید پشت تذروساز، آنچه پیداست نه کاری از تو ساخته خواهد شد و نه باری از من پرداخته زیرا که ما را پای پویه وری بسته اند و ترا دست چاره گری شکسته.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن روزهایی که دل از دنیا آزاد بود و با دیدن تو، روح انسان به آرامش میرسید. درهای راز و نیاز از هر دو طرف باز بود و انسان سر بر خاک پای تو میگذاشت و نماز میخواند. ای آفتاب، هیچ ستارهای نمیتواند بر این روزهای تاریک سایهای بیفکند. ای دریای شیرین، کاش آبی به لبهای تلخ کام و دلهای غمگین بریزی. درخت کاج از بلندی سر به آسمان میساید و رنگ چهرهها به تماشای تو روشن میشود، مثل گلهای باغ که طراوت امید را میآورند. اما به نظر میرسد هیچ کاری از دست تو ساخته نیست و هیچ باری هم از دوش من برداشته نخواهد شد، چرا که ما اسیر سرنوشت شدهایم و تو هم نمیتوانی کمکی کنی.
خوشتر آنکه این کارگره در گره را که چون موی دل او بارت زره در زره افتاد، گشایش از بار خدا جویم و این دوری دیرانجام و شکیب کوته زندگانی را کاستی و فزایش از پاک یزدان خواهم. باری اگر بر گرفتاران نبخشائی و دلجوئی خاکساران را که به بوئی دل توان جست و به موئی سر توان بست، گامی دو فرا پیش نفرمائی، کار دل تباه است و روز زندگانی سیاه. به خاک پایت اگر دانم چه نوشتم یا چه گفتم. و چه پیدا کردم یا چه نهفتم. بر لغزش های نامه خامه بخشایش کش و بهردست که دانی و توانی این خوار خسته و زار شکسته را به نمایش راهی و نوازش نگاهی نوید آسایش ده، مصرع: چشم امیدم به راه تا که رساند پیام.
هوش مصنوعی: خوشتر آن است که در این گره که مانند موی دل اوست، مشکل را از پروردگار طلب کنم. در این دوران دشوار و زندگی کوتاه، کاهش و افزایش را از یزدان پاک میخواهم. اگر بر گرفتارانی که دستشان به جایی نمیرسد، رحم نکنی و به مدد خاکساران نشتابی، که با کمی محبت میتوان دلها را شاد کرد و قدمی به جلو بردارید، در این صورت کار دل خراب خواهد شد و روزهای زندگی تیره و تار خواهد بود. اگر بدانم که بر خاک پایت چه گفتهام و چه درست کردهام یا نه، به نادانیهای نوشتهام ببخش. و هر کاری که از دستت برمیآید، به این خسته و شکستخورده نگاه لطیفی ببخش و راهی به سوی آسایشش باز کن. و همیشه امیدم به این است که روزی پیامم به هدف برسد.