گنجور

شمارهٔ ۱۰۷ - به میرزا حسن مطرب نگاشته

پیش از این که داستان پیک و پیام را نشان و نامی نبود فرسوده روان آرامی داشت، و بیچاره دل بی تماشای روی و مویت تیره یا روشن بام وشامی. بدین یک نامه که آنهم آزمایش کلک را نگار افتاده نه آسایش ما را دستی گشاده باشد، یا پاسخ بسته ها نگارش و دسته ها گزارش را بنیادی نهاده، یکباره از جای برکنده شدم و چون مشکین کمند دیوانه پسندت پای تا سر پراکنده کاوش در دم مژه گلگون وگونه زریری ساخت و یاد نرگس مردم فریبت از کاسه چشم لاله و خیری شکفت، تار و پود آرامم درهم گسیخت و آبروی شکیبم بر باد داد و در خاک ریخت. زخم های کهن تازه شد و ناله جان خاموش بلند آوازه رخت تاب و توانم به دریا فتاد، و پیمان بردباری که به دست یاری او سامان و سری داشتم در پای رفت، منش از خوی جدائی دامن فراهم چید و دل از دیوار شکیبائی روی برتافت. ندانم از این پس چاره درد چیست و درمان جان تیمار پرورد کدام؟ دانم به چنگ ده ویرانه دیوانه زنجیر خامی دربندی و بهرسو بند آزمای هزار کمند.هرگز کام خویش بر دلخواه تو پیشی ندهم و با هر چه نه مایه آبرو و آرام تو اگر خود به خروارها رامش و به خرمن ها آرامش خویشی نخواهم، ولی چون نو آموز کیش جدائیم و تازه هنجار آئین تنهائی، اگرم گاه گاهی راهی دهند و در سایه آن آستان که نماز جای راستان است پناهی بخشند گناهی نخواهد داشت.

شمارهٔ ۱۰۶ - به میرزا حسن مطرب نگاشته: چندی است پیمان پیک و پیام از دو سو فراموش است و خامه نامه نگار از هر گونه نگارش و گزارش خاموش، نه راه پوئی ازاین سر بدان در پی سپار است و نه تیمار پائی از آن بوم باین برگام گذار. نیازهای زبانی نهفته ماند و رازهای نهانی نگفته، شگفتی های جدائی مغز سخن زای را بند خموشی بر نای بست و نامه گزاران پارسی و تازی را دام درنگ کمند بر دو پای افتاد.شمارهٔ ۱۰۸ - به یکی از دوستان نوشته: خوشا و خرما آن روزگاران که دل از جهانی رستگی داشت و با دیدار جان پروردت بستگی، درها راز و نیاز از دو سو باز بود و دل را بر خاک پایت دست چهرسائی و بار نماز، ای آفتاب هیچ ستاره سایه مهری بر این تیره روز سیاه اخترافکن، ای دریای شیرین گوار دم آبی بر لب تلخ کامان تفسیده دل ریز. کاج پشتی را از انداز شمشاد بالا اندام سروبخش، و روی زردی را از تماشای چهردلارا و رنگ روشن که داغ لاله و باغ گل است رخسار امید پشت تذروساز، آنچه پیداست نه کاری از تو ساخته خواهد شد و نه باری از من پرداخته زیرا که ما را پای پویه وری بسته اند و ترا دست چاره گری شکسته.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیش از این که داستان پیک و پیام را نشان و نامی نبود فرسوده روان آرامی داشت، و بیچاره دل بی تماشای روی و مویت تیره یا روشن بام وشامی. بدین یک نامه که آنهم آزمایش کلک را نگار افتاده نه آسایش ما را دستی گشاده باشد، یا پاسخ بسته ها نگارش و دسته ها گزارش را بنیادی نهاده، یکباره از جای برکنده شدم و چون مشکین کمند دیوانه پسندت پای تا سر پراکنده کاوش در دم مژه گلگون وگونه زریری ساخت و یاد نرگس مردم فریبت از کاسه چشم لاله و خیری شکفت، تار و پود آرامم درهم گسیخت و آبروی شکیبم بر باد داد و در خاک ریخت. زخم های کهن تازه شد و ناله جان خاموش بلند آوازه رخت تاب و توانم به دریا فتاد، و پیمان بردباری که به دست یاری او سامان و سری داشتم در پای رفت، منش از خوی جدائی دامن فراهم چید و دل از دیوار شکیبائی روی برتافت. ندانم از این پس چاره درد چیست و درمان جان تیمار پرورد کدام؟ دانم به چنگ ده ویرانه دیوانه زنجیر خامی دربندی و بهرسو بند آزمای هزار کمند.هرگز کام خویش بر دلخواه تو پیشی ندهم و با هر چه نه مایه آبرو و آرام تو اگر خود به خروارها رامش و به خرمن ها آرامش خویشی نخواهم، ولی چون نو آموز کیش جدائیم و تازه هنجار آئین تنهائی، اگرم گاه گاهی راهی دهند و در سایه آن آستان که نماز جای راستان است پناهی بخشند گناهی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: قبل از آن که داستان عشق و پیام را بیان کنم، حالتی دل‌سرد و آرام داشتم و قلبم از بی‌خبری از چهره و موهای تیره یا روشن تو در دلتنگی به سر می‌برد. با دریافت نامه‌ای که آن هم فقط نمایشی از مهارت نویسندگیش بود، یکباره از جا کنده شدم و مانند کسی که در جستجوی محبوب خود باشد، به کاوش پیرامونت پرداختم. این حادثه یادآور چشمان فریبنده‌ات شد و غم خاموش و ماندگار را در من بیدار کرد. آرامشم به هم خورد و صبرم را از دست دادم. زخم‌های کهنه دوباره سر باز کردند و ناله‌ای از جانم برخاست. عهد و پیمانی که با خود داشتم به فراموشی سپرده شد و حالا در دلهره جدایی، دامنم پر از غم و دل از صبر و آرامش دوری جست. نمی‌دانم برای درد دلم چه راه حلی پیدا کنم. می‌دانم که در دنیای ویران و دیوانه‌ام به زنجیر نادانی محکوم شده‌ام و به هر سو گرفتار هزار تهمت. هرگز اجازه نمی‌دهم که خواسته‌ام بر دلخواه تو پیشی بگیرد و به هیچ قیمتی آرامش و آبروی تو را قربانی نخواهم کرد. ولی چون تازه‌کار این جدایی هستم و هنوز با آن سازگار نشده‌ام، اگر گاهی به من راهی دهید و در فضایی آسوده از غم، مکانی برای استراحت یابم، در آن صورت گناهی نخواهد بود.