بخش ۱۹ - تلبیس دوم
به سویم رسولی فرستاده ای
پیامی ز خشم خودت داده ای
مترسانم از یال و برزیلی
ز الماسگون دشنه زابلی
زهی قصد باطل زهی فکر خام
که گسترده ای در ره باد دام
ترا جلوه گاه سمند ورود
به فیروزکوه و دماوند بود
که بر خوان یغما شبیخون زدند
زغارتگران پرس تا چون زدند
ز مایه مرا خانه پرداختند
تو فارغ که کار مرا ساختند
بهار مرا آب و رنگی نماند
کسی را به من ساز جنگی نماند
گرفتم توئی هم چو باد وزان
چه برکت بود از درخت خزان
ننوشد کس از دجله خشک آب
کجا تشنه سیر آب شد از سراب
نیارد ز مقتول کس جان گرفت
نشاید گریبان عریان گرفت
نه کاخی که هدم عمارت کنی
نه خیلی که ناگاه غارت کنی
نه ملکی که از گوشه ای برق وار
زنی شعله بر خرمن کشت زار
نه رختی که بر دامنم در زنی
نه جسمی که پیراهنم بر کنی
نه عقل و نه رای و نه دانش و نه هوش
نه جسم و نه جان و نه چشم و نه گوش
همه آنچه بود از نفیس و زبون
ز خلوت کشیدم به سوق جنون
گذر بر سرم کرد دارای عشق
سراسر سپردم به سودای عشق
ز دنیا و دین آنچه اندوختم
چو پروانه از شعله ای سوختم
سری دارم آن نیز یک سر جنون
دلی دارم آن نیز لبریز خون
ز یغما و اینت گر آسودگی است
دلت خوش اگر با تن آلودگی است
نشان سرم جوی در پای دوست
سراغ دل از زلف گیر ای دوست
بحمدالله آزادم از ما و من
فنا کرده ام هستی خویشتن
ز سرگر برآریم از کینه پوست
نبینی در آن پرده جز مهر دوست
کنی گر دلم را از سر پنجه خون
تراود از او مهر جانان برون
گرت نیست باور ز من این خطاب
بیا از جبینم بر افکن نقاب
ببین تا در این پرده دیدار کیست
در این آینه عکس رخسار کیست
گشایند اگر خاک محمود باز
نبینند در وی به غیر از ایاز
همان به که با ما مدارا کنی
ز یغما تو آخر چه یغما کنی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به سویم رسولی فرستاده ای
پیامی ز خشم خودت داده ای
هوش مصنوعی: تو به من پیام فرستادهای و پیام تو نشاندهندهی خشم توست.
مترسانم از یال و برزیلی
ز الماسگون دشنه زابلی
هوش مصنوعی: به تو هشدار میدهم که از زیبایی و جلال دلتنگ نشوی، چرا که در کنار آن، خطراتی چون تیغ تیز و برنده نیز وجود دارد.
زهی قصد باطل زهی فکر خام
که گسترده ای در ره باد دام
هوش مصنوعی: عجب است که هدفی بیاساس و فکری نابخردانه داری که خود را در دام باد قرار دادهای.
ترا جلوه گاه سمند ورود
به فیروزکوه و دماوند بود
هوش مصنوعی: تو همچون نقطهای زیبا و درخشان در مسیر ورود به فیروزکوه و دماوند قرار داشتی.
که بر خوان یغما شبیخون زدند
زغارتگران پرس تا چون زدند
هوش مصنوعی: آنها به دزدی به محل تجمع یغما حمله کردند. از غارتگران بپرس که چطور این کار را انجام دادند.
ز مایه مرا خانه پرداختند
تو فارغ که کار مرا ساختند
هوش مصنوعی: از منابع و امکاناتی که در اختیار داشتم، خانه و زندگیام را ساختهاند، اما تو بیخبر از این تلاشها و زحمتها، خیال راحتی داری.
بهار مرا آب و رنگی نماند
کسی را به من ساز جنگی نماند
هوش مصنوعی: بهار برای من هیچ زیبایی و جذابیتی باقی نمانده و هیچکس هم نیست که در کنارم باشد و کمکم کند.
گرفتم توئی هم چو باد وزان
چه برکت بود از درخت خزان
هوش مصنوعی: من تو را به خود نزدیک کردم، مانند بادی که می وزد، و از این درختی که در فصل خزان قرار دارد، چه برکتی به دست میآورم.
ننوشد کس از دجله خشک آب
کجا تشنه سیر آب شد از سراب
هوش مصنوعی: هیچکس از دجله که خشک شده است، آبی نمینوشد. چگونه ممکن است کسی که تشنه است از سرابی که نیست سیراب شود؟
نیارد ز مقتول کس جان گرفت
نشاید گریبان عریان گرفت
هوش مصنوعی: زندگی به کسی که کشته شده، هیچ فایدهای نمیرساند و نباید از او انتظار نجات داشت. همچنین، نباید به دنبال چیزهایی که بیپایه و اساس هستند، برویم.
نه کاخی که هدم عمارت کنی
نه خیلی که ناگاه غارت کنی
هوش مصنوعی: نه به قدری باش که باعث تخریب دیگران شوی، و نه به قدری خود را بالا ببری که ناگهان به دیگران آسیب بزنی.
نه ملکی که از گوشه ای برق وار
زنی شعله بر خرمن کشت زار
هوش مصنوعی: شما مانند فرشتهای نیستید که ناگهان از گوشهای بیافتید و شعلهای بر زمینهای زراعی بزنید.
نه رختی که بر دامنم در زنی
نه جسمی که پیراهنم بر کنی
هوش مصنوعی: نه لباسی بر تنم میزاری و نه بدنت را از من میگیری.
نه عقل و نه رای و نه دانش و نه هوش
نه جسم و نه جان و نه چشم و نه گوش
هوش مصنوعی: نه فکر و نه نظر و نه علم و نه ذکاوت، نه بدن و نه روح و نه دید و نه شنید.
همه آنچه بود از نفیس و زبون
ز خلوت کشیدم به سوق جنون
هوش مصنوعی: تمام آنچه را که باارزش و کمارزش بود، از تنهایی خود بیرون آوردم و به بازار جنون آوردم.
گذر بر سرم کرد دارای عشق
سراسر سپردم به سودای عشق
هوش مصنوعی: عشق بر من تاثیر گذاشت و تمام وجودم را به خاطر آرزوی عشق تقدیم کردم.
ز دنیا و دین آنچه اندوختم
چو پروانه از شعله ای سوختم
هوش مصنوعی: از دنیا و دین هر چه جمع کرده بودم، مانند پروانهای که از شعلۀ آتش میسوزد، نابود شدم.
سری دارم آن نیز یک سر جنون
دلی دارم آن نیز لبریز خون
هوش مصنوعی: من دارای عقلی هستم که گاهی به جنون میزند و دلی دارم که پر از درد و رنج است.
ز یغما و اینت گر آسودگی است
دلت خوش اگر با تن آلودگی است
هوش مصنوعی: اگر از غارت و نابودی رهایی یافتهای، خوشحال باش، حتی اگر بدنی آلوده داشته باشی.
نشان سرم جوی در پای دوست
سراغ دل از زلف گیر ای دوست
هوش مصنوعی: سرم را روی جوی که در کنار دوست است گذاشتهام و از زلفهای زیبای تو میخواهم برایم دلتنگیهایم را بگویی، ای دوست.
بحمدالله آزادم از ما و من
فنا کرده ام هستی خویشتن
هوش مصنوعی: با کمال خوشحالی از خودم جدا شدهام و وجود خود را نادیده گرفتهام.
ز سرگر برآریم از کینه پوست
نبینی در آن پرده جز مهر دوست
هوش مصنوعی: اگر از دل سرگرمی و کینه خارج شویم، در آن پرده هیچ چیزی جز محبت دوست را نخواهیم دید.
کنی گر دلم را از سر پنجه خون
تراود از او مهر جانان برون
هوش مصنوعی: اگر دل من را با انگشتانت فشار دهی، از آن عشق معشوق همچون خونی جاری خواهد شد.
گرت نیست باور ز من این خطاب
بیا از جبینم بر افکن نقاب
هوش مصنوعی: اگر به سخنان من ایمان نداری، بیدرنگ از چهرهام پردهبرداری کن.
ببین تا در این پرده دیدار کیست
در این آینه عکس رخسار کیست
هوش مصنوعی: نگاهی به پرده بینداز و ببین که در اینجا چه کسی پنهان شده است و در این آینه چهره چه کسی منعکس شده است.
گشایند اگر خاک محمود باز
نبینند در وی به غیر از ایاز
هوش مصنوعی: اگر خاک محمود را بگشایند، نمیبینند در آن جز ایاز.
همان به که با ما مدارا کنی
ز یغما تو آخر چه یغما کنی
هوش مصنوعی: بهتر است که با ما نرمش و سازگاری داشته باشی، زیرا در آخر، از تو چه بهرهبرداری یا دزدی خواهد شد؟